امام حسین علیه السلام از مدينه تا كربلا

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز

در یکی از روزهای جنگ صفّین،نوجوانی نقابدار از سپاه امام علی (علیه السلام) به میدان آمد.ترس و دلهره سپاه معاویه رادربرگرفت.هر کس ازدیگری می پرسید این نوجوان کیست که این طورشجاعانه پابه میدان جنگ نهاده است ؟ از سپاه معاویه کسی جرأت نکرد پا به میدان بگذارد.معاویه به سردار نامی خود،ابن شعثاء،دستور داد تا به جنگ این نوجوان برود؛ ابن شعثاء در جواب گفت: مرا حریف ده هزار نفردرجنگ می دانند،چگونه مرا به جنگ با کودکی می فرستی؟بهتر است یکی ازپسرانم رابرای کشتن او بفرستیم.معاویه قبول کردو ابن شعثاء فرزند بزرگ خود را برای جنگ بااین نوجوان به میدان فرستاد.امّا او دریک چشم به هم زدن به دست این نوجوان کشته شد.ابن شعثاء فرزنددوم خودرا فرستاد،او نیز کشته شدو به این ترتیب هرهفت پسراو کشته شدندوخود اوبا عصبانیّت پا به میدان گذاشت وبه آن نوجوان دلاور گفت:تو پسران مرا کشتی ، به خدا قسم پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند.ولی خوداونیزدرمدّت کوتاهی به پسرانش پیوست.همه با تعجّب به این نوجوان شجاع نگاه می کردند. امام(علیه السلام) اورا پیش خودخواندونقاب او را برداشت وپیشانی اورا بوسید.همه با تعجّب دیدند که او عباس پسر امیرالمؤمنین است.
منبع:بیتوته


 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی حضرت عباس (علیه السلام)به دنیا آمد،امام علی(علیه السلام) در گوش او اذان و اقامه خواند،نام خدا و رسول را به گوش او خواند و نام او را عباس نهاد . امام گاه گاهی قنداق عباس را در آغوش می گرفت، بازوانش را می بوسید و گریه می کرد .روزی امّ البنین علّت این گریه را پرسید ؛ امام در جواب فرمود : این دست ها در راه کمک به حسین قطع خواهند شد .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه در کربلا گذشت

آنچه در کربلا گذشت

بسم الله الرحمن الرحیم
نام کتاب:آنچه در کربلا گذشت
نویسنده:آیت الله محمد علی عالمی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسين نفس مطمئنه
داود بن فرقد از امام صادق عليه السلام روايت كرده فرمود: اقراءوا سورة الفجر فى فـرائضكم و نوافلكم فانها سورة الحسين بن على عليهماالسلام من قراها كان مع الحسين بن عـلى عـليه السلام يوم القيامة فى درجة من الجنة سوره فجر را در نمازهاى واجب و مـستـحب بخوانيد كه آن سوره حسين بن على عليهماالسلام است هر كه آنرا بخواند در روز قيامت با حسين بن على محشور ميگردد و در بهشت با او خواهد بود.[SUP](1)[/SUP]
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا حسين عليه السلام قيام كرد
اين سؤ ال در ذهن بسيارى از كسانى كه از مقررات و وظائف اسلامى و حقايق تاريخى بى اطلاعـند، خـلجان ميكند: كه با توجه به اينكه حسين عليه السلام از قدرت بنى اميه و از ضعـف و زبونى مـردم زمـان مـطلع و آگـاه بود و با شناختى كه از مردم كوفه داشت و تـجربه كرده و ديده بود كوفـيان با پدرش على عليه السلام و برادرش امام مجتبى چـگـونه رفـتار كردