امام علی (ع) و آیات قرآن مجید ، در تفسیر حاج شیخ رضا سراج و تکمیل آن با تفسیر المیزان

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعی می شود آیات مربوطه در این رابطه گذاشته شود تا پایان یافتن قرآن مجید .

دوستان عزیز هم میتونن مطلبی داشتن از نهج البلاغه و یا .... پست بزارن .


===========================================

سوره ی بقره - آیه ی 45 :

و استعينوا بالصبر و الصلوه و انها لكبيره الا على الخاشعين

و یاری خواهیذ ( ار خدا ) به شکیبایی کردن و به نماز گزاردن و البته نماز بس بزرگ ( و دشوار ) است مگر بر بیمداران ( از عذاب خدا)

در کافی از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود هنگامیکه موضوع وحشتناکی علی علیه السلام را بوحشت می انداخت مشغول نماز میشد ، سپس این آیه را تلاوت میکرد.


در تفسیر المیزان :

از صبر و نماز كمك بجوئيد و آن بسى سنگين است مگر براى خشوع پيشگان

استعانت به صبر و صلوة
بيان (و استعينوا بالصبر و الصلوه ) كلمه استعانت بمعناى طلب كمك است ، و اين در وقتى صورت مى گيرد كه نيروى انسان به تنهائى نمى تواند مهم و يا حادثه اى را كه پيش آمده بر وفق مصلحت خود بر طرف سازد، و اينكه فرموده : از صبر و نماز براى مهمات و حوادث خود كمك بگيريد، براى اينست كه در حقيقت ياورى بجز خداى سبحان نيست ، در مهمات ياور انسان مقاومت و خويشتن دارى آدمى است ، باينكه استقامت بخرج داده ، ارتباط خود را با خدا وصل نموده ، از صميم دل متوجه او شود، و بسوى او روى آورد، و اين همان صبر و نماز است ، و اين دو بهترين وسيله براى پيروزى است ، چون صبر هر بلا و يا حادثه عظيمى را كوچك و ناچيز مى كند، و نماز كه اقبال بخدا، و التجاء باو است ، روح ايمان را زنده مى سازد، و بآدمى مى فهماند: كه بجائى تكيه دارد كه انهدام پذير نيست ، و به سببى دست زده كه پاره شدنى نيست .
(و انها لكبيره الا على الخاشعين ) الخ ، ضمير (ها) به كلمه (صلوه ) بر مى گردد، و اما اينكه آنرا به كلمه (استعانت ) كه جمله (استعينوا) متضمن آنست بر گردانيم ، ظاهرا با جمله (الا على الخاشعين ) منافات داشته باشد، براى اينكه خشوع با صبر خيلى نميسازد، و فرق ميانه خشوع و خضوع با اينكه معناى تذلل و انكسار در هر دو هست ، اين است كه خضوع مختص بجوارح و اعضاى بدنى آدمى است ، ولى خشوع مختص بقلب است .

 
آخرین ویرایش:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوره ی بقره - آیه ی 105

ما يود الذين كفروا من اءهل الكتاب ولا المشركين اءن ينزل عليكم من خير من ربكم واللّه يختص برحمته من يشاء والله ذو الفضل العظيم - 105.

دوست ندارند آنانکه کافر شدند از اهل کتاب ( یهودان و ترسایان ) و نه مشرکان (بخدا از بت پرستان) که فرو فرستاده شود بر شما هیچگونه نیکویی از نزد پروردگارتان ( منظور از خیر ، قرآن و وحی واحکام است ) و خدا ااختصاص می دهد به رحمت خود (به نوبت و وحی ) هر که را بخواهد و خدا دارای پخشش بزرگ است ( هر خیری که به هر کس میرسد از خداست )

در مجمع البیان گفته از حضرت امیر المومنین علی ( ع) و امام محمد باقر ( ع ) که مراد از رحمت در این آیه نبوت است .

در تفسیر المیزان :

نه آنها كه از اهل كتاب كافر شدند و نه مشركين هيچيك دوست ندارد كه از ناحيه پروردگارتان كتابى برايتان نازل شود ولى خداوند رحمت خود را بهر كس بخواهد اختصاص ميدهد و خدا صاحب فضلى عظيم است . (105)

مراد از (اهل الكتاب ) در آيه 105
(ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب ) اگر مراد باهل كتاب خصوص يهود باشد همچنانكه ظاهر سياق هم همين است ، چون آيه قبل درباره يهود بود، آنوقت توصيف يهود باهل كتاب ، مى فهماند كه علت اينكه دوست نميدارند كتابى بر شما مسلمانان نازل شود، چيست ؟ و آن اين استكه چون خود آنان اهل كتاب بودند، و دوست نميداشتند كتابى بر مسلمانان نازل شود، چون نازل شدن كتاب بر مسلمانان باعث ميشود، ديگر تنها يهوديان اهليت كتاب نداشته باشند، و اين اختصاص از بين برود، و ديگران نيز اهليت و شايستگى آنرا داشته باشند.
و اين خود بخل بى مزه اى بود از يهود، چون يك وقت انسان نسبت بچيزى كه خودش دارد بخل مى ورزد، ولى يهود بچيزى بخل ورزيدند كه خود مالك آن نبودند، علاوه بر اينكه با اين رفتار خود، در سعه رحمت خدا و عظمت فضل او، با او معارضه كردند.
اين در صورتى بود كه مراد باهل كتاب خصوص يهود باشد، و اما اگر مراد همه اهل كتاب از يهود و نصارى باشد در اينصورت سياق كلام ، سياق تصميم بعد از تخصيص ميشود، يعنى بعد از آ نكه تنها درباره يهود صحبت مى كرد، ناگهان وجهه كلام را عموميت داد، بدين جهت كه هر دو طائفه در پاره اى صفات اشتراك داشتند، هر دو با اسلام دشمنى مى ورزيدند، و اى بسا اين احتمال را آيات بعدى كه مى فرمايد: (وقالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى )، و گفتند: داخل بهشت نميشود مگر كسيكه يهودى يا نصارى باشد)،
و نيز مى فرمايد: (وقالت اليهود ليست النصارى على شى ء، وقالت النصارى ليست اليهود على شى ء، و هم يتلون الكتاب )، (يهود گفت : نصارى بر چيزى نيست ، و نصارى گفت يهود دين درستى ندارد، با اينكه هر دو گروه ، كتاب ميخواندند) تاءييد كند.
يك بحث روايتى (شامل روايتى از رسول خدا درباره راءس مصاديق (الذين آمنوا) علىعليه السلام )
در تفسير الدر المنثور استكه ابو نعيم در حليه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدايتعالى هيچ آيه اى كه در آن (يا ايها الذين آمنوا) باشد نازل نفرموده ، مگر آنكه على بن ابيطالب در راءس آن ، و امير آنست .
مؤ لف : اين روايت رواياتى ديگر را كه در شاءن نزول آياتى بسيار وارد شده ، كه فرموده اند درباره على و يا اهل بيت نازل شده تاءييد مى كند، نظير آيه : (كنتم خير امة اخرجت للناس )، و آيه : (لتكونوا شهداء على الناس )، و آيه : (وكونوا مع الصادقين ).

 
آخرین ویرایش:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوره ی بقره - آیه ی 124 .

واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين - 124.

و (به یاد آور) زمانی که آزمود ابراهیم را پروردگارش به اموری چند پس او با انجام رسانید آنها را خدا گفت البته من گرداننده ام ترا برای مردم پیشوا ( در دین ) ابراهیم گفت و از فرزندان من نیز ( چنین فرما ) خدا گفت نرسد عهد من ( که امامت است ) به ستمکاران .

در امالی شیخ طوسی با ذکر سند و در مناقب ابن المغازلی بدون ذکر سند از ابن مسعود از رسول اکرم (ص) روایت شده در تفسیر این آیه که از کلام خدا در پاسخ دعای ابراهیم حکایت میکند آن بزرگوار چنین فرمود که خدا گوید کسی که برای بُت سجده کرده او را امام نخواهم کرد، بعد فرمود من و برادرم علی (ع) نیز مشمول این دعاییم ، ما برای بت هرگز سجده نکرده ایم.

از تفسیر المیزان :


و چون پروردگار ابراهيم ، وى را با صحنه هائى بيازمود و او بحد كامل آن امتحانات را انجام بداد، بوى گفت : من تو را امام خواهم كرد ابراهيم گفت : از ذريه ام نيز كسانى را بامامت برسان فرمود عهد من بستمگران نمى رسد (124)

بيان
اين آيه بفرازى ديگر شروع شده و آن ذكر پاره اى از داستانهاى ابراهيم (عليه السلام ) است كه نسبت بآيات مربوط به قبله و تغيير آن از بيت المقدس بطرف كعبه بمنزله مقدمه و زمينه چينى است ، و همچنين نسبت بآيات راجعه بحج ، و بيانيكه در خلال آن درباره حقيقت دين حنيف اسلامى و مراتب آن بميان آمده ، مرتبه اول بيان اصول معارف اسلامى و مرتبه دوم اخلاق و مرتبه سوم احكام فرعيه كه همه اينها بطور اجمال در آن آيات آمده است .
404
و آيات نامبرده اين معنا را نيز در برگرفته كه خدايتعالى ابراهيم (عليه السلام ) را بچند خصيصه اختصاص داده ، يكى بامامت و يكى به بناى كعبه و ديگر بعثتش براى دعوت بدين توحيد.
ابراهيم عليه و السلام در اواخر عمر به امامت رسيد
(و اذ ابتلى ابراهيم ربه ) بنا بر آنچه گفتيم اين آيه شريفه اشاره دارد باينكه خدايتعالى مقام امامت را باو داد و اين واقعه در اواخر عمر ابراهيم (عليه السلام ) اتفاق افتاده ، در دوران پيريش و بعد از تولد اسماعيل و اسحاق (عليه السلام ) و بعد از آنكه اسماعيل و مادرش را از سرزمين فلسطين بسرزمين مكه منتقل كرد، همچنانكه بعضى از مفسرين نيز متوجه اين نكته شده اند.
دليل بر آن اينستكه بعد از جمله : (انى جاعلك للناس اماما) از آنجناب حكايت فرموده كه گفت : (و من ذريتى ، پروردگارا امامت را در ذريه ام نيز قرار بده ) و اگر داستان امامت قبل از بشارت ملائكه بتولد اسماعيل و اسحاق بود، ابراهيم (عليه السلام ) علمى و حتى مظنه اى باينكه صاحب ذريه ميشود نميداشت .
چون حتى بعد از بشارت دادن ملائكه باز آنرا باور نكرد و در جواب ملائكه سخنى گفت كه نوميدى از اولاددار شدن از آن پيدا است ، و اينك گفتگوى ملائكه با وى :
(ونبئهم عن ضيف ابراهيم ، اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما، قال انا منكم و جلون قالوا: لا توجل ، انا نبشرك بغلام عليم #قال : ابشر تمونى على اءن مسنى الكبر، فبم تبشرون ؟ #قالوا بشرناك بالحق فلاتكن من القانطين )، بمردم خبر ده از ميهمانان ابراهيم ، آنزمان كه بر او در آمدند و سلام گفتند، ابراهيم (چون ديد غذا نخوردند پنداشت دشمنند) گفت : ما از شما بيمناكيم ، گفتند: نه ، مترس كه ما تو را بفرزندى دانا بشارت ميدهيم ، گفت : آيا مرا كه پيرى مسلطم شده بشارت ميدهيد به چه بشارت ميدهيد؟ گفتند بحق بشارتت ميدهيم ، زنهار كه از نوميدان مباش )
و همچنين بطوريكه قرآن حكايت مى كند همسرش نيز اميدى نداشت باينكه صاحب فرزند شود، اينك حكايت قرآن : (وامراته قائمة ، فضحكت ، فبشرناها باسحق ، و من وراء اسحق يعقوب ، قالت يا ويلتى ءالدوانا عجوز و هذابعلى شيخا؟ ان هذا لشى ء عجيب ، قالوا اءتعجبين من امراللّه ؟ رحمت اللّه و بركاته عليكم اهل البيت ، انه حميد مجيد)، (همسرش ايستاده بود، چون اين گفتگو شنيد بخنديد، ما او را به اسحاق و از پس اسحاق به يعقوب بشارت داديم ، گفت : اى واى ، آيا من بچه مى آورم ، با اين كه پيره زالى هستم ، آنهم پير زالى كه در جوانيش نازا بود؟! و شوهرم پيرى فرتوت است ، اين بشارت چيزى است عجيب ؟! گفتند: آيا از امر خدا تعجب مى كنى ؟ رحمت خدا و بركات او شامل حال شما اهل بيت است و او حميد و مجيد است ).
بطورى كه ملاحظه مى كنيد از سراپاى سخنان ابراهيم و همسرش نوميدى مى بارد، و بهمين جهت ملائكه در مقابل ، سخنانى ميگويند كه تسلى خاطر آنان باشد، و دلخوششان سازد، پس ابراهيم و خانواده اش اطلاعى نداشتند كه بزودى صاحب فرزند مى شوند و با اين حال وقتى مى بينيم بعد از شنيدن اين مژده كه خدا او را به مقام امامت ترفيع مى دهد، تقاضا مى كند كه اين مقام را به بعضى از ذريه من روزى فرما، مى فهميم كه او در حال گفتن اين تقاضا داراى فرزند بوده ، چون سخن ، سخن كسى است كه خود را داراى فرزند ميداند و اگر كسى كمترين آشنائى به ادب كلام داشته باشد، آنهم پيامبرى چون ابراهيم خليل ، آنهم در خطاب به پروردگار جليل خود، هرگز بخود اجازه نمى دهد كه با اين كه نه فرزند داشته و نه اطلاعى از فرزند دار شدنش داشته اينطور سخن بگويد.
و تازه اگر چنين سخنى را از آنجناب احتمال دهيم ، بايد مى گفت : (و من ذريتى ، ان رزقتنى ذرية )، (پروردگارا از ذريه ام نيز، اگر ذريه اى روزيم كردى ، امام قرار بده ) يا عبارتى ديگر كه اين قيد و شرط را برساند، پس معلوم ميشود اين درخواست از آنجناب در اواخر عمرش و بعد از بشارت بوده است .
خداوند امامت را بعد از امتحانهايى كه از ابراهيم كرد به او بخشيد
علاوه بر اينكه جمله : (و چون ابراهيم را پروردگارش آزمايشها نموده و او در همه آنها پيروز گرديد، و بدين جهت پروردگارش گفت : من تو را امام خواهم كرد) الخ ، دلالت دارد كه اين امامت كه خدا باو بخشيد، بعد از امتحان هائى بوده كه خدا از او كرد و معلوم است كه اين امتحانات همان انواع بلاهائى بوده كه در زندگى بدان مبتلا شده ، و قرآن كريم بآنها تصريح كرده كه روشن ترين آن امتحانها و بلاها، داستان سر بريدن از فرزندش اسماعيل بوده ، مى فرمايد: (قال يا بنى انى اءرى فى المنام انى اذبحك )، تا آنجا كه مى فرمايد: (ان هذا لهو البلاء المبين )، (پسرم در خواب مى بينم كه من بدست خودم ترا ذبح مى كنم - تا آنجا كه مى فرمايد - بدرستى كه اين بلائى است آشكارا) و اين قضيه در دوران پيرى آن جناب اتفاق افتاده ، همچنان كه قرآن در حكايت از آن ميفرمايد: (الحمدلله الذى وهب لى على الكبر، اسمعيل و اسحق ، ان ربى لسميع الدعاء)، (شكر خداى را كه در سر پيرى اسماعيل و اسحاق را به من ارزانى داشت ، آرى پروردگار من شنوا و داناى بحاجت است ،)
406
حال به الفاظ آيه برميگرديم .
امتحان جز با برنامه اى عملى صورت نمى گيرد و كلمات مبين آن است
(و اذ ابتلى ابراهيم ربه ) الخ ، كلمه (ابتلاء) و بلاء يك معنى دارد، اگر بخواهى بگوئى : من فلان را با فلان عمل و يا پيش آوردن فلان حادثه امتحان كردم ، هم ميتوانى بگوئى : (ابتليته بكذا)، و هم مى توانى بگوئى (بلوته بكذا) و اثر اين امتحان اين است كه صفات باطنى او را از قبيل اطاعت و شجاعت و سخاوت و عفت و علم و مقدار وفاء، و نيز صفات متقابل اين نامبرده را ظاهر سازد.
و بهمين جه ت امتحان ، جز با برنامه اى عملى صورت نمى گيرد، عمل است كه صفات درونى انسان را ظاهر مى سازد، نه گفتار، همان طور كه ممكنست درست و راست باشد، ممكن هم هست دروغ و خلاف واقع باشد، همچنان كه در آيه : (انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة ) و آيه : (ان اللّه مبتليكم بنهر) امتحان با عمل صورت گرفته .
اينرا بدان جهت مى گوئيم ، كه اگر در آيه مورد بحث امتحان ابراهيم را بوسيله كلمات دانسته ، بفرضى كه منظور از كلمات الفاظ بوده باشد، باز بدان جهت است كه الفاظ وظائف عملى براى آنجناب معين ميكرده ، و از عهد و پيمانها و دستور العمل ها حكايت مى كرده ، همچنان كه در آيه : (و قولوا للناس حسنا) (به مردم نكو بگوئيد) منظور از گفتن ، معاشرت كردن است ، ميخواهد بفرمايد: با مردم به نيكى معاشرت كنيد.
مراد از (كلمة اللّه ) در قرآن
(بكلمات فاتمهن ) كلمات جمع است و كلمه هر چند در قرآن كريم بر موجودات و اعيان خارجى اطلاق شده ، نه بر الفاظ و اقوال ، مانند: (بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم )، (و كلمه اى از او كه نامش عيسى بن مريم بود) ولكن همين نيز بعنايت قول و لفظ است ، باين معنا كه ميخواهد بفرمايد: مسيح (عليه السلام ) با كلمه و قول خدا كه فرمود: (كن ) خلق شده ، همچنان كه فرمود: (ان مثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب ، ثم قال له كن فيكون )، (مثل عيسى نزد خدا، مثل آدم است كه او را از خاك بيافريد، و سپس فرمود: (بباش پس موجود شد).
و اين نه تنها در داستان مسيح است ، بلكه هر جا كه در قرآن لفظ كلمه را بخدا نسبت داده ، منظورش همين قول (كن فيكون ) است ، مانند آيه : (و لا مبدل لكلمات اللّه )، (كسى كلمات خدا را تغيير نمى تواند دهد) و آيه : (لا تبديل لكلمات اللّه )، (تبديلى براى كلمات خدا نيست ) و آيه : (يحق الحق بكلماته )، (خدا با كلمات خود حق را محقق مى سازد)
و آيه : (ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤ منون )، (آنها كه عذاب پروردگارت عليه آنان حتمى شده ، ايمان نمى آورند)، و آيه : (ولكن حقت كلمة العذاب )، ولكن كلمه عذاب حتمى شده ،) و آيه : (و كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا، انهم اصحاب النار)، (و اينچنين كلمه پروردگارت بر كسانى كه كافر شدند محقق گشت ، كه اصحاب آتشند) و آيه : (و لولا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى ، لقضى بينهم )، (اگر نبود كه كلمه خدا قبلا براى مدتى معين گذشته بود، هر آينه قضاء بين آنان رانده مى شد) و آيه : (و كلمة اللّه هى العليا) (و كلمه خدا همواره دست بالا است ) و آيه : (قال فالحق و الحق اقول )، (گفت حق اينست كه ... و حق مى گويم ) و آيه : (انما قولنا لشى ء اذا اءردناه ، اءن نقول له كن فيكون )، (تنها گفتار ما بچيزى كه بخواهيم ايجاد كنيم ، اينست كه بآن بگوئيم : بباش و آن چيز موجود شود).
كه در همه اينموارد منظور از لفظ (كلمه )، قول و سخن است ، باين عنايت كه كار قول را ميكند، چون قول عبارتست از اينكه گوينده آنچه را مى خواهد به شنونده اعلام بدارد، يا باو خبر بدهد، و يا از او بخواهد.
و به همين جهت بسيار مى شود كه در كلام خدايتعالى كلمه و يا كلمات به وصف (تمام ) توصيف مى شود، مانند آيه : (و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا، لا مبدل لكلماته )، (كلمه پروردگارت از درستى و عدل تمام شد،
هيچ كس نيست كه كلمات او را دگرگون سازد) و آيه : (و تمت كلمة ربك الحسنى على بنى اسرائيل )، (كلمه حسناى پروردگارت بر بنى اسرائيل تمام شد،) كانه كلمه وقتى از گوينده اش سر مى زند هنوز تمام نيست ، وقتى تمام ميشود كه لباس عمل بپوشد، آنوقت است كه تمام و صدق مى شود.
و اين معنا منافات ندارد با اينكه قول او فعلش باشد، براى اينكه حقايق واقعى حكمى دارد، و عنايات كلامى و لفظى حكمى ديگر دارد، بنابراين آنچه را كه خدا خواسته براى پيامبرانش و يا افرادى ديگر فاش سازد، بعد از آن كه سرى و پنهان بوده ، و يا خواسته چيزى را بر كسى تحميل كند و از او بخواهد، باين اعتبار اين اظهار را قول و كلام مى ناميم ، براى اينكه كار قول را مى كند، و نتيجه خبر امر و نهى را دارد، و اطلاق قول و كلمه بر مثل اين عمل شايع است . البته وقتى كه كار قول و كلمه را بكند،
مثلا مى گوئى : (من اينكار را حتما ميكنم ، براى اينكه از دهنم در آمده كه بكنم ) با اينكه قبلا در آن باره سخنى نگفته اى ، ولى تنها تصميم انجام آنرا گرفته اى و چون نمى خواهى تصميم خود را بشكنى ، و در آن باره شفاعت احدى را بپذيرى و هيچ سستى در تصميمت پيدا نشده ، لذا اينطور تعبير ميكنى كه من چون گفته ام اينكار را مى كنم ، بايد بكنم ، نظير شعر عنتره كه مى گويد:
و قولى كلما جشاءت و جاشت ----- مكانك تحمدى او تستريحى
يعنى سخن من بنفسم وقتى كه در ميدان جنگ باضطراب در مى آيد اينست كه بگويم سر جايت بايست كه يا كشته مى شوى و خوشنام و يا دشمن را ميكشى و راحت مى گردى كه منظورش از قول تلقين نفس به ثبات و تصميم بر آنست كه ثباترا از دست ندهد و تصميم خود را در جائى كه دارد يعنى در دلش همچنان حفظ كند، تا اگر در حادثه كشته شد، از ستايش خلق برخوردار شود و اگر بر دشمن پيروز گشت از استراحت برخوردار گردد.
مراد از (كلمات ) و (اتهمن ) در آيه كريمه
حال كه اين نكته را دانستى اين معنا برايت روشن گرديد، كه مراد به (كلمات ) در آيه مورد بحث ، قضايائى است كه ابراهيم با آنها آزمايش شد، و عهدهائى است الهى ، كه وفاى بدانها را از او خواسته بودند، مانند قضيه كواكب ، و بتها، و آتش ، و هجرت ، و قربانى كردن فرزند، و غيره .
و اگر در آيه مورد بحث نامى از اين امتحانات نبرده ، براى اين بود كه غرضى به ذكر آنها نداشته ، بله همين كه فرموده : (چون از آن امتحانات پيروز در آمدى ما تو را امام خواهيم كرد)، مى فهماند كه آن امور امورى بوده كه لياقت آنجناب را براى مقام امامت اثبات ميكرده ، چون امامت را مترتب بر آن امور كرد.
پس اين صحنه ها كه بر شمرديم ، همان كلمات بوده و اما تمام كردن كلمات به چه معنا است ؟ در پاسخ مى گوئيم اگر ضمير در (اتمهن ) بابراهيم برگردد، معنايش اين ميشود كه ابراهيم آن كلمات را تمام كرد، يعنى آنچه را خدا از او مى خواست انجام داد، و امتثال نمود، و اما اگر ضمير در آن بخداى تعالى برگردد، همچنانكه ظاهر هم همين است ، آنوقت معنا اين ميشود كه خدا آن كلمات را تمام كرد، يعنى توفيق را شامل حال ابراهيم كرد و مساعدتش فرمود تا همانطور كه وى ميخواست دستورش را عمل كند.
و اما اينكه بعضى گفته اند: مراد از كلمات جمله ! (قال انى جاعلك للناس اماما) تا آخر آيات است ، تفسيرى است كه نمى شود بآن اعتماد كرد، براى اينكه از اسلوب قرآنى هيچ سابقه ندارد، و معهود نيست كه لفظ كلمات را بر جملاتى از كلام اطلاق كرده باشد.
معنى (امامت ) و بيان اينكه امامت ابراهيم عليه و السلام غير نبوت او بوده
(انى جاعلك للناس اماما) امام يعنى مقتدا و پيشوائى كه مردم باو اقتداء نموده ، در گفتار و كردارش پيرويش كنند، 409
و بهمين جهت عده اى از مفسرين گفته اند: مراد بامامت همان نبوت است ، چون نبى نيز كسى است كه امتش در دين خود بوى اقتداء ميكنند، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه )، (ما هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر براى اين كه باذن او پيروى شود)، ولكن اين تفسير در نهايت درجه سقوط است .
به چند دليل ، اول اينكه كلمه : (اماما) مفعول دوم عامل خودش است و عاملش كلمه (جاعلك ) است و اسم فاعل اگر بمعناى گذشته باشد عمل نميكند و مفعول نمى گيرد، وقتى عمل ميكند كه يا بمعناى حال باشد و يا آينده و بنابراين قاعده ، جمله (انى جاعلك للناس اماما) وعده اى است بابراهيم (عليه السلام ) كه در آينده او را امام ميكند و خود اين جمله و وعده از راه وحى بابراهيم (عليه السلام ) ابلاغ شده ، پس معلوم مى شود قبل از آنكه اين وعده باو برسد، پيغمبر بوده كه اين وحى باو شده ، پس بطور قطع امامتى كه بعدها باو ميدهند، غير نبوتى است كه در آن حال داشته ، (اين جواب را بعضى ديگر از مفسرين نيز گفته اند).
دوم اينكه ما در آغاز گفتار گفتيم : كه قصه امامت ابراهيم در اواخر عمر او و بعد از بشارت باسحاق و اسماعيل بوده ، ملائكه وقتى اين بشارت را آوردند كه آمده بودند قوم لوط را هلاك كنند، در سر راه خود سرى بابراهيم (عليه السلام ) زده اند و ابراهيم در آن موقع پيغمبرى بود مرسل ، پس معلوم ميشود قبل از امامت داراى نبوت بوده ، در نتيجه پس امامتش غير نبوتش بوده است .
و منشاء اين تفسير و تفاسير ديگر نظير آن ، اينست كه الفاظى كه در قرآن شريف هست در انظار مردم مبتذل و بى ارج شده ، چون در اثر مرور زمان زياد بر زبانها جارى شده ، خيال كرده اند كه معناى همه را ميدانند، و همين خيال باعث شده بر سر آنها ايستادگى و دقت نكنند.
يكى از آن الفاظ لفظ امامت است كه گفتيم مفسرين آن را همه جا و بطور مطلق بمعناى نبوت و تقدم و مطاع بودن معنا كرده اند، در حاليكه چنين نيست و اشكالش را فهميدى .
بعضى ديگر از مفسرين آن را بمعناى خلافت و يا وصايت و يا رياست در امور دين و دنيا گرفته اند -
هيچ يك از معانى ياد شده با معناى امامت تطبيق نمى كند
و هيچ يك از اينها نبوده - براى اينكه معناى نبوت اينستكه شخصى از جانب خدا اخبارى را تحمل كند و بگيرد، و معناى رسالت هم اينستكه بار تبليغ آن گرفته ها را تحمل كند.
و تقدم و مطاع بودن نميتواند معناى امامت باشد، چون مطاع بودن شخص باين معنا است كه اوامر و نظريه هاى او را اطاعت كنند، و اين از لوازم نبوت و رسالت است .
و اما خلافت و همچنين وصايت معنائى نظير نيابت دارد و نيابت چه تناسبى با امامت ميتواند داشته باشد؟ و اما رياست در امور دين و دنيا آن نيز همان معناى مطاع بودن را دارد، چون رياست بمعناى اينستكه شخصى در اجتماع مصدر حكم و دستور باشد.
پس هيچ يك از اين معانى با معناى امامت تطبيق نميكند، چون امامت باين معنا است كه شخص طورى باشد كه ديگران از او اقتداء و متابعت كنند، يعنى گفتار و كردار خود را مطابق گفتار و كردار او بياورند و با اين حال ديگر چه معنا دارد كه به پيغمبرى كه واجب الاطاعه و رئيس است ، بگويند: (انى جاعلك للناس نبيا)، (من مى خواهم تو را پيغمبر كنم و يا مطاع مردم سازم ، تا آنچه را كه با نبوت خود ابلاغ مى كنى اطاعت كنند، و يا مى خواهم تو را رئيس مردم كنم ، تا در امر دين امر و نهى كنى ، و يا مى خواهم تو را وصى يا خليفه در زمين كنم ، تا در ميان مردم در مرافعاتشان بحكم خدا حكم كنى ؟).
حقيقتى كه در تحت عنوان (امامت ) است
پس امامت بمعناى هيچ يك از اين كلمات نيست ، و چنان هم نيست كه همه آن كلمات براى خود معنائى داشته باشند، ولى خصوص ‍ لفظ امامت معنائى نداشته و صرفا عنايتى لفظى و تفننى در عبارت باشد، چون صحيح نيست به پيغمبرى كه از لوازم نبوتش مطاع بودن است ، گفته شود: من تو را بعد از آنكه سالها مطاع مردم كردم ، مطاع مردم خواهم كرد، و يا هر عبارت ديگرى كه اين معنا را برساند، هر چند كه عنايت لفظى در كار باشد براى اينكه محذورى كه گفتيم با اين حرف ها برطرف نمى شود، و عنايت لفظى اشكال را رفع نميكند و مواهب الهى صرف يك مشت مفاهيم لفظى نيست ، بلكه هر يك از اين عناوين عنوان يكى از حقايق و معارف حقيقى است و لفظ امامت از اين قاعده كلى مستثنى نيست ، آن نيز يك معناى حقيقى دارد، غير حقايق ديگرى كه الفاظ ديگر از آن حكايت مى كند.
در قرآن (امامت ) و (هدايت ) با هم آورده شده اند
حال ببينيم آن حقيقت كه در تحت عنوان امامت است چيست ؟ نخست بايد دانست كه قرآن كريم هر جا نامى از امامت مى برد، دنبالش متعرض هدايت ميشود، تعرضى كه گوئى مى خواهد كلمه نامبرده را تفسير كند، از آن جمله در ضمن داستانهاى ابراهيم مى فرمايد: (و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة ، و كلا جعلنا صالحين ، و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا)، (ما بابراهيم ، اسحاق را داديم ، و علاوه بر او يعقوب هم داديم ، و همه را صالح قرار داديم ، و مقرر كرديم كه امامانى باشند بامر ما هدايت كنند). و نيز مى فرمايد: (و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا، و كانوا بآياتنا يوقنون )، (و ما از ايشان امامانى قرار داديم كه بامر ما هدايت مى كردند، و اين مقام را بدان جهت يافتند كه صبر مى كردند، و بآيات ما يقين ميداشتند).
411
كه از اين دو آيه بر مى آيد وصفيكه از امامت كرده ، وصف تعريف است و ميخواهد آنرا بمقام هدايت معرفى كند از سوى ديگر همه جا اين هدايت را مقيد بامر كرده ، و با اين قيد فهمانده كه امامت بمعناى مطلق هدايت نيست ، بلكه بمعناى هدايتى است كه با امر خدا صورت مى گيرد و اين امر هم همانست كه در يكجا درباره اش فرموده : (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ، فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء)، (امر او وقتى اراده چيزى كند تنها همين است كه بآن چيز بگويد بباش ، و او هست شود، پس منزه است خدائيكه ملكوت هر چيز بدست او است )، و نيز فرموده : (و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر): (امر ما جز يكى نيست آنهم چون چشم بر هم زدن ).
و انشاءاللّه بزودى در تفسير اين آيه بيان خواهيم كرد كه : امر الهى كه آيه اول آنرا ملكوت نيز خوانده ، وجه ديگرى از خلقت است كه امامان با آن امر با خداى سبحان مواجه ميشوند، خلقتى است طاهر و مطهر از قيود زمان و مكان ، و خالى از تغيير و تبديل و امر همان چيزيست كه مراد بكلمه (كن ) آنست و آن غير از وجود عينى اشياء چيز ديگرى نيست ، و امر در مقابل خلق يكى از دو وجه هر چيز است ، خلق آن وجه هر چيز است كه محكوم به تغير و تدريج و انطباق بر قوانين حركت و زمان است ، ولى امر در همان چيز، محكوم باين احكام نيست ، اين بود اجمالى از معناى امر، تا انشاءاللّه تفصيلش در آينده بيايد.
تفاوت ميان هدايت امام و ساير هدايتها
و كوتاه سخن آنكه امام هدايت كننده اى است كه با امرى ملكوتى كه در اختيار دارد هدايت مى كند، پس امامت از نظر باطن يك نحوه ولايتى است كه امام در اعمال مردم دارد، و هدايتش چون هدايت انبياء و رسولان و مؤ منين صرف راهنمائى از طريق نصيحت و موعظه حسنه و بالاخره صرف آدرس دادن نيست ، بلكه هدايت امام دست خلق گرفتن و براه حق رساندن است .
قرآن كريم كه هدايت امام را هدايت بامر خدا، يعنى ايجاد هدايت دانسته ، درباره هدايت انبياء و رسل و مؤ منين و اينكه هدايت آنان صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت است ، مى فرمايد: (و ما ارسلنا من رسول ، الا بلسان قومه ليبين لهم ، فيضل اللّه من يشاء و يهدى من يشاء)، (هيچ رسولى نفرستاديم مگر بزبان قومش تا بر ايشان بيان كند و سپس خداوند هر كه را بخواهد هدايت ، و هر كه را بخواهد گمراه كند).
و درباره راهنمائى مؤ من آل فرعون فرموده ! (و قال الذى آمن : يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد)، (و آنكس كه ايمان آورده بود بگفت : اى قوم ! مرا پيروى كنيد تا شما را براه رشد رهنمون شوم ) و نيز درباره وظيفه عموم مؤ منين فرموده : (فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون ؟ چرا از هر فرقه طائفه اى كوچ نمى كنند،
تا در غربت تفقه در دين كنند، و در نتيجه وقتى بسوى قوم خود بر مى گردند ايشانرا بيم دهند، باشد كه قومش بر حذر شوند) كه بزودى اين تفاوت كه گفتيم ميان دو هدايت هست ، با بيان بيشتر و روشن ترى روشن مى گردد پس ديگر كسى نگويد چرا امر در آيه 73 انبياء و 23 سجده را بمعناى ارائه طريق نگيريم براى اينكه ابراهيم (عليه السلام ) در همه عمر اين هدايت را داشت .
صبر و يقين سببى براى موهبت امامت معرفى شده است
مطلب ديگريكه بايد تذكر داد اين است كه خداى تعالى براى موهبت امامت سببى معرفى كرده ، و آن عبارتست از صبر و يقين و فرموده : (لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون ) الخ ، كه بحكم اين جمله ، ملاك در رسيدن بمقام امامت صبر در راه خداست ، و فراموش ‍ نشود كه در اين آيه ، صبر مطلق آمده ، و در نتيجه مى رساند كه شايستگان مقام امامت در برابر تمامى صحنه هائيكه براى آزمايششان پيش مى آيد، تا مقام عبوديت و پايه بندگيشان روشن شود، صبر مى كنند، در حاليكه قبل از آن پيشامدها داراى يقين هم هستند.
حال بايد ببينيم اين يقين چه يقينى است ؟ و چون سراغ آنرا از قرآن مى گيريم ، مى بينيم درباره همين ابراهيمى كه در آخر بمقام امامتش رسانيده ، مى فرمايد: (و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين )، (و مااين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم ، تا چنين و چنان شود، و نيز از موقنان گردد) و اين آيه بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد، بظاهرش مى فهماند كه نشان دادن ملكوت بابراهيم مقدمه بوده براى اينكه نعمت يقين را بر او افاضه فرمايد، پس معلوم ميشود يقين هيچ وقت از مشاهده ملكوت جدا نيست ، همچنانكه از ظاهر آيه (كلالو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم )، (نه ، اگر شما به علم يقين مى دانستيد حتما دوزخ را خواهيد ديد) و آيات : (كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ، كلا انهم عن ربهم يؤ مئذ لمحجوبون - تا آنجا كه مى فرمايد كلا ان كتاب الابرار لف ى عليين ، و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم ، يشهده المقربون )، (نه ، اينها همه بهانه است علت واقعى كفرشان اين است كه اعمال زشتشان بر دلهاشان چيزه گشت ، نه ، ايشان امروز از پروردگار خود در پس پرده اند، - تا آنجا كه مى فرمايد: نه ، بدرستيكه كتاب ابرار در عليين است ، و تو نمى دانى عليين چيست ؟ كتابى است نوشته شده ، كه تنها مقربين آن را مى بينند). اين معنا استفاده مى شود، چون اين آيات دلالت دارد بر اينكه مقربين كسانى هستند كه از پروردگار خود در حجاب نيستند، يعنى در دل ، پرده اى مانع از ديدن پروردگارشان ندارند، و اين پرده عبارتست از معصيت و جهل ، و شك ، و دلواپسى ، بلكه آنان اهل يقين بخدا هستند،
413
و كسانى هستند كه عليين را ميبينند، همچنانكه دوزخ را مى بينند.
و سخن كوتاه اينكه امام بايد انسانى داراى يقين باشد، انسانى كه عالم ملكوت برايش مكشوف باشد، و با كلماتى از خداى سبحان برايش محقق گشته باشد، در سابق هم گذشت كه گفتيم : ملكوت عبارتست از همان امر، و امر عبارتست از ناحيه باطن اين عالم .
باطن دلها و اعمال و حقيقت آن بر امام مكشوف است
و با در نظر گرفتن اين حقيقت ، بخوبى مى فهميم كه جمله : (يهدون بامرنا) دلالتى روشن دارد، بر اينكه آنچه كه امر هدايت متعلق بدان مى شود، عبارتست از دلها، و اعمالى كه بفرمان دلها از اعضاء سر مى زند، پس امام كسى است كه باطن دلها و اعمال و حقيقت آن پيش رويش حاضر است ، و از او غايب نيست ، و معلوم است كه دلها و اعمال نيز مانند ساير موجودات داراى دو ناحيه است ، ظاهرو باطن ، و چون گفتيم باطن دلها و اعمال براى امام حاضر است ، لاجرم امام بتمامى اعمال بندگان چه خيرش و چه شرش آگاه است ، گوئى هر كس هر چه ميكند در پيش روى امام ميكند.
و نيز امام مهيمن و مشرف بر هر دو سبيل ، يعنى سبيل سعادت و سبيل شقاوت است ، كه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (يوم ندعوا كل اناس بامامهم )، (روزى كه هر دسته مردم را با امامشان مى خوانيم )، كه بزودى در تفسيرش خواهد آمد، كه منظور از اين امام ، امام حق است ، نه نامه اعمال ، كه بعضى ها از ظاهر آن پنداشته اند.
پس بحكم اين آيه امام كسى است كه در روزى كه باطن ها ظاهر مى شود، مردم را بطرف خدا سوق مى دهد، همچنانكه در ظاهر و باطن دنيا نيز مردم را بسوى خدا سوق مى داد، و آيه شريفه علاوه بر اين نكته اين را نيز مى فهماند: كه پست امامت پستى نيست كه دوره اى از دوره هاى بشرى و عصرى از آن اعصار از آن خالى باشد بلكه در تمام ادوار و اعصار بايد وجود داشته باشد، مگر اينكه نسل بشر بكلى ازروى زمين برچيده شود، خواهى پرسيد: اين نكته از كجاى آيه استفاده مى شود؟ مى گو ئيم : از كلمه (كل اناس ) كه انشاءاللّه در تفسير خود اين آيه بيانش خواهد آمد، كه اين جمله مى فهماند در هر دوره و هر جا كه انسانهائى باشند، امامى نيز هست كه شاهد بر اعمال ايشانست .
امام بايد ذاتا سعيد و پاك و معصوم باشد
و معلوم است كه چنين مقامى يعنى مقام امامت با اين شرافت و عظمتى كه دارد، هرگز در كسى يافت نمى شود، مگر آنكه ذاتا سعيد و پاك باشد، كه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (اءفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ؟ امن لا يهدى الا ان يهدى ؟) (آيا كسى كه بسوى حق هدايت ميكند،
سزاوارتر است باينكه مردم پيرويش كنند؟ و يا آنكس كه خود محتاج بهدايت ديگرانست ، تا هدايتش نكنند راه را پيدا نميكند؟) توضيح اينكه در اين آيه ميانه هادى بسوى حق ، و بين كسى كه تا ديگران هدايتش نكنند راه را پيدا نميكند، مقابله انداخته ، و اين مقابله اقتضاء دارد كه هادى بسوى حق كسى باشد كه چون دومى محتاج به هدايت ديگران نباشد، بلكه خودش راه را پيدا كند، و نيز اين مقابله اقتضاء ميكند، كه دومى نيز مشخصات اولى را نداشته باشد، يعنى هادى بسوى حق نباشد.
از اين دو استفاده دو نتيجه عايد مى شود:
اول اينكه امام بايد معصوم از هر ضلالت و گناهى باشد، و گرنه مهتدى بنفس نخواهد بود، بلكه محتاج بهدايت غير خواهد بود، و آيه شريفه از مشخصات امام اينرا بيان كرد: كه او محتاج بهدايت احدى نيست ، پس امام معصوم است ، همچنانكه در سابق نيز اين نكته را گفتيم .
آيه شريفه (و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا، و اوحينا اليهم فعل الخيرات ، و اقام الصلوة ، و ايتاء الزكوة ، و كانوا لنا عابدين )، (ايشان را امامان كرديم ، كه به امر ما هدايت كنند، و بايشان وحى كرديم فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات را، و ايشان همواره پرستندگان مايند).
نيز بر اين معنا دلالت دارد، چون مى فهماند عمل امام هر چه باشد خيراتى است كه خودش بسوى آنها هدايت شده ، نه بهدايت ديگران ، بلكه بهدايت خود، و بتاءييد الهى ، و تسديد ربانى ، چون در آيه نمى فرمايد: (و اوحينا اليهم ان افعلوا الخيرات )، (ما بايشان وحى كرديم كه خيرات را انجام دهيد)، بلكه فرموده : (فعل الخيرات ) را بايشان وحى كرديم و ميانه اين دو تعبير فرقى است روشن ، زيرا در اولى مى فهماند كه امامان آنچه ميكنند خيرات است ، و موجى باطنى و تاءييد آسمانى است ، و اما در وحى اين دلالت نيست ، يعنى نمى فهماند كه اين خيرات از امامان تحقق هم يافته ، تنها ميفرمايد: ما بايشان گفته ايم كار خوب كنند، و اما كار خوب ميكنند يا نميكنند نسبت بآن ساكت است و در تعبير دومى فرقى ميانه امام و مردم عادى نيست چون خدا بهمه بندگانش دستور داده كه كار خوب كنند - البته بعضى ميكنند و بعضى نمى كنند، ولى تعبير اولى ميرساند كه اين دستور را انجام هم داده اند، و جز خيرات چيزى از ايشان سر نميزند.
دوم اينكه عكس نتيجه اول نيز بدست مى آيد، و آن اينست كه هر كس معصوم نباشد، او امام و هادى بسوى حق نخواهد بود.
مراد از (ظالمين ) در آيه مطلق هركسى است كه ظلمى و معصيتى هر چند كوچك از او صادرشده
با اين بيان روشن گرديد كه مراد بكلمه (ظالمين ) در آيه مورد بحث (كه ابراهيم درخواست كرد امامت را بذريه من نيز بده ،
و خداى تعالى در پاسخش فرمود: اين عهد من بظالمين نمى رسد) مطلق هر كسى است كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه يك ظلم و آنهم ظلمى بسيار كوچك مرتكب شده باشد، حال چه اينكه آن ظلم شرك باشد، و چه معصيت ، چه اينكه در همه عمرش باشد، و چه اينكه در ابتداء باشد، و بعد توبه كرده و صالح شده باشد، هيچيك از اين افراد نمى توانند امام باشند، پس امام تنها آن كسى است كه در تمامى عمرش حتى كوچكترين ظلمى را مرتكب نشده باشد.
در اينجا بد نيست به يك سرگذشت اشاره كنم ، و آن اين است كه شخصى از يكى از اساتيد ما پرسيد: به چه بيانى اين آيه دلالت بر عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم بحكم عقل از يكى از چهار قسم بيرون نيستند، و قسم پنجمى هم براى اين تقسيم نيست ، يا در تمامى عمر ظالمند، و يا در تمامى عمر ظالم نيستند، يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه كارند، و يا بعكس ، در اول صالح ، و در آخر ظالمند، و ابراهيم (عليه السلام ) شانش ، اجل از اين است كه از خداى تعالى درخواست كند كه مقام امامت را بدسته اول ، و چهارم ، از ذريه اش بدهد، پس بطور قطع دعاى ابراهيم شامل حال اين دو دسته نيست .
باقى مى ماند دوم و سوم ، يعنى آنكسى كه در تمامى عمرش ظلم نميكند، و آن كسيكه اگر در اول عمر ظلم كرده ، در آخر توبه كرده است ، از اين دو قسم ، قسم دوم را خدا نفى كرده ، باقى مى ماند يك قسم و آن كسى است كه در تمامى عمرش هيچ ظلمى مرتكب نشده ، پس از چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهيم از خدا نخواست ، و از دو قسمى كه خواست يك قسمش مستجاب شد، و آن كسى است كه در تمامى عمر معصوم باشد.
هفت نكته كه درباره امام و امامت از آيه كريمه بانضمام آيات ديگر استفاده مىشود
از بيانيكه گذشت چند مطلب روشن گرديد:
اول : اينكه امامت مقامى است كه بايد از طرف خداى تعالى معين و جعل شود.
دوم : اينكه امام بايد بعصمت الهى معصوم بوده باشد.
سوم : اينكه زمين مادامى كه موجودى بنام انسان بر روى آن هست ، ممكن نيست از وجود امام خالى باشد.
چهارم : اينكه امام بايد مؤ يد از طرف پروردگار باشد.
پنجم : اينكه اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشيده نيست ، و امام بدانچه كه مردم ميكنند آگاه است .
ششم : اينكه امام بايد بتمامى مايحتاج انسانها علم داشته باشد، چه در امر معاش و دنيايشان ، و چه در امر معاد و دينشان .
هفتم اينكه محال است با وجود امام كسى پيدا شود كه از نظر فضائل نفسانى مافوق امام باشد.
و اين هفت مسئله از امهات و رؤ س مسائل امامت است ، كه از آيه مورد بحث در صورتى كه منضم با آيات ديگر شود استفاده مى شود (و خدا راهنما است ).
حال خواهى گفت : اگر هدايت امام بامر خدا باشد، يعنى هدايتش بسوى حق باشد، كه آن هم ملازم با اهتداء ذاتى او است ، همچنانكه از آيه : (افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ) الخ ، استفاده گرديد، بايد همه انبياء امام هم باشند، براى اينكه نبوت هيچ پيغمبرى جز با اهتداء از جانب خداى تعالى ، و بدون اينكه از كسى بگيرد و يا بياموزد، تمام نمى شود، و وقتى بنا شد موهبت نبوت مستلزم داشتن موهبت امامت باشد، دوباره اشكال ، عود مى كند و بخودتان بر مى گردد كه با آنكه ابراهيم سالها بود كه داراى مقام نبوت بود، و بحكم گفتار شما امامت را هم داشت ، ديگر چه معنا دارد به او بگوئيد حالا كه خوب از امتحان در آمدى ، تو را امام ميكنيم .
امامت مستلزم اهتداء به حق است نه بالعكس
در جواب مى گوئيم : آنچه از بيان سابق بدست آمد، بيانيكه از آيه استفاده كرديم ، تنها اين بود كه هدايت بحق كه همان امامت است ، مستلزم اهتداء بحق است ، و اما عكس آنرا كه هر كس داراى اهتداء بحق است بايد بتواند ديگرانرا هم بحق هدايت كند، و خلاصه بايد امام باشد، هنوز بيان نكرديم .
در آيه شريفه : (و وهبنا له اسحق و يعقوب ، كلا هدينا، و نوحا هدينا من قبل ، و من ذريته داود، و سليمان و ايوب ، و يوسف ، و موسى ، و هارون ، و كذلك نجزى المحسنين و زكريا، و يحيى ، و عيسى ، و الياس ، كل من الصالحين ، و اسمعيل ، و اليسع ، و يونس ، و لوطا و كلا فضلنا على العالمين ، و من آبائهم ، و ذرياتهم ، و اخوانهم ، و اجتبيناهم ، و هديناهم ، الى صراط مستقيم ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء من عباده ، و لواشر كوالحبط عنهم ما كانوا يعملون اولئك الذين آتينا هم الكتاب و الحكم و النبوة ، فان يكفربها هؤ لاء، فقد وكلنابها قوما ليسوابها بكافرين اولئك الذين هدى اللّه ، فبهديهم اقتده ) هم اين ملازمه نيامده ، بلكه تنها اهتداء بحق آمده ، بدون اينكه هدايت غير بحق را هم آورده باشد.
اينك براى اطمينان خاطر خواننده عزيز، ترجمه آيات را مى آوريم تا خود بدقت در آن تدبر كند: (ما اسحاق و يعقوب را به ابراهيم داديم ، و همه ايشان را هدايت كرديم ، نوح را هم قبلا هدايت كرده بوديم ، و همچنين از ذريه او، داود و سليمان و ايوب ، و يوسف و موسى ، و هارون را، و ما اين چنين نيكوكاران را پاداش ميدهيم و نيز زكريا، و يحيى ، و عيسى ، و الياس ، را كه همه از صالحان بودند، و نيز اسماعيل و يسع ، و يونس ، و لوط، را كه هر يك را بر عالمين برترى داديم و نيز از پدران ايشان ، و ذرياتشان ، و برادرانشان ، كه علاوه بر هدايت و برترى ، اجتباء هم داديم و هدايت بسوى صراط مستفيم ارزانى داشتيم ، اين هدايت ، هدايت خداست ، كه هر كس از بندگان خود را بخواهد با آن هدايت مى كند، و اگر بندگانش شرك بورزند، اجر كارهائى كه مى كنند حبط خواهد شد و اينها همانهايند كه كتاب و حكم و نبوتشان داديم ، پس اگر قوم تو بقرآن و هدايت كفر بورزند مردمى ديگر را مؤ كل بر آن كرده ايم ، كه هرگز بآن كفر نمى ورزند و آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده ، پس بهدايتشان اقتداء كن ).
آنچه از سياق اين آيات بدست مى آيد

بطوريكه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات براى جمع كثيرى از انبياء، اهتداء بحق را اثبات كرده ، ولى هدايت ديگرانرا بحق ، اثبات نكرده ، و در آن سكوت كرده است .
و از سياق اين آيات بطوريكه ملاحظه مى كنيد بر مى آيد: كه هدايت انبياء (عليهم السلام ) چيزيست كه وضع آن تغيير و تخلف نمى پذيرد و اين هدايت بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هم ، همچنان در امتش هست ، و از ميانه امتش برداشته نمى شود، بلكه در ميانه امت او آنانكه از ذريه ابراهيم (عليه السلام ) هستند، همواره اين هدايت را در اختيار دارند، چون از آيه شريفه : (و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه اننى براء مما تعبدون ، الا الذى فطرنى فانه سيهدين ، و جعلها كلمة باقية فى عقبه ، لعلهم يرجعون )، (و چون ابراهيم بپدرش و قومش گفت : من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ، تنها آن كس را مى پرستم كه مرا بيافريد، و بزودى هدايت مى كند، و خداوند آن هدايت را كلمه اى باقى در عقب ابراهيم قرار داد، باشد كه بسوى خدا باز گردند).،
برميآيد كه ابراهيم دو مطلب را اعلام كرد، يكى بيزاريش را از بت پرستى در آن حال ، و يكى داشتن آن هدايت را در آينده .
و اين هدايت ، هدايت به امر خداست ، و هدايت حق است ، نه هدايت بمعناى راهنمائى ، كه سر و كارش با نظر و اعتبار است ، چون ابراهيم (عليه السلام ) در آن ساعت كه اين سخن را مى گفت هدايت بمعناى راهنمائى را دارا بود، چون داشت از بت پرستى بيزارى مى جست ، و يكتاپرستى خود را اعلام مى كرد، پس آن هدايتى كه خدا خبر داد بزودى بوى مى دهد، هدايتى ديگر است .
و خدا هم خبر داد كه هدايت باين معنا را كلمه اى باقى در دودمان او قرار مى دهد. و اين مورد يكى از مواردى است كه قرآن كريم لفظ كلمه را بر يك حقيقت خارجى اطلاق كرده ، نه بر سخن ، همچنانكه آيه : (و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها)، (كلمه تقوى را لازم لاينفك آنان كرد،
و ايشان از سايرين سزاوارتر بدان بودند)، مورد دوم اين اطلاق است .
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد، كه امامت بعد از ابراهيم در فرزندان او خواهد بود، و جمله : (خدايا در ذريه ام نيز بگذار، فرمود، عهد من به ستمكاران نمى رسد) هم اشاره اى بدين معنا دارد، چون ابراهيم از خدا خواست تا امامت را در بعضى از ذريه اش ‍ قرار دهد، نه در همه ، و جوابش داده شد كه در همين بعض هم به ستمگران از فرزندانش نمى رسد، و پر واضح است كه همه فرزندان ابراهيم و نسل وى ستمگر نبوده اند، تا نرسيدن عهد به ستمگران معنايش اين باشد كه هيچ يك از فرزندان ابراهيم عهد امامت را نائل نشوند، پس اين پاسخى كه خداوند به درخواست او داد، در حقيقت اجابت او بوده ، اما با بيان اينكه امامت عهدى است ، و عهد خداى تعالى به ستمگران نمى رسد.
(لا ينال عهدى الظالمين ) الخ ، در اين تعبير اشاره اى است به اينكه ستمگران در نهايت درجه دورى از ساحت عهد الهى هستند، پس اين جمله استعاره ايست بكنايه .
بحث روايتى
روايتى درباره مقاماتى كه جناب ابراهيم عليه و السلام به ترتيب بدست آورد
مرحوم كلينى در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى عز و جل ابراهيم را قبل از آنكه نبى خود بگيرد، بنده خود گرفت ، و خداى تعالى قبل از آنكه او را رسول خود بگيرد، نبى خود گرفت ، و خداى تعالى قبل از آنكه او را خليل خود قرار دهد، رسول خودش كرد، و نيز قبل از آنكه امامش كند، خليلش كرد، چون بحكم آيه : (انى جاعلك للناس اماما).
ابراهيم بعد از آنكه خالص در عبوديت ، و سپس داراى نبوت ، آنگاه رسالت ، و در آخر خلت شده بود، تازه خدا او را امام كرد، و از اينكه از خدا خواست تا اين مقام را در ذريه اش نيز قرار دهد، معلوم مى شود كه اين مقام در نظرش بسيار عظيم آمده ، و خدا هم در پاسخش فرموده : كه هر كسى لايق اين مقام نيست ، آنگاه امام صادق (عليه السلام ) در تفسير جمله : (لا ينال عهدى الظالمين ) فرمود: (هيچوقت سفيه ، امام پرهيزكاران نمى شود).
مؤ لف : اين معنا بطريقى ديگر نيز از آنجناب ، و باز بطريق ديگر از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده ، كه شيخ مفيد، همان را از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است .
و اينكه فرمود: (خداوند ابراهيم را قبل از آنكه نبى خود كند بنده خود كرد) تا آخر، اين معنا را از آيه (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل ، و كنابه عالمين - تا جمله - من الشاهدين ) استفاده فرموده ، چون اين آيه مى رساند: خداى تعالى قبل از آنكه او را نبى خود كند، در همان ابتداء امر داراى رشد كرد، و رشد، همان عبوديت است .
اين نكته را هم بايد دانست كه ، اينكه خدا كسى را بنده خود بگيرد، غير از اين است كه كسى خودش بنده خدا باشد، براى اينكه بنده بودن چيزى نيست كه اختصاص بكسى داشته باشد، بلكه لازمه ايجاد و خلقت است ، هر موجودى كه داراى فهم و شعور باشد، همينكه تشخيص بدهد كه مخلوق است تشخيص ميدهد كه بنده است اين چيزى نيست كه اتخاذ و جعل بر دارد، و خداوند درباره كسى بفرمايد: من فلانى را بنده خود اتخاذ كردم ، يا او را بنده قرار دادم ، بندگى باين معنا عبارتست از اينكه موجود، هستيش مملوك براى رب خود باشد، مخلوق و مصنوع او باشد، حال چه اينكه اين موجود در صورتيكه انسان باشد در زندگيش بمقتضاى مملوكيت ذاتى خود رفتار بكند، و تسليم در برابر ربوبيت رب عزيز خود باشد، يا آنكه از رسم عبوديت خارج بوده باشد، و به لوازم آن عمل نكند، بالاخره آسمان برود يا زمين ، بنده و مخلوق است ، همچنانكه خداى تعالى در اين باره فرموده : (ان كل من فى السموات و الارض الا اتى الرحمن عبدا): (هيچ كس در آسمانها و زمين نيست ، مگر آنكه بحال بندگى نزد خداى رحمان مى آيد).
گو اينكه در صورتيكه بر طبق رسوم عبوديت ، و بمقتضاى سنتهاى بردگى عمل نكند، و در عوض پلنگ دماغى و طغيان بورزد، از نظر نتيجه مى توان گفت كه او بنده خدا نيست ، چون بنده بآن كسى مى گويند كه تسليم در برابر مالكش باشد، و زمام تدبير امور خود را بدست او بداند، پس جا دارد كه تنها كسانى را بنده بناميم كه علاوه بر عبوديت ذاتيش ، عملا هم بنده باشد، و بنده حقيقى چنين كسى است ، كه خدا هم درباره او مى فرمايد: (و عباد الرحمن ، الذين يمشون على الارض هونا)، (بندگان رحمان كسانى هستند كه در زمين با تواضع و ذلت قدم بر ميدارند) الخ .
و بنابراين اگر كسى باشد كه علاوه بر بندگى ذاتى و عمليش ، خدا هم او را بنده خود اتخاذ كرده باشد، يعنى بندگى او را پذيرفته باشد، و با ربوبيتش بوى اقبال كرده باشد، كه معناى ولايت خدائى هم ، همين است در نتيجه او خودش متولى و عهده دار امور او مى شود، آنطور كه يك مالك امور بنده خود را به عهده دارد.
و عبوديت ، خود كليد ولايت خدائى است ،
همچنانكه كلام ابراهيم هم كه گفت : (ان وليى اللّه الذى نزل الكتاب ، و هو يتولى الصالحين ، بدرستى سرپرست من خدائى است كه كتاب نازل كرده ، و سرپرستى صالحان را يع نى آنانكه شايستگى ولايت او را دارند، بعهده خود گرفته ).
و خداى تعالى رسول اسلام را هم در آيات قرآنش بنام عبد ناميده ، و فرموده (الذى اءنزل على عبده الكتاب )، (خدائى كه بر بنده اش اين كتاب را نازل كرد)، و نيز فرموده : (ينزل على عبده آيات بينات )، (آياتى روشن بر بنده اش نازل مى كند)،، و نيز فرموده : (قام عبداللّه يدعوه )، (بنده خدا برخاست تا او را بخواند) پس روشن شد كه اتخاذ عبوديت همان ولايت و سرپرستى كردن عبد است .
فرق بين (نبى ) و (رسول )
و اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (و خداوند قبل از آنكه او را رسول بگيرد نبى گرفت )، دلالت دارد بر اينكه ميانه رسول و نبى فرق است ، و فرق آندو بطوريكه از روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بر مى آيد اين است كه نبى كسى است كه در خواب واسطه وحى را مى بيند، و وحى را مى گيرد، ولى رسول كسى است كه فرشته حامل وحى را در بيدارى مى بيند، و با او صحبت مى كند.
و آنچه از داستانهاى ابراهيم بر مى آيد، اين است كه مقاماتى كه آنجناب بدست آورده ، بهمين ترتيبى بوده كه در اين روايت آمده ، يعنى نخست مقام عبوديت ، و سپس نبوت ، و بعد رسالت ، آنگاه خلت ، و در آخر امامت بوده ، اينك آياتى كه اين ، ترتيب از آنها استفاده مى شود از نظر خواننده مى گذرد.
از اين آيه بر مى آيد، آنروز كه ابراهيم اين اعتراض را به پدر خود ميكرد، كه چرا چيزى مى پرستى ، كه نه مى شنود، و نه مى بيند، و نه دردى از تو دوا ميكند؟ نبى بوده - و اين آيه آنچه را كه ابراهيم در آغاز ورودش در ميانه قوم گفت ، تصديق ميكند، آنروز گفت : (اننى براء مما تعبدون ، الا الذى فطرنى فانه سيهدين )، (من از آنچه شما ميپرستيد بيزارم ، تنها كسى را مى پرستم كه مرا بيافريد، و بزودى هدايتم مى كند).
(و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى ، قالوا: سلاما، قال : سلام ).
اين آيه راجع به آمدن فرشته نزد ابراهيم است كه او را بشارت دادند به صاحب فرزند شدن ، و خبر دادند كه براى نزول عذاب بر قوم لوط آمده اند، و اين داستان در اواخر عمر ابراهيم ، و سنين پيرى او و بعد از جدائى از پدر و قومش اتفاق افتاده ، كه در آن ، ملائكه خدا را در بيدارى ديده ، و با آنان صحبت كرده است .
و اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (خدا ابراهيم را قبل از آنكه خليل و دوست خود قرار دهد رسول خود قرار داد)، آنرا از آيه : (و اتبع ملة ابراهيم حنيفا، و اتخذ اللّه ابراهيم خليلا)، (ملت ابراهيم را كه حنيف است پيروى كند، و خدا ابراهيم را خليل بگرفت ). استفاده كرده ، چون از ظاهرش بر مى آيد اگر خدا او را خليل خود گرفت براى خاطر اين ملت حنفيه اى كه وى به امر پروردگارش ‍ تشريع كرد، بگرفت چون مقام آيه مقام بيان شرافت و ارج كيش حنيف ابراهيم است ، كه به خاطر شرافت آن كيش ، ابراهيم بمقام خلت مشرف گرديد.
معنى (خليل ) و فرق آن با (صديق )
و كلمه خليل از نظر مصداق ، خصوصى تر از كلمه : (صديق ) است .
چون دو نفر دوست همين كه در دوستى و رفاقت صادق باشند، كلمه صديق بر آندو صادق است ، ولى باين مقدار آندو را خليل نمى گويند، بلكه وقتى يكى از آندو را خليل ديگرى مى نامند، كه حوائج خود را جز باو نگويد، چون خلت بمعناى فقر و حاجت است .
و اينكه فرمود: (خداى تعالى ابراهيم را قبل از آنكه امام بگيرد، خليل خود گرفت ) الخ ، معنايش از بيان گذشته ، روشن گرديد.
و اينكه فرمود: (سفيه ، امام مردم با تقوى نمى شود)، اشاره است بآيه شريفه : (و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه ، و لقد اصطفيناه فى الدنيا، و انه فى الاخره لمن الصالحين اذ قال : له ربه اسلم ، قال : اسلمت لرب العالمين )، (آنكس كه از ملت و كيش ‍ ابراهيم روى بگرداند، خود را سفيه كرده است ، كه ما او را در دنيا برگزيديم ، و او در آخرت از صالحان است ، چون پروردگارش به او گفت : تسليم شو، گفت : براى رب العالمين تسليم هستم ).
خداى سبحان اعراض از كيش ابراهيم را كه نوعى ظلم است سفاهت خوانده و در مقابل آن ، اصطفاء را ذكر كرده ، آنگاه آنرا با سلام تفسير كرده ، و استفاده اين نكته از جمله : (اذ قال له ربه اءسلم )، الخ ، محتاج بدقت است ، آنگاه اسلام و تقوى را يكى ، و يا بمنزله يك چيز دانسته و فرموده : (اتقوا اللّه حق تقاته ، و لا تموتن الا و انتم مسلمون )، (از خدا بپرهيزيد حق پرهيز كردن ، و زنهار، نميريد مگر آنكه در حال اسلام باشيد). دقت فرمائيد.
و از شيخ مفيد از درست و هشام از ائمه (عليهم السلام ) روايت شده ، كه فرمودند: ابراهيم نبى بود، ولى امام نبود، تا آنكه خداى تعالى فرمود: (انى جاعلك للناس اماما، قال و من ذريتى ) خداى تعالى در پاسخ درخواستش فرمود: (لا ينال عهدى الظالمين )، و معلوم است كسى كه بتى ،
و يا وثنى ، و يا مجسمه اى بپرستد، امام نمى شود.
چند روايت در ذيل آيه شريفه 124
مؤ لف : معناى اين حديث از آنچه گذشت روشن شد.
مرحوم شيخ طوسى در امالى با ذكر سند و ابن مغازلى ، در مناقب ، بدون ذكر سند از ابن مسعود روايت كرده ، كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در تفسير آيه اى كه حكايت كلام خدا به ابراهيم است ، فرمود: كسيكه بجاى سجده براى من ، براى بتى سجده كند، من او را امام نميكنم ، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين دعوت ابراهيم در من و برادرم على كه هيچيك هرگز براى بتى سجده نكرديم منتهى شد.
مؤ لف : و اين روايت از رواياتى است كه دلالت بر امامت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دارد.
و در تفسير الدر المنثور است كه وكيع ، و ابن مردويه از على بن ابيطالب (عليه السلام ) از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده ، كه در تفسير جمله : (لا ينال عهدى الظالمين ) فرمود: اطاعت خدا جز در كار نيك صورت نمى گيرد.
و نيز در تفسير الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از عمران بن حصين ، روايت كرده كه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مى فرمود: اطاعت هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا مشروع نيست .
مؤ لف : معناى اين حديث از آنچه گذشت روشن است .
و در تفسير عياشى به سندهائى چند از صفوان جمال روايت كرده كه گفت : ما در مكه بوديم ، در آنجا گفتگو از آيه : (واذابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن ) به ميان آمد فرمود: خدا آن را با محمد و على و امامان از فرزندان على تمام كرد، آنجا كه فرمود: (ذرية بعضها من بعض ، واللّه سميع عليم )، ذريه اى كه بعضى از بعض ديگرند، و خدا شنوا و دانا است ).
مؤ لف : اين روايت آيه شريفه را بر اين مبنا معنا كرده ، كه مراد به لفظ (كلمه ) امامت باشد، همچنانكه در آيه : (فانه سيهدين ، و جعلها كلمه باقية فى عقبه )، نيز باين معنا تفسير شده است .
و بنابراين معناى آيه اين مى شود: چون خداى تعالى ابراهيم را بكلماتيكه عبارت بود از امامت خودش ، و امامت اسحاق ، و ذريه او بيازمود، و آن كلمات را با امامت محمد و امامان از اهل بيت او كه از دودمان اسماعيل هستند تمام كرد، آنگاه اين معنا را با جمله : (انى جاعلك للناس اماما) تا آخر آيه روشن ساخت .



 
آخرین ویرایش:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوره ی بقره - آیه ی 136

قولوا آمنا باللّه و ما اءنزل الينا و ما اءنزل الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاءسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون - 136

(ای مسلمانان ) بگویید گرویدیم به خدا وآنچه فرود آمده است به سوی ما و آنچه فرود آمده است به ابراهیم و اسماعیل واسحاق و یعقوب و اسباط ( طوایفی که هر کدام به یکی از فرزندان یعقوب منتهی می شدند ) و به کتابی که داده شد به موسی و عیسی و آنچه داده شد به پیامبران دیگر از نزد پروردگارشان هیچ جدایی نمیافکنیم میان یکی از ایشان و ما فقط برای خدا گردن نهاده ایم .

در اصول کافی در تفسیر این آیه از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت کرده که فرمود منظور از این خطاب امام علی و فاطمه و امام حسن و امام حسین (ع) است و بعد از ایشان درباره ی سایر امامان معصوم جاری می شود یعنی روی سخن به آنان است .

از تفسیر المیزان :

بگوئيد به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه به موسى و عيسى دادند و به آنچه انبياء از ناحيه پروردگارشان داده شدند، و خلاصه به همه اينها ايمان داريم و ميانه اين پيغمبر و آن پيغمبر فرق نمى گذاريم و ما در برابر خدا تسليم هستيم (136)

وجه اختلاف تعابير در آيه شريفه
در اين آيه شريفه تعبيرها مختلف شده ، از آنچه نزد ما و نزد ابراهيم و اسحاق و يعقوب بود، به عبارت (انزال ) تعبير كرد، و از آنچه نزد موسى و عيسى و انبياء ديگر است ، به (ايتاء)، يعنى دادن ، تعبير فرمود.
و شايد وجهش اين باشد: كه هر چند تعبير اصلى كه همه جا بايد آن تعبير بيايد، همان (ايتاء) و دادن كتاب و دين است ، همچنانكه در سوره انعام بعد از ذكر ابراهيم و انبياء بعد و قبلش فرمود: (اولئك الذين آتيناهم الكتاب ، و الحكم ، و النبوة )، (اينها بودند كه ما كتاب و حكم و نبوتشان داديم ) لكن از آنجائيكه لفظ (دادن ) صريح در وحى و انزال نبود، و به همين جهت شامل حكمت لقمان هم ميشد، همچنانكه فرمود: (و لقد آتينا لقمان الحكمه )، (ما به لقمان هم حكمت داديم )، و نيز فرمود: (و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة )، (ما به بنى اسرائيل هم كتاب و حكمت و نبوت داديم ).
و نيز از آنجائيكه هم يهوديان و هم مسيحيان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط را از اهل ملت خود مى شمردند، يهوديان آن حضرات را يهودى و مسيحيان ، مسيحى مى پنداشتند و معتقد بودند كه ملت و كيش حق از نصرانيت و يهوديت همان ملت و كيشى است كه به موسى و عيسى دادند.
لذا اگر در آيه مورد بحث مى فرمود: (و ما اوتى ابراهيم و اسمعيل ) الخ دلالت صريح نميداشت بر اينكه نامبردگان شخصا صاحب ملت و وحى بودند، و احتمال داده ميشد كه آنچه به آن دو بزرگوار و به اسحاق و يعقوب داده شده ، همانها بوده كه به موسى و عيسى (عليهماالسلام ) داده اند، و آنان تابع اينان بوده اند همچنانكه بخاطر همين تبعيت ، (دادن ) را به بنى اسرائيل هم نسبت داد، و لذا براى دفع اين توهم ، در خصوص ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب ، لفظ (انزال ) را آورد، تا بفهماند به آن حضرات نيز وحى ميشده ، و اما انبياء قبل از ابراهيم ، چون يهود و نصارى درباره آنان حرفى نداشتند، و توهم نامبرده را درباره آنها نمى كردند، لذا درباره آنها تعبير به (دادن ) كرد، و فرمود: (و ما اوتى النبيون ).
مراد از (اسباط)
(و الاسباط) الخ ، كلمه اسباط جمع سبط (نواده ) است ، و در بنى اسرائيل معناى قبيله در بنى اسرائيل را ميدهد، و سبط مانند قبيله به معناى جماعتى است كه در يك پدر مشترك باشند، و همه به او منتهى گردند، و سبطهاى بنى اسرائيل دوازده تيره و امت بودند، كه هر تيره از آنان به يكى از دوازده فرزند يعقوب منتهى ميشدند و از هر يك از آن دوازده فرزند، امتى پديد آمده بود.
حال اگر مراد به اسباط همان امتها و اقوام باشد، در اينصورت اينكه نسبت نازل كردن كتاب را به همه آنان داده ، از اين جهت بوده كه همه آن دوازده تيره مشتمل بر پيغمبرانى بوده ، و اگر مراد به اسباط اشخاصى از انبياء باشد كه به ايشان وحى ميشده ، در اينصورت باز منظور برادران يوسف نيستند، چون ايشان انبياء نبودند، و نظير اين آيه شريفه آيه (و اوحينا الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و عيسى ) است كه در آن نيز وحى را به اسباط نسبت داده است .
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوره ی بقره - آیه ی 156

الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون - 156

آنانکه چون برسد ایشان را پیشامدی ناگوار میگویند البته ما از آن خداییم و بیگمان به سوی او ( و پاداشش) رجوع کنندگانیم.

از امام صادق (ع) روایت شده که این آیه کریمه در شان امام علی (ع) فرود آمد بعد از آن که آن بزرگوار شنید که در جنگ موته برادرش جعفر طیار بدرجه ی شهادت رسید زبان به کلمه ی استرجاع گشود و پیش از آن بزرگوار احدی به این کلمه گویا نشده بود

از تفسیر المیزان :

يعنى آنهائى را كه وقتى مصيبتى بايشان مى رسد ميگويند: (انا لله و انا اليه راجعون ) ما ملك خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت (156)

صابران چه كسانى هستند؟
(و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون ) در اين باره صابران را دوباره نام برد تا اولا بشارتشان دهد و ثانيا راه صبر را و اينكه چه صبرى ، صبر جميل است يادشان دهد، و ثالثا آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد بيان كند، و آن اين است كه ما ملك خدائيم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند، و رابعا پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن ، معرفى نمايد.
لذا رسول گرامى خود را دستور ميدهد: نخست ايشان را بشارت دهد، ولى متعلق بشارت را ذكر نميكند، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند: همينكه اين بشارت از ناحيه خداست ، جز خير و جميل نيست ، و اين خير و جميل را رب العزه ضمانت كرده است .
و سپس بيان ميكند: كه صابران كيانند؟ آنهايند كه هنگام مصيبت چنين و چنان ميگويند.

 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوره ی بقره - آیه ی 189

يسلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج و ليس البربان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقى و اتوا البيوت من ابوبها و اتقوا اللّه لعلكم تفلحون . (189)

می پرسند تو را از ماه های نو ( که چرا در اول هر ماه به صورت هلال در آمده ) بگو آنها وقت هاست برای مردم ( در روزه و عدّه زنان و سر رسید وام ها ) و برای حجّ و نیست نیکویی بآنکه ( در حال احرام ) در آیید به خانه ها از پشت های آن ( از پشت دیوار که سوراخ کرده اید ) ولیکن نیکویی روش کسی است که بپرهیزد و در آیید به خانه ها از درب های آن و بترسید از خدا ( در تغییر دادن احکام ) تا آنکه شما رستگار شوید .

در کافی از امام صادق (ع) روایت کرده که آن بزرگوار فرمود : اوصیا ی پیغمبر ابواب خداوند هستند که از راه ایشان باید به سوی خدا رفت و اگر ایشان نبودند خدا شناخته نمیشد ( اگر بیانات و تبلیغات و کوشش های ایشان نبود ، مردم هدایت نمی شدند)

از تفسیر المیزان :

ترجمه آيه
از تو از هلالها مى پرسند كه غرض از اين كه قرص قمر در هر ماه يك بار به صورت هلال در مى آيد چيست ؟ بگو اينها وقتها را براى مردم و براى حج معين مى كنند و اين كار خوبى نيست كه شما در حال احرام از پشت بام داخل خانه ها شويد، بلكه عمل صحيح اين است كه از خدا بترسيد و خانه ها رااز در درآييد و از خدا پروا كنيد باشد كه رستگار شويد. (189)
بيان آيه
معناى هلال و وجه تسميه آن



يسئلونك ... و الحج )



كلمه (اهله ) جمع هلال است كه به معناى قرص قمر در شب اول و بطوريكه گفته اند اول و دوم ماه است ، يعنى وقتى كه از زير شعاع شمس بيرون مى آيد، البته بعضى شب سوم هم اضافه كرده اند،
بعضى ديگر گفته اند: قرص قمر را از اول ماه هلال مى گويند تا وقتى كه متحجر شود، يعنى به صورت دايره اى درآيد، كه يك طرفش همان هلال شبهاى قبل است ، و بقيه اش را خطى نورانى تشكيل مى دهد، بعضى ديگر گفته اند: اين اطلاق همچنان ادامة دارد تا زمانى كه نورش بر ظلمت شب غلبه كند، و اين در شب هفتم است ، كه بعد از آن ديگر هلالش نمى گويند، بلكه قمرش مى خوانند، و در شب چهاردهم بدرش مى گويند، و اسم عموميش نزد عرب زبرقان است .
و كلمه (هلال ) از است هلال گرفته شده ، كه به معناى گريه و يا صداى طفل در حين ولادت است و اطرافيان زائو مى فهمند كه بچه بدنيا آمده ، و نيز از اين گرفته شده كه در باره حاجيان وقتى كه صدا به گفتن لبيك بلند مى كنند مى گويند: (اهل القوم )، و اين بدان جهت است كه وقتى ماه ذى الحجه را مى بينند درباره آن گفتگو مى كنند، و كلمه (مواقيت ) جمع (ميقات ) است ، كه از ماده وقت گرفته شده و به معناى وقت معين شده براى عمل است و اين كلمه بر مكان معين براى عمل نيز اطلاق مى شود، مى گويند فلان محل ميقات اهل شام ، و آن ديگرى ميقات اهل يمن است ، ولى در آيه مورد بحث معناى اول يعنى زمان معين منظور است .
در (يسئلونك عن لا هله ) چه چيزى مورد سئوال واقع شده است ؟!
در جمله :( يسئلونك عن الاهلة ) شرح نداده كه سؤ الى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كرده بودند چه بوده ؟ آيا از حقيقت قمر بوده ؟ يا همچنانكه بعضى پنداشته اند از علت اينكه چرا به اشكال مختلف يعنى هلال و قمر و بدر در مى آيد، و يا تنهااز علت هلال شدنش يعنى پيدا شدنش در افق بعد از ناپديد شدنش در شبهائى چند كه بعض ديگر پنداشته اند و يا از جهات ديگر بوده است .
ليكن از همينكه تعبير به اهله - يعنى جمع هلال - كرده و فرموده : از تو از اهله مى پرسند، فهميده مى شودسؤ ال از ماهيت و حقيقت قمر، و علت اشكال گوناگونش نبوده ، زيرااگرسؤ ال از اين بود مناسب تر آن بود كه گفته شود( يسئلونك عن القمر)
و نيز اگرسؤ ال از حقيقت هلال و سبب تشكل خاص آن در اول ماه بود، مناسب تر آن بود كه بفرمايد: (يسئلونك عن الهلال )، چون ديگر جهتى نداشت كلمه هلال را به صيغه جمع بياورد، پس اينكه به صيغه جمع آورده ، خود دليل براين است كه سؤ ال از سبب يا فايده اى بوده كه ممكن است در هلال شدن هر ماهه و ترسيم ماههاى قمرى بوده باشد، و اگر از اين فايده ها تعبير به اهله كرده بدين جهت بوده كه اگر واقعا فايده اى هست ، ناشى و تحقق يافته از همين هلالها است ، و لذا سائل از اهله پرسيده ، و خداى تعالى از فايده آن پاسخ فرموده .
اين معنا از خصوص جواب استفاده مى شود كه فرمود:( هى مواقيت للناس و الحج ...)، براى اينكه مواقيت گفتيم عبارت است از زمانهائى كه براى هر كارى معين مى شود، و اين زمان ماهها هستند، نه هلالها كه عبار ت است از قيافه مخصوص قرص قمر، پس معلوم مى شود پاسخ ،
پاسخ سائلين نيست ، و نيز معلوم مى شود منظور سائلين از اهله فوايد آن بوده .
ماههاى قمرى و نقش مهم آنها در تنظيم امور زندگى انسانها
و سخن كوتاه آنكه معلوم شد غرض از سوال ، موقعيت ماههاى قمرى بوده كه سبب آنها چيست ؟ و چه فوايدى دارد؟ در پاسخ هم به بيان فوايد آن پرداخته ، و فرموده ماهها عبارتند از زمان و اوقاتى كه مردم براى امور معاش و معاد خود تعيين مى كنند.
چون انسان از حيث خلقت طورى است كه چاره اى جز اين ندارد كه افعال و كارهايش را كه همه از سنخ حركت به زمان است اندازه گيرى كند، و لازمه احتياج به اندازه گيرى اين است كه زمان ممتد و بى سروته را بر طبق امور خود به صورت قطعه هاى سروته دار و كوچك و كوچكترى از قبيل سالها و فصلها و ماهها و هفته ها و روزها در آورد، و عنايت الهيه هم اين احتياج بندگان را تاءمين كرد، چون او مدبر امور مخلوقات و راهنماى آنها به سوى صلاح و اصلاح حياتشان مى باشد.
و اين تقطيع و تكه تكه كردن زمان به دو صورت ممكن بود، يكى بر حسب حركت ساليانه زمين به دور خورشيد، كه از آن چهار فصل درست مى شود، و يكى هم بر حسب حركت ماه به دور زمين ، و چون اين تقطيع بايد طورى باشد كه همه مردم حتى عوام آنان نيز بتوانند به آسانى از حساب آن سر در آورند، لذا ماههاى قمرى رانام برد، كه هرانسان داراى ادراك صحيح و حواس مستقيم آن رامى فهمد، چون ماه و طلوع و غروب آن را هر سال دوازده بار مشاهده مى كند به خلاف خورشيد كه برجهايش ديدنى نيست بلكه بشر بعد از آنكه قرنها در روى زمين زندگى كرد به تدريج به حساب آن كه حسابى است بس دقيق پى برد، حسابى كه هم اكنون نيز عامة مردم از آن سر در نمى آورند.
پس ماههاى قمرى اوقاتى هستند كه مردم امور دين و دنياى خود را با آن تعيين مى كنند، و مخصوصا در امور دينى مساءله حج را معين مى كنند كه در ماههاى معلومى انجام مى شود، و اينكه از ميان همه عبادات حج را دوباره نام برد، گويااز اين جهت بوده كه خواست ه است زمينه را براى آيات بعدى كه حج را به بعضى از ماههااختصاص مى دهد فراهم سازد.


و ليس البر بان تاتواالبيوت من ظهورها و لكن البر من اتقى و اتوا البيوت من ابوابه



دليلى نقلى اين معنا را ثابت كرده كه جماعتى از عرب جاهليت رسمشان چنين بوده كه چون براى زيارت حج از خانه بيرون مى شدند ديگر اگر در خانه كارى مى داشتند (مثلا چيزى جا گذاشته بودند) از در خانه وارد نمى شدند، بلكه از پشت ، ديوار را سوراخ مى كردند، و از سوراخ داخل مى شدند،
اسلام از اين معنا نهى كرد، و دستورداد از در خانه ها درآيند، آيه شريفه مورد بحث مى تواند با اين داست ان منطبق باشد، و مى توان به رواياتى كه درنزول آيه اين داست ان را نقل مى كند، و به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت اعتماد نمود.
و اگر جز اين بود ممكن بود كسى بگويد: آيه مورد بحث كنايه است از نهى از امتثال او امر الهيه ، و عمل به احكام شرع به غير آن وجهى كه بر آن وجه تشريع شده ، مثلا مى خواهد بفرمايد: حج را در غير ماههاى حج انجام دادن ، و روزه را در غير رمضان گرفتن ، و همچنين ساير احكام الهى را به غير آن وجهى كه دستور داده شده انجام دادن ، ماننداين است كه با اينكه خانه در دارد از بام وارد آن شوى .
آن وقت بنابراين ، جمله :( و ليس البر بان تاتوا البيوت ...)، متمم اول آيه خواهد بود، و روى هم معناى آيه چنين مى شود: اين ماههااوقاتى است كه براى اعمال شرعى تعيين شده ، و تجاوز از آن اوقات به اوقات ديگر جايز نيست مثلا حج را نبايد در غير ماههايش ، و روزه را در غير ماه رمضان ، و ساير وظائف را در غير موعد مقرر انجام داد، كه در اين صورت به منزله وارد شدن به خانه است از غير دروازه آن ، پس ‍ صدر و ذيل آيه شريفه تنها مى خواهد يك حكم را بيان كند.
و بنابر فرض اول كه گفتيم دليل نقلى مؤ يد آن است نفى بر و خوبى از آمدن درون خانه از پشت خانه دلالت مى كند بر اينكه عمل نامبرده مورد امضاى دين نيست ، و يك عمل دينى به شمار نمى رود، و گرنه معنا نداشت ، بفرمايد اين عمل بر و خوبى نيست بلكه بايد بفرمايد اين كار را نكنيد، و خدااين كار را حرام كرده ، و امثال اين عبارات كه مى رساند حرمت اين عمل يكى از احكام شرع است ، و در آيه شريفه خوب بودن آن را نفى ، و خوب بودن تقوا رااثبات كرده و در اثبات خوبى تقوا ظاهر كلام اقتضا مى كرد بفرمايد:( ولكن البر هو التقوى ) ولى به جاى آن فرمود:( ولكن البر من اتقى )، تا بفهماند كمال آدمى در اتصاف به تقوا است ، كه مقصود هم همين اتصاف و داشتن تقوا است ، نه صرف حرف و مفهوم ، همچنانكه نظيرش در آيه شريفه :( ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن ).
و امر در جمله :( و اتواالبيوت من ابوابها) امر مولوى و تكليف آور نيست بلكه امر ارشادى و نصيحت است ، به اينكه خانه ها را از در در آمدن بهتر است از اينكه از پشت و يا بام آن درآئى ، براى اينكه آنهائى كه براى خانه در ساخته اند غرضى عقلائى در نظر گرفته اند و آن اين است كه همه كسانى كه با اين خانه سر و كار دارند از يك نقطه داخل و خارج شوند،
و اين رسمى است پسنديده كه مردم بر آن عادت دارند، دليل بر اينكه امر نامبرده مولوى نيست ، اين است كه زمينه كلام تخطئه عادت زشتى است كه بدون هيچ دليلى در بين مردمى پيدا شده عادتى كه به جز از بين بردن يك عادت پسنديده ، و موافق با غرض عقلائى ، دليل ديگرى ندارد، در چنين زمينه اى سفارش به اينكه خانه ها را از در درآييد، به بيش از هدايت و ارشاد به سوى طريقه صواب دلالتى ندارد، و تكليفى نمى آورد، بله داخل شدن در خانه ها از پشت خانه و يا از بام به عنوان اينكه اين عمل جزء دين است ، بدعت است و حرام .


و اتقوا اللّه لعلكم تفلحون



در اول سوره توجه فرموديد كه تقوا يكى از صفاتى است كه با همه مراتب ايمان و همه مقامات كمال جمع مى شود، و اين هم معلوم است كه تمامى مقامات مستوجب فلاح و رستگارى نيست آنطور كه مقامات آخر كه به كلى شرك و ضلالت را از دل صاحبش زدوده مى كند، مستوجب آن است ، بله اين خاصيت را دارد كه آدمى را به سوى فلاح هدايت نموده و به سعادت بشارت مى دهد و بهمين جهت در جمله مورد بحث فرمود: (و از خدا بپره يزيد شايد رستگار شويد) و نفرمود (تا رستگار شويد) و ممكن است منظور از تقوا امتثال خصوص امرى باشد كه در آيه شريفه آمده بود و آن مذمت در آمدن به خانه ها از پشت خانه بود.
بحث روايتى
پيرامون آيه شريفه (يسئلونك عن الاهلة ...) و شاءننزول آن
در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : مردم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند: اهله چيست ؟ آيه شريفه آمد كه (يسئلونك عن الاهله قل هى مواقيت للناس ) يعنى با اين هلال هاى اول ماه مدت هائى كه براى دستورات دينى دارند، و همچنين عده زنان ، و هنگام رفتن به حج را تشخيص مى دهند.
مؤ لف : الدرالمنثور اين معنا را به چند طريق ديگر از ابى العاليه و قتاده و غير آن دو نقل كرده .
و نيز روايت كرده كه بعضى از صحابه از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند: حالات مختلف قمر براى چيست ؟ در پاسخ اين آيه نازل شد و ما قبلا درباره اين مطلب گفتيم كه با ظاهر آيه نمى سازد، و بهمين جهت اعتبارى به اين حديث نيست .
و در الدر المنثور است كه وكيع و بخارى و ابن جرير از براء روايت كرده اند كه گفت :
عرب جاهليت وقتى براى زيارت كعبه احرام مى بست اگر مى خواست ند داخل خانه اى شوند از پشت خانه داخل مى شدند، و بدين جهت آيه شريفه : (ليس البربان تاتواالبيوت من ظهورها، و لكن البر من اتقى و اتواالبيوت من ابوابها) نازل شد.
روايتى از تفسير الدر المنثور در شاءن نزول آيه و نقد و بررسى آن
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از جابر روايت كرده اند كه گفت : قريش را حمس يعنى خشمناك و خطرناك لقب داده بودن دو اين بدان جهت بود كه مردم مدينه و ساير بلاد عرب وقتى احرام مى بستند ديگر ازهيچ درى وارد نمى شدند، ولى قريش وارد مى شد، در اين ميان روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در بستانى بود و خواست تا از در بستان بيرون رود قطبه بن عامر انصارى هم در خدمتش بود، انصار عرضه داشتند: يا رسول اللّه اين قطبه بن عامر مردى فاجر است ، و با شما از در درآمد، رسول خدا به قطبه فرمود: چرا چنين كردى ؟ عرضه داشت : ديدم شمااز در بيرون شديد من نيز بيرون شدم ، فرمود: آخر من مردى احمس هستم ، (يعنى اهل مكه ام )، عرضه داشت دين من كه با دين شما فرق ندارد، اينجا بود كه آيه شريفه : ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها نازل شد. مؤ لف : قريب به اين معنا به طرق ديگرى نيز نقل شده و كلمه (حمس ) جمع احمس است ، مانند كلمه (حمر) كه جمع احمر (سرخ ) است ، و حماسه به معناى شدت است ، و قريش را از اين جهت حمس ‍ مى گفته اند كه در امر دين خود تعصب و شدت داشتند، و يا بدين جهت بوده كه اصولا مردمى با صلابت و خطرناك بوده اند.
از ظاهر روايت برمى آيد كه رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قبل از وقوع قصه قطبة بن عامر مساءله داخل شدن از پشت خانه را براى غير قريش امضا كرده بوده و گرنه به قطبه ايراد نمى گرفت كه تو چرا از در بيرون شدى ، و بنابراين ، آيه شريفه ناسخ آن امضاى قبلى مى شود، كه بدون آيه قرآن تشريع شده بوده .
و ليكن خواننده گرامى توجه فرمود كه آيه شريفه با اين روايت منافات دارد، چون آيه مذمت مى كند از اينكه خانه را از پشت آن داخل شوند، و حاشا از خداى سبحان كه خودش و يا رسولش حكمى از احكام را تشريع كند، آنگاه همان حكم را تقبيح نموده و سپس نسخ كند، و اين خود روشن است . و در محاسن برقى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله (و اتوا البيوت من ابوابها) فرموده : يعنى هر كارى را از راهش وارد شويد.
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اوصياى پيامبران ابواب خدايند، كه بايد مردم از آن درها به سوى خدا بروند، و اگر اوصيا نبودند خداى عزوجل شناخته نمى شد، و با اين اوصيا است كه خداى تعالى عليه خلقش احتجاج مى كند.
مؤ لف : اين روايت از باب بيان مصداق است ، مى خواهد يكى از مصاديق درهاى رفتن به سوى خدا را كه در روايت قبلى ابواب به آن تفسير شده بود بيان كند، و گرنه هيچ شكى نيست در اينكه آيه شريفه به حسب معنا تمام است ، هر چند كه به حسب مورد نزول ، خاص باشد، و اينكه امام فرمود: (اگر اوصيا نبودند خداى عزوجل شناخته نمى شد) معنايش اين است كه حق بيان نمى شد، و دعوت تامة اى كه با اوصيا بود تمام نمى گشت ، البته معناى ديگرى دقيق تر از اين هم دارد كه شايد ما ان شاء اللّه به بيان آن بپردازيم ، و روايات در معناى اين دو روايت بسيار است .

 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوره ی بقره - آیه ی 201

و منهم من يقول ربن آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار(201)

و برخی دیگر از مردم کسی است که میگوید پروردگارا بده به ما در این سرای نیکویی و در سرای دیگر نیکویی و نگه دار مارا از شکنجه ی آتش دوزخ

از امام صادق (ع) روایت شده است مراد از " حسنه دنیا" وسعت روزی و خوش اخلاقی است و " حسنه ی آخرت " خشنودی خدا و بهشت است . از امام علی (ع) روایت شده که فرمود حسنه ی این جهان زن شایسته است و حسنه ی آن عالم حور العین است و عذاب آتش دوزخ زن ناشایسته بد خوی است .

از تفسیر المیزان :


و بعضى از آنان مى گويند پروردگارا به ما هم حسنه در دنيا بده و هم حسنه درآخرت و ما را از عذاب آتش حفظ كن . (201)

حكم خليفه دوم بر تصريح خود او بر خلاف قرآن است
و در سنن نسائى از ابن عباس روايت شده كه گفت : از عمر شنيدم مى گفت : به خدا سوگند من شما را از متعه نهى مى كنم ، هر چند كه در كتاب خدا هم آمده است ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم آن را انجام داده ، و منظور عمر در اينجا متعه حج بود.
و در الدر المنثور است كه مسلم از عبد اللّه بن شقيق روايت كرده كه گفت : عثمان از متعه نهى مى كرد، و على به آن امر مى فرمود: پس روزى عثمان به على در اين باره اعتراض كرد، على (عليه السلام ) فرمود: تو خود مى دانى كه بارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حج تمتع كرديم ، عثمان گفت : بله مى دانم ، وليكن آن روز از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى ترسيديم و نمى توانستيم مخالفت كنيم .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و مسلم از ابى ذر روايت كرده كه گفت : متعه در حج مخصوص اصحاب رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده .
و باز درالدر المنثور مى گويد: مسلم از ابى ذر روايت كرده كه گفت : متعه عملى است كه تنها ما مى توانيم آن را انجام دهيم ، هم متعه زنان و هم متعه حج .
حج تمتع مختص اصحاب پيامبر نيست
6 - و اما اين استدلال كه گفته اند: تمتع مختص به اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده و شامل حال ساير مسلمين نيست (نقل از دو روايت الدرالمنثور از ابى ذر)، اگر منظور از آن ، همان استدلال عثمان و ابن زبير باشد كه جوابش را داديم ، و اگر مراد اين باشد كه حكم تمتع خاص اصحاب ر سول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ،
و شامل ديگران نمى شود، سخنى است باطل به دليل اينكه آيه شريفه مطلق است و مى فرمايد: (اين حكم براى هر كسى است كه اهل مسجد الحرام نباشد...) چه صحابى و چه غير صحابى .
علاوه براينكه اگر حكم تمتع مخصوص اصحاب رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ياران آن جناب بود چرا عمر و عثمان و ابن زبير و ابى موسى و معاويه (و به روايتى ابى بكر) آنراترك كردند با اينكه از صحابه آن جناب بودند.

 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوره ی بقره - آیه ی 207

و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه واللّه رؤ ف بالعباد(207)


و بر خی از مردم کسی است که میفروشد نفس خود را ( بذل جان می کند و جهان دیگر می خرد ) بطلب خشنودی خدای و خدا مهربان است نسبت به بندگان ( که در طلب رضای او جان فدا می کنند )

سنی و شیعه نقل کرده اند که این آیه در شان امام علی (ع) نازل شده آندم که در رختخواب پیغمبر خوابیده بود و آن بزرگوار به طرف غار رهسپار گردید و تفسیر مجمع البیان از امام علی (ع) روایت شده که منظور از آیه کسی است که برای امر به معروف و نهی از منکر کشته شود .

ار تفسیر المیزان :

و بعضى ديگرند كه جان خود را در برابر خوشنودى هاى خدا مى فروشند و خدا نسبت به بندگان رؤ وف است .(207)

دسته اى ديگر از مردم (در مقابل منافق )
و از اين مقابله فهميده مى شود كه وصف در اين جمله نيز در مقابل وصف آن جمله است يعنى همانطور كه مراد از جمله : (و من الناس من يعجبك بيان اين معنا است كه در آن عصر و آن ايام مردى وجود داشته كه به گناهان خود افتخار مى كرده ، و عزت مى فروخته ، و از خودش خوشش مى آمده ، و به ظاهر دم از صلاح مى زده ، در حالى كه در دل نقشه دشمنى مى كشيده ، مردى بوده كه از رفتارش چيزى جز فساد و هلاك عايد دين و انسانيت نمى شده .
همچنين از جمله : (و من الناس من يشرى نفسه ...)، نيز فهميده مى شود در آن روز مردى وجود داشته كه جز به پروردگار خود نمى باليده ، وجز به دست آوردن رضاى خداى تعالى هيچ هدفى را دنبال نمى كرده ، مردى بوده كه رفتارش امر دين و دنيا را اصلاح مى كرده ، و به وسيله او حق احقاق مى شده ، و عيش انسانها پاكيزه مى شده ، و بشر از بركات اسلام برخوردار مى شد.
با اين بيان ارتباط ذيل آيه با صدر آن به خوبى روشن مى گردد، و معلوم مى شود كه چرا در ذيل آيه فرموده : (واللّه رؤ ف بالعباد، خدا نسبت به بندگان رؤ وف است )؟ چون وجود چنين فردى در ميان انسانها خود رافتى است از خداى سبحان به بندگانش آرى اگر مردانى داراى اين صفات بين مردم و در مقابل آن دسته ديگر از مردان منافق و مفسده جو وجود نداشتند، اركان دين منهدم مى شد، و در بناى صلاح رشاد سنگى روى سنگ قرار نمى گرفت .
اما خداى تعالى همواره آن باطل ها را به وسيله اين حق ها از بين برده ، و افساد دشمنان دين را به وسيله اصلاح اوليااش تلافى و تدارك مى كند، همچنانكه خودش فرموده : (ولو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض ‍ لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيهااسم اللّه كثيرا)، و نيز فرموده : (فان يكفر بها هولاء فقد وكلنا بها قوماليسوا بها بكافرين ).
پس فسادى كه در دين و دنيا راه پيدا مى كند، از ناحيه عده اى از افراد است كه جز خودپرستى هواى ديگرى بر سرندارند، واين فساد و شكافى كه اينان در دين ايجاد مى كنند جز باصلاح و اصلاح آن دسته ديگر كه خود را به خداى سبحان فروخته و در دل جز به پروردگار خود نمى انديشند پر نمى شود، و زمين و زمينيان به صلاح نمى گرايند، و خداى تعالى اين معامله سودمند خود را در آيه شريفه : (ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه ، يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون ، و عدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن ، و من اوفى بعهده من اللّه فاست بشروا ببيعكم الّذى بايعتم به ) و اين موضوع درآيات ديگرى نيز خاطرنشان گرديده است .
بحث روايتى
دسته اى ديگر از مردم (در مقابل منافق )
در الدر المنثور از (سدى ) روايت آورده در تفسير آيه (ومن الناس من يعجبك قوله ...) گفته است :اين آيه درباره اخنس بن شريق ثقفى ، هم پيمان بنى زهره نازل شد، كه وى در مدينه به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، و عرضه داشت : آمده ام تااسلام بياورم ، و خدا مى داند كه من در دعويم راست گويم ، رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوشش آمد، و بهمين جهت خداى تعالى فرمود: (و يشهد اللّه على ما فى قلبه ).
اخنس از حضور رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيرون شد و به زراعتى از مسلمانان و شترانى از ايشان برخورد زراعت را آتش زد، و شتران راپى كرد، و بدين جهت خداى سبحان فرمود: (واذا تولى سعى فى الارض ...)
و در مجمع از ابن عباس نقل كرده كه گفت :اين آيات سه گانه درباره همه رياكاران نازل شده ، كه در ظاهر چيزهائى رااظهار مى كنند كه خلاف باطنشان است و صاحب مجمع اضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
مؤ لف :وليكن اين روايت با ظاهر آيات منطبق نيست .
و در بعضى از روايات ائمه اهل بيت (عليه السلام ) آمده : كه آيات نازله در باره دشمنان ايشان نازل شده است .
و در مجمع از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل جمله : (و يهلك الحرث والنسل ) فرموده : مراد از حرث در اينجا دين ، و مراد از نسل انسان است .
مؤ لف : بيان اين روايت گذشت و اين نيز روايت شده كه مراد از حرث ذريه و زراعت هر دو است ، و به هر حال مساءله تطبيق آيه بر مصداق امرى است آسان .
روايات زيادى نقل شده كه آيه (و من الناس من يشرى نفسه ...) در شاءن امير المؤ منينعليه السلام در شب فراش نازل شده است
و در امالى شيخ از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت آمده كه در ذيل جمله : (و من الناس من يشرى نفسه ...)، فرموده : اين جمله درباره على (عليه السلام ) نازل شده ، كه در شب هجرت در بستر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) خوابيد.
مؤ لف : روايات از طرق شيعه و سنى بسيار آمده كه آيه نامبرده درباره شب فراش نازل شده ، كه تفسير برهان به پنج طريق آن را از ثعلبى و ديگران نقل كرده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از صهيب روايت كرده كه گفت : وقتى مى خواستم از مكه به سوى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هجرت كنم قريش به من گفتند اى صهيب تو آن روز كه به شهر ما آمدى دست خالى بودى ، و حال كه مى خواهى كوچ كنى اموالت را هم مى برى و اين به خدا سوگند ممكن نيست ، و هرگز نمى گذاريم آنها را با خود ببرى ، من به ايشان گفتم : آيا اگر اموالم را به شما واگذار كنم دست از من بر مى داريد؟ گفتند: بله به ناچار اموالم را به طرفشان پرتاب كردم و آزاد شدم ، و از مكه بيرون آمده به مدينه رسيدم ، اين خبر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، دوبار، فرمود: صهيب در معامله اش سود برد.
مؤ لف : در المنثور اين قصه را به چند طريق ديگر روايت كرده ، كه در بعضى از آنها آمده : آيه (ومن الناس من يشرى ...) نيز در اين قصه نازل شده ، و در بعضى ديگر آمده آيه نامبرده درباره ابى ذر و صهيب نازل شده كه هر دو جان خود را با مال خود خريدند، ولى ما در سابق هم گفتيم كه آيه شريفه با اين احتمال كه شراء به معناى خريدن باشد نمى سازد، (بلكه شراء كه در لغت هم به معناى خريدن است و هم فروختن . در آيه شريفه به معناى فروختن است ، و تنها با معامله على عليه السلام در ليلة المبيت قابل انطباق است ).
و در مجمع روايتى از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: مراد از اين آيه كسى است كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر كشته شود.
مؤ لف : اين بيان عموم آيه شريفه است پس منافات ندارد كه شاءن نزول خاصى داشته باشد.

 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوره ی بقره - آیه ی 231

و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه و لا تتخذوا آيات اللّه هزوا و اذكروا نعمت اللّه عليكم و ما انزل عليكم من الكتب و الحكمه يعظكم به و اتقوا اللّه و اعلموا ان اللّه بكل شى ء عليم (231)

و هر گاه رها کردید زنان را و در شرف تمام شدنست مدتشان پس نگه دارید ایشان را به نیکی یا رهایشان کنید بشایستگی ( که هر کجا خواهند بروند ) و نگاهشان ندارید بخاطر زیان رساندن که ( برایشان ) ستم کنید و هر کس بکند این کار را به حقیقت ستم کرده است بخویشتن و فرا نگیرید آیات (احکام ) خدا را به بازی (و ریشخند و اعراض نکنید از آن ) و به یاد آورید نعمت خدای را که بر شما ارزانی داشته و نیز آنچه را که نازل فرموده برل شما از کتاب ( قرآن ) و حکمت خدااندرز میدهد شما را بدان و بپرهیزید از خدا ( در مخالفت احکام ) و بدانید که خدا به همه چیز داناست .

در تفسیر عیاشی از عمر بن جمیع روایت کرده که او از امام علی (ع) نقل کرده که در حدیثی فرمود کسیکه قرآن را بخواند و داخل آتش شود از کسانی است که آیات الهی را مسخره کرده است .
از تفسیر المیزان :

و چون زنان را طلاق داديد و بسر آمد مدت خويش رسيدند به شايستگى نگاهشان داريد، و يا به شايستگى رها كنيد، و زنها را براى ضرر زدن نگاهشان نداريد كه ستم كنيد، هر كس چنين كند به خويش ستم كرده است ، آيت هاى خدا را به مسخره نگيريد نعمت خدا را بر خويشتن با اين كتاب و حكمت كه بر شما نازل كرده و به وسيله آن پندتان مى دهد و از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا به هر چيز دانا است .(231)


و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن


تا جمله ، لتعتدوا مراد از بلوغ اجل رسيدن و مشرف شدن بر انقضاى عده است ، چون كلمه (بلوغ ) همانطور كه در رسيدن به هدف استعمال مى شود همچنين در رسيدن به نزديكى هاى آن نيز بكار مى رود، دليل بر اينكه منظور از بلوغ اشراف است . جمله : (فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف ...) است ، چون مى فرمايد: بعد از اين بلوغ مخير هستيد بين اينكه همسر را نگه داريد، و يا رها كنيد، و ما مى دانيم بعد از تمام شدن عده ديگر چنين اختيارى نيست ، و در جمله (و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا...) از رجوع به قصد اذيت و ضرر نهى كرده ، همچنانكه از رهاكردن با ندادن مهر (در غير خلع و رضايت همسر) نهى فرموده

و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه ...


اشاره به حكمت نهى از امساك به قصد ضرر در آيه (فمنيفعل ذالك فقد ظلم نفسه ...)
اين آيه اشاره است به حكمت نهى از امساك به قصد ضرر، و حاصلش اين است كه ازدواج براى تتميم سعادت زندگى است ، و اين سعادت تمام نمى شود مگر با سكونت و آرامش هر يك از زن و شوهر به يكديگر و كمك كردن در رفع حوائج غريزى يكديگر، و (امساك ) عبارت است از اينكه شوهر بعد از جدا شدن از همسرش دو باره به او برگردد، و بعد از كدورت و نقار، به صلح و صفا برگردد، اين كجا؟ و برگشتن به قصد اضرار كجا؟.
پس كسى كه به قصد اضرار بر مى گردد، در حقيقت به خودش ستم كرده ، كه او را به انحراف از طريقه اى كه فطرت انسانيت به سويش هدايت مى كند، واداشته است .
علاوه بر اينكه چنين كسى آيات خدا را به مسخره گرفته ، و به آن استهزاء مى كند، براى اينكه خداى سبحان احكامى را كه تشريع كرده به منظور مصالح بشر تشريع نموده است ، نه اينكه اگر به كارهائى امر و از كارهائى نهى كرده ، خواهان نفس آن كارها و متنفر از نفس اين كارها بوده است ، و در مورد بحث بانفس امساك و تسريح و اخذ و اعطا كار دارد، نه ، بلكه بناى شارع همه بر اين بوده است كه مصالح عمومى بشر را تاءمين نموده ، و مفاسدى را كه در اجتماع بشر پيدا مى شود اصلاح كند، و به اين وسيله سعادت حيات بشر را تمام كند و لذا به همين منظور آن دستورات عملى را با دستوراتى اخلاقى مخلوط كرده ، تا نفوس ‍ را تربيت و ارواح را تطهير نموده ،
معارف عاليه ، يعنى توحيد و ولايت و ساير اعتقادات پاك را صفايى ديگر دهد، پس كسى كه در دين خود به ظواهر احكام اكتفا نموده و به غير آن پشت پا ميزند، در حقيقت آيات خدا را مسخره كرده است .
مقصود از نعمت در (و اذكرو نعمة الله عليكم )
و مراد از نعمت در جمله : (واذكروا نعمه اللّه عليكم ) نعمت دين ، و يا حقيقت دين است ، كه گفتيم همان سعادتى است كه از راه عمل به شرايع دين حاصل مى شود، مانند آن سعادت زندگى كه مختص است به الفت ميان زن و شوهر، دليل بر اينكه منظور از نعمت ، نعمت دين است ، اين است كه خداى سبحان در آيات زير سعادت دينى را نعمت خوانده ، و فرموده : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى )، و نيز فرموده : (وليتم نعمته عليكم ) و نيز فرموده : (فاصبحتم بنعمته اخوانا).
و بنابراين اينكه بعدا مى فرمايد: (و ما انزل عليكم من الكتاب و الحكمه يعظكم به ...) به منزله تفسيرى است براى اين نعمت ، و قهرا مراد از كتاب و حكمت ظاهر شريعت و باطن آن ، و يا به عبارتى ديگر احكام و حكمت احكام است . ممكن نيز هست مراد از نعمت مطلق نعمت هاى الهيه باشد، چه نعمت هاى تكوينى و چه غير آن ، در نتيجه معناى جمله چنين مى شود: حقيقت معناى زندگى خود را بياد آوريد، و متوجه آن باشيد، و مخصوصا به مزايا و محاسنى كه در الفت و سكونت بين زن و شوهر است و به آنچه از معارف مربوط به آن كه خداى تعالى به زبان وعظ بيان كرده ، و حكمت احكام ظاهرى آنرا شرح داده ، توجه كنيد كه اگر شما در آن مواعظ دقت كامل به عمل آوريد و به تدريج كارتان به جائى مى رسد كه ديگر به هيچ قيمتى دست از صراط مستقيم برنداريد، و كمال زندگى و نعمت وجود خود را تباه نكنيد، و از خدا پروا كنيد، تا دلهايتان متوجه شود كه خدا به هر چيزى دانا است ، در اين صورت است كه ديگر ظاهر شما مخالف باطنتان نخواهد شد، و ديگر چنين جراءت و جسارتى عليه خدا نخواهيد كرد، كه باطن دين او را در شكل تعمير ظاهر آن منهدم سازيد.
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوره ی بقره - آیه ی 274

الذين ينفقون امولهم باليل و النهار سرا و علانيه فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(274)

درتفسیر برهان از مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس و سدی و مجاهد و دیگران روایت کرده اند که امام علی (ع) چهار درهم نقره داشت یکی را در شب و دیگری را در روز و سومی را مخفیانه و چهارمی را آشکارا انفاق کرد. طبرسی در مجمع گوید این معنا از امام باقر (ع ) نیز روایت شده است .

از تفسیر المیزان:

كسانى كه اموال خويش را شب و روز نهان و آشكارانفاق مى كنند پاداششان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.(274)

رواياتى در مورد اينكه آيه : (الذين ينفقون اموالهم ...) در باره امير المؤ منين على (ع )نازل شده است

و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه : (الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار...) درباره شاءن نزول اين آيه گفته است بطوريكه از ابن عباس نقل شده ، اين آيه در شاءن على بن ابيطالب نازل شده است كه آن حضرت چهار درهم پول داشت ، يكى را در شب ، و يكى را در روز سومى را پنهانى و چهارمى را علنى صدقه داد، و به دنبال آن اين آيه نازل شد كه : (كسانى كه اموال خود را شب و روز، سرى و علنى انفاق مى كنند....)
مرحوم طبرسى سپس مى گويد: اين روايت هم از امام باقر و هم از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است .
مؤ لف : اين معنا را عياشى نيز در تفسيرش و شيخ مفيد در اختصاص و شيخ صدوق در عيون آورده اند.
و در الدرالمنثور است كه عبد الرزاق و عبد بن حميد، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن عساكر از طريق عبد الوهاب بن مجاهد از پدرش مجاهد از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه : (الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية ) گفته
است : اين آيه در شاءن على بن ابيطالب نازل شد، كه چهار درهم داشت يكى را در شب و دومى را در روز و سومى را پنهانى و چهارمى را علنى صدقه داد.
و در تفسير برهان از كتاب مناقب بن شهر اشوب از ابن عباس و سدى ، و مجاهد و كلبى ، و ابى صالح ، و واحدى ، و طوسى ، و ثعلبى ، طبرسى و ماوردى ، و قشيرى و شمالى و نقاش و فتال ، و عبد اللّه بن حسين ، و على بن حرب طائى ، نقل كرده كه همه نامبردگان در تفسيرهاى خود گفته اند: على بن ابيطالب چهار درهم نقره داشت ، يكى را شبانه دومى را در روز، سومى را سرى و چهارمى را علنى صدقه داد، به دنبال آن ، آيه : (الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية ) نازل شد، و در آن به تك تك درهم هاى آن جناب مال ناميده شده و او را به قبول صدقاتش بشارت داده است .
.........
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیه 7- سوره ال عمران
در کافی از حضرت امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود مائیم راسخین در علم و ما به تأویل آن آگاهیم. در کافی از امام باقر (ع) نقل کرده که فرمود راسخین در علم کسانی هستند که در علم خود تردید و اختلافی سراغ نداشته باشند.
آیه 33- سوره ال عمران
قاضی ناصرالدین بیضاوی گفته که روایت کرده اند روزی حضرت فاطمه (س) برای پدر خود دو گرده نان با قطعه ای گوشت پخته فرستاد. رسول اکرم (ص) آن طععان را برداشته به نزد دخترش آمد و فرمود که سر طبق این طعام را بگشا. چون سر آن گشاده شد آن طبق را پر از نان و گوشت یافت از دخترش پرسید که از کجاست این خوراکی حضرت فاطمه (س) فرمود از جانب خداست. رسول خدا فرمود: حمد و ثنا آن خدایی است که تو را مانند سیّده زنان بنی اسرائیل قرار داد سپس امام علی (ع) و حسنین (ع) و سایرین را طلبید. همه از آن طعام خوردند و سیر شدند و طعام همچنان باقی بود تا آنکه همسایگان از آن بهره مند شدند.
آیه 49- سوره ال عمران
از احادیث ائمه طاهرین استفاده می شود که مراد از این «طیر» خفاش است و این حیوان خون حیض می بیند و پستان دارد و شیر هم می دهد. در کتاب خصای از امام حسن (ع) روایت کرده که مردی از اهل شام در مسجد کوفه از امام علی (ع) پرسید که آن شش چیز که از رحم نیامده اند کدامند؟ آن بزرگوار فرمود، آدم، حوّا، گوسفند اسماعیل، عصای موسی، شتر صالح پیغمبر و آن خفاش که عیسی بن مریم بساخت و به اذن خدا زنده شد و پرواز کرد.
آیه 61- سوره ال عمران
در تفسیر صافی از امام علی (ع) روایت کرده است که فرمود خدا از پیامبران گذشته پیمان گرفت به اینکه خبر مبعوث شدن پیغمبر آخر الزمان را با متهای خود برسانند و اوصاف آن بزرگوار را برای ایشان بیان کنند و بشارت دهند امّتان خود را به آمدن او و فرمان دهند ایشان را به تصدیق نمودن او.
آیه 102- سوره ال عمران
درتفسیر عیاشی ازامام باقر (ع) نقل کرده که فرمود رشته ی الهی همانا آل محمد (ع) اند که مردم مأمور به تمسک آن می باشند.
آیه 105- سوره آل عمران
در کتاب خصال از امام علی (ع) روایت کرده که گفت شنیدم رسول خدا (ص) فرمود پیروان حضرت موسی از پس وی هفتاد و یک دسته شدند یک فرقه ی آنان اهل نجات و دیگران اهل آتشند و پیروان حضرت عیسی از پس او هفتاد و دو دسته شدند یک فرقه ی آنها اهل نجات و دیگران اهل آتش اند و به زودی پیروان من هفتاد و سه فرقه خواندشد، یک دسته ی آنان اهل نجات و هفتاد و دو فرقه ی دیگر اهل آتش خواهند بود.
آیه 144- سوره آل عمران
خداوند در این آیه مسلمانان را مورد سرزنش قرار داده است. آورده اند که چون در جنگ احد حضرت رسول (ص) مجروح گردید در میان کشتگان نهان شد، ابلیس لعین فریاد برآورد که محمد کشته شد گروهی که ایمانشان ضعیف بود خواستند رجوع به عبدالله بنی ابی نموده التماس کنند که از ابوسفیان خطّ امان بستاند و گروهی دیگر بگریختند. پس از مغلوب ساختن امام علی (ع) مشرکان را، گریختگان برگشتند. حضرت رسول (ص) فرمود چرا فرار کردید گفتند که ما آوازه ی قتل تو شنیدیم، روزگار بر ما تیره و تار شد و از غایت ترس بگریختیم، خداوند برای رفع عذر ایشان این آیه ی شریفه را فرستاد.
آیه 157- سوره آل عمران
از جابر روایت شده که امام باقر (ع) فرمود مراد از سبیل الله، امام علی (ع) و فرزندانش طاهرین آن سرور است و هر که کشته شود در ولایت او کشته شده در راه خدا و هر که بمیرد در ولایت او، مرده است در راه خدا و هیچکس از امت پیغمبر نیست مگر آنکه او را هم کشته شدنی و هم مردنی و هر که از ایشان کشته شود، او در زمان رجعت زنده خواهد شد و شربت مرگ را خواهد چشید و هر که مرده است در زمان رجعت کشته خواهد شد.
آیه 159- سوره آل عمران
در کتاب نهج البلاغه است که امام علی (ع) فرمود کسی که در رأی خود پافشاری کرد و استبداد نمود هلاک شد و کسی که مردان را طرف مشاوره ی خود قرار دهد خود را در عقول آنان شریک کرده است.
آیه 59- سوره النساء
مراد از «اولی الامر» نزد علماء امامیه، امام علی (ع) و یازده فرزندان معصوم آن بزرگوار می باشند که اطاعت و امتثال فرمانشان ردیف اطاعت خود و رسولش قرار داده است، دانسته باشید که سزوار نیست خداوند حکیم امتثال فرمان احدی را بدون قید و شرط واجب کند مگر آنکه عصمت آنکس مسلم باشد و باطنش چون ظاهرش، و او از هر غلط و اشتباه برکنار باشد.
آیه 70- سوره النساء
در روضه ی کافی از محمد بن سلیمان دیلمی و او از امام صادق (ع) روایت کرده که آن بزرگوار به ابو بصیر فرمودند خداوند شما پیروان ما را در کتاب خود یاد کرده و آنگاه فرمودند مراد از « نبییّن» رسول خداست و از « صدّیقین و الشّهدا»ما پیشوایان معصوم می باشیم و منظور از « صالحین» شما پیروان مائید، شما باید خود را شایسته کنید چنانچه خداوند شما را شایسته نام نهاده است.
آیه 3- سوره المآئده
علی بن ابراهیم از حضرت ابی جعفر محمد باقر (ع) روایت کرده که فرمود آخر فرضیه ای که حق تعالی نازل گردانید ولایت امیر مؤمنان و ائمه معصومین بود و این آیه کریمه در موضع کراع الغمیم نازل شد بعد از آن حضرت رسول (ص) حجغه بپا داشت و بعد از این فرضیه دیگر نازل نشد. کلینی در کافی و صدوق در عیون هر دو مسنداً از عبدالعزیز بن مسلم از امام رضا (ع) روایت کرده اند که این آیه کریمه درباره ی ولایت اهل بیت معصومین (ع) نازل شده است.
آیه 55- سوره المآئده
طبرسی در مجمع البیان گفته منظور از «وَالّذینَ امَنوا» بنا بر روایتی که از شیعه و سنّی وارد شده است امام علی (ع) است و آن اینکه آن بزرگوار در حال رکوع انگشتر خود را به سائل بخشید. و جمع بودن «والّذین امنوا» با این قول منافاتی ندارد، زیرا اهل لغت گاهی مفرد را به منظور تفخیم و تعظیم به صورت جمع بیان می کنند و نظیر این در قرآن و کلام عرب بسیار است. قوله تعالی «انّما وَلیّکم الله» ولایت در لغت هم به معنای ناصر و معین و هم به معنای متصرّف در امور مردم است و نیز کلمه ی «انّما» را برای حصر می گیرند ، چنانچه در «انّما الله اله واحد» کلمه ی «انّما» برای حصر ایراد شده است و بدین جهت ولایت مخصوص امام علی (ع) خواهد بود.
آیه 67- سوره المآئده
علمای فرقه ی امامیه و گروهی از مفسران عامّه در تفسیر خود آورده اند که این آیه در فضیلت حضرت علی بن ابیطالب امیر مؤمنان (ع) فرود آمده است. اینک از طریق عامّه سطری چند نقل می کنیم: نیشابوری که یکی از بزرگان اهل سنّت است در تفسیر خود می گوید که این آیه در روز غدیر خم در فضیلت امام علی (ع) فرود آمده است و حضرت رسول (ص) دست علی را گرفت و فرمود هر که من مولای اویم علی مولا و سرور اوست، بار خدایا دوست دار هر که علی را دوست دارد و دشمن دار هر که علی را دشمن دارد، آنگاه عمر، امام علی (ع) را ملاقات کرده و گفت « هنیئاً لَکَ یابن ابیطالب اصبحت مولای و مولی کلُّ مؤمن و مونتهٍ و حدیث غدیر خم حدیثی است متواتر که شیعه و سنّی و جمع کثیری از صحابه آن را نقل کرده اند.
آیه 44- سوره الانعام
از امام علی (ع) روایت شده که فرمود:« یابن آدم اذا رایت ربّک تتابع علیک نعمةً فاحذره» یعنی ای پسر آدم هرگاه دیدی که پروردگارت نعمت خود را پی در پی بر تو می فرستد، پس حذر کن و از آن بترس وایضاً روایت شده که اقبال دنیا بر شخصی عقوبت گناهان اوست.


آیه 44- سوره الاعراف
در تفاسیر عامّه «مؤذّن را با سرافیل تفسیر کرده اند و در اصول کافی روایت کرده که مراد از «مؤذّن» در این آیه امام علی (ع) است و در تفسیر علی بن ابراهیم به اسناد خود از حضرت امام رضا (ع) روایت کرده که مراد از «مؤذّن» امام علی (ع) است و آن حضرت ندا کند به طوری که همه ی مردم محشر می شوند.
آیه 46- سوره الاعراف
میان بهشت و دوزخ پردا و حائلی است مانند حصار که قسمت های بالای آن را اعراف گویند. در بصائر الدّرجات به سند خود از ابی بصیر از امام صادق (ع) روایت کرده که در تفسیر این آیه فرمود مائیم اصحاب اعراف.
آیه 12- سوره التوبة
در امانی شیخ الطّایفه است که بکیر بن اعین گوید که ابوعثمان بجلی مؤذّن مسجد اقصی که چهل سال در آن مسجد اذان می گفت روایت کرد که من از امام علی (ع) شنیدم که در جنگ جمل این آیه را تلاوت می کرد و سوگند یاد کردند که مقاتله نشده با اهل این آیه از آن زمانی که نازل شده مگر امروز و بکیر بن اعین گوید که از حقیقت این روایت از حضرت صادق (ع) سؤال کردم آن بزرگوار فرمود این شیخ ابوعثمان است راست گفته و حضرت علی اینچنین فرموده است.
آیه 87- سوره التّوبة
در دُرّ المنثور در ذیل این آیه آمده که این مردویه از سعید بن ابی وقّاص نقل می کند که امام علی (ع) با رسول خدا (ص) بیرون رفتند تا به ثنیة الوداع رسیدند، رسول خدا می خواست به بتوک برود، علی (ع) گریه می کرد و می گفت آیا مرا با بازماندگان می گذاری، رسول خدا (ص) فرمود راضی نیستی که نسبت به من مانند هارون باشی به موسی و هیچ فرقی در میانه نباشد مگر نبوّت.
آیه 100- سوره توبه
در تفسیر برهان از مالک بن انس از ابی صالح از ابن عباس روایت کرده که گفت این آیه درباره علی بن ابیطالب امیر مؤمنان (ع) نازل شد، چه آن بزرگوار در ایمان آوردن بخدا از تمامی مردم سبقت داشت و بر دو قبله نماز گذارد و در دو مرحله بیعت کرد، یکی بیعت روز بدر و یکی بیعت رضوان و دوبار هجرت کرد، یکی با جعفر طیّار هجرت کرد بسوی حبشه و یکی هم از حبشه به مدینه. در کتاب کمال الدّین و تمام النّهمه از سلیم بن قیس روایت کرده که امام علی (ع) در زمان خلافت عثمان مهاجر و انصار را قسم داد که آیا شما اطلاع ندارید که رسول خدا (ص) فرمود که این آیه درباره ی پیغمبران و اوصیای پیغمبران نازل شده، پس من افضل پیغمبران خدایم و علی بن ابیطالب افضل اوصیا، ایشان گفتند آری اطلاع داریم که پیغمبر این حدیث شریف را فرمودند.
آیه 105- سوره التّوبه
صاحب مجمع البیان گوید که نزد اصحاب، مراد از مؤمنون ائمه معصومین اند.
آیه 119- سوره التّوبه
کلبی از ابن عباس روایت کرده که او گفت مراد از «صادقین» امام علی (ع) و یاران آن بزرگوارند که در دین به گفتار و کردار و پایداری راستگویند.


آیه 2- سوره یونس
در اصول کافی از امام صادق (ع) روایت کرده که مراد از «قدم صدق» ولایت امام علی (ع) است .
آیه 57- سوره یونس
در مجمع البیان از امام محمد باقر (ع) و ابن عباس روایت کرده که مراد از «فضل خدا» پیغمبر شماست. و مراد از «رحمت خدا» ولایت امام علی (ع) است.
آیه 17- سوره هود
در روایات عامّه و خاصّه وارد شده که مراد از کسی که دارای بصیرت است حضرت رسول اکرم (ص) است و مراد از این گواه امام علی (ع). که از خود پیغمبر است در کافی از احمد بن عمر خلال روایت کرده که گفت از حضرت ابی المحسن (ع) درباره ی این آیه سؤال کردم، حضرت فرمود امام علی (ع) شاهد رسول خدا (ص) است و حضرت رسول (ص) از طرف پروردگار خود بیّنه دارد.
آیه 108- سوره یوسف
در اصول کافی از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود مراد از «انا» جناب رسول خدا (ص) است و مراد از «من اتبعنی»، امام علی (ع) و ائمه معصومین اند. در اصول کافی روایت کرده که علی بن حسان گفت که به حضرت باقر (ع) عرض کردم که مردم بواسطه حداثت سنّ توانکار امامت تو را می کنند، حضرت فرمود آنچه انکار می کنند از جمله ی آن این آیه است که خدا به پیغمبر خود گفت« قل هذه سبیلی» بخدا سوگند که پیروی نکرد رسول خدا (ص) را در آن هنگام مگر امام علی (ع) و سن آن حضرت 9 سال بود و من نیز اکنون 9 ساله ام.
آیه 7- سوره الرّعد
در احادیث بسیار از طرق اهل بیت پیغمبر صلوات الله علیهم اجمعین وارد شده که مراد از «مُنذِر» حضرت پیغمبر است و منظور از «هادی» حضرت امام علی (ع) و یازده فرزند معصوم وی (ع) است و در کتب عامّه در این باب احادیث بسیار روایت شده، چنانچه صاحب کتاب فردوس از ابن عبّاس نقل کرده که چون این آیه نازل گردید رسول خدا (ص) فرمود من بیم کننده ام و علی راهنماست، ای علی بوسیله ی تو هدایت یافتگان هدایت می شوند.
آیه 23- سوره الرّعد
در اصول کافی از امام صادق (ع) روایت کرده که حضرت رسول (ص) فرمود هر که خواهد زندگی کند مانند زندگانی من و بمیرد مانند مردن من و در بهشت عدنی که خداوند متعال درختان آن را بدست توانایی خود غرس کرده در آید باید که او ولایت امام علی (ع) را بپذیرد.
آیه 89- سوره النحل
در کتاب مناقب ابن شهر اشوب از امام محمد باقر (ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود مائیم گواهان بر این امت.
آیه 13- سوره الاسرآء
در کتاب کمال الدین و تمام النّعمة از امام صادق (ع) روایت کرده که مراد از «الزام طائر» در گردن آدمی ولایت ائمه معصومین (ع) است در گردن مؤمنان.


آیه 79- سوره الاسراء

شیخ ابو جعفر طوسی قدس سرّه در کتاب امالی با سناد خود از انس بن مالک روایت کرده که او گفت دیدم که رسول خدا (ص) که برابر امام علی (ع) می آید در حالی که این آیه را تلاوت می کرد و فرمود که ای علی البته پروردگار من به این آیه مرا مالک شفاعت گردانید درباره ی اهل توحید از امت خود و منع کرد شفاعت کردنم را برای کسی که دشمنی کند با تو و با فرزندانت از پس تو.
آیه 110- سوره طه
در کتاب توحید از امام علی (ع) در تفسیر این آیه روایت کرده که عالمیان به ذات خداوند متعال از نظر دانش احاطه نتوانند کرد.
آیه 132- سوره طه
در مجمع البیان آورده که ابو سعید حذری روایت کرده که چون این آیه کریمه فرود آمد، حضرت رسول (ص) به هنگام هر نماز تا نه ماه به در خانه ی امام علی (ع) و فاطمه (س) آمده و می فرمود «الصلوة یرحمکم الله انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» و ابن عقده این حدیث را با سناد خود به طرق کثیره از ائمه معصومین و از غیر ایشان مانند ابی بسرده و ابی رافع روایت کرده است.
آیه 19- سوره الحج
قیس بن عباد روایت کرد از ابوذر غفاری که گفت بخدا سوگند یاد می کنم که این آیه در شأن شش کس از قریش آمد که در روز بدر با یکدیگر کار زار کردند و در حق خدای و هستی او خصومت کردند. از طرف مؤمنان امام علی (ع) و حمز بن عبدالمطلب و عبیده رضی الله عنهما و از جانب کفار عتبه و شیبه و ولید. امام علی (ع) مبادرت کرده ولید را بکشت و حمزه عتبه را و عبیده به دستیاری امام علی (ع) شیبه را کشت.
آیه 40- سوره الحج
در روضه کافی از امام محمد باقر (ع) روایت کرده که این آیه درباره ی حضرت رسول و علی (ع) و حمزه صلی الله علیهم اجمعین نازل شده و درباره ی امام حسین نیز جاریست.
آیه 54- سوره الفرقان
طبرسی در جمع البیان گوید که ابن سیرین گفته این آیه در شأن حضرت رسول (ص) و امام علی (ع) فرود آمده که دختر خویش حضرتت فاطمه الزهرا (س) را به زنی به علی (ع) داد. علی پسر عمش بود و شوهر دخترش و او بود که جامع بود هم نسبت و هم سبب را .
آیه 5- سوره القصص
روایات بسیاری از طرق شیعه به ما رسیده است که این آیه در شأن ائمه معصومین نازل شده است. شیخ الطایفه در کتاب فیبت از امام علی (ع) روایت کرده که مراد از باطن این آیه آل مهلاست که حق تعالی قائم آل محمد را برانگیزاند از پس آنکه آل محمد رنج و آزار بسیار از دشمنان کشیده باشند و آل محمد را غالب گرداند و دشمنانشان را خوار و ذلیل سازد.
آیه 33- سوره الاحزاب
ابو سعید حذری از حضرت رسول (ص) روایت کرده که این آیه درباره ی من و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) نازل شده است و این روایت را نیز در کتاب غایة المدام از ثعلبی در تفسیرش نقل کرده است. طبرسی در مجمع گوید که ابو سعید حذری و انس بن مالک و اوائله بن اسقع و عایشه و امّ سلمه گفتند که این آیه شریفه مختص به رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین صلوات الله و سلامه علیهم است و احادیث از طرف عامّه و خاصّه در این باره به حد تواتر رسیده است.
آیه 20- سوره یس
در دُرّ المنثور است که حضرت رسول (ص) فرمود صدیق سه کس اند: حبیب نجّار مؤمن آل یاسین که گفت « یا قوم اتبعوا المرسلین» و حزقیل مؤمن آل فرعون که گفت « اتقتلون رجلاً ان یقول ابی الله» و علی بن ابی طالب (ع) و این بزرگوار افضل از آن دو نفر است.
آیه 22- سوره الزُّمر
بیضاوی گفته این آیه در شأن امام علی (ع) و حمزه بن عبدالمطلب و در حق ابولهب و فرزندانش نازل شده است.
آیه 53- سوره الزُّمر
در مجمع البیان از حضرت امیر المؤمنین علی (ع) روایت کرده که آن بزرگوار فرمود که در قرآن آیه ای که رحمت و مغفرت در آن اوسع و اکثر از این آیه کریمه باشد نیست.
آیه 15- سوره الاحقاف
این آیه شریفه دلیل است بر آنکه اقلّ مرّت حمل شش ماه باشد، گویند در زمان عمر زنی در مدت شش ماه فرزندی زائید، عمر خواست آن زن را سنگ سار کند. امام علی (ع) به آیات قرآن تمسّک کرد که خدا می فرماید «و حمله و فصاله ثلثون شهراً» و نیز می فرماید «والوالدات یُرضعنَ اولاد هنَّ حولین کاملین» و فرمود هر گاه مادری بخواهد شیر دادن فرزند خودرا به پایان رساند و مدت آن دو سال کامل است و حامله شدن مادر و از شیر باز گرفتن کودک سی ماه باشد، پس به یقین مدت باردار شدن مادر شش ماه خواهد بود ، عمر چون این را شنید آن زن را رها کرد.
آیه 22- سوره الرحمن
از سلمان فارسی و سعید بن جبیر و سفیان شوری ( که از بزرگان عامه است) روایت شده که مراد از «بحرین» حضرت علی و فاطمه (ع) و از «بینهما برزخٌ» حضرت رسول خدا (ص) و از «لؤلؤ و مرجان» که از آن دو دریا بیرون می آیند، حضرت امام حسن و امام حسین (ع) است.
آیه 10- سوره الواقع
در مجمع البیان در تفسیر این آیه گفته که از امام باقر (ع) روایت شده که سبقت گیرندگان چهار کس اند: 1-قابیل است که برادرش او را به ناحق کشت2- مؤمن آل فرعون در امت حضرت موسی3- حبیب نجار در امت عیسی4- علی بت ابیطالب (ع) در امت حضرت محمد (ص)
آیه 12- المجادله
از امام علی (ع) روایت شده که این آیه فرود آمد و کسی جز من به مضمون آن عمل نکرد، مرا دیناری از زر بود، آنرا به ده درهم فروختم و هر بار یک درهم صدقه می دادم و پیش رسول خدا می رفتم و اب وی راز می گفتم تا ده درهم را به ده بار دادم و بر اسرار علوم واقف می شدم بعد از آن خدا این حکم را به آیه «ءَ اشفقتم» منسوخ ساخت، عبدالله عمر گفت از پدرم شنیدم که گفت امام علی را سه چیز بود که اگر یکی از آن مرا بود از شتران سُرخ موی دوست تر می داشتم. اول تزویج حضرت فاطمه (س) که پیغمبر همه صحابه را منع کرد، آنگاه او را به علی داد. دوم، روایت روز خیبر آنگه که رسول اکرم فرمود پرچم را به کسی می دهم که خدا و پیغمبر را دوست می دارد و خدا و پیغمبر نیز او را دوست می دارند و سوم آیه ی نجوی است.
آیه 6- سوره التّغابن
علی بن ابراهیم از علی بن سوید روایت کرده که من از امام موسی کاظم (ع) از معنای این آیه پرسیدم حضرت فرمود مراد از «بیّنات» ائمه معصومین (ع) می باشند.
آیه 4- سوره التّحریم
در روایات عامّه و خاصّه به چند طریق از پیغمبر نقل کرده اند که فرمود مراد از «صالحین المؤمنین» امیر المؤمنین علی (ع) است.
آیه 12- سوره الحاقّه
شیخ طوسی در امالی خود از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود مراد از «اُذُنٌ واعیه» گوش امام علی (ع) است و قاضی میبدی که متأخّرین علماء شافعیّه است در «فواتیح» آورده که ثعلبی گوید که چون این آیه نازل شد رسول اکرم (ص) فرمود «اللهم اجعله اذُن علی علیه السلام» یعنی بار خدایا این گوش را گوش علی قرار ده، امام علی (ع) فرمود بعد از آن هرگز چیزی را فراموش نکردم.
آیه 1- سوره المعارج
امام صادق (ع) فرمودند که چون نعمان بن حرث قهری در روز غدیر خم از رسول خدا (ص) شنید که می فرماید «مَن کُنتُ مولاه فعلیُّ مولاه» گفت بار خدایا اگر این سخنن راست و درست است پس سنگی از آسمان بر سر ما بباران، پس خدا سنگی بر سرش افکند و او بر جای خود بمُرد و این آیه فرود آمد.
آیه 8- سوره الدّهر
عامّه و خاصّه روایت کرده اند که این آیات در شأن حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین و فضّه خادمه صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین نازل گردیده است.
آیه 2- سوره ی النَّبا
در معنای «نباء عظیم» خلاف کردند، بعضی گفتند قرآن است و برخی برآنند که مراد روز رستاخیز است و در تفسیر اهل بیت است که مراد از «نبأ عظیم» حضرت علی (ع) است.




پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا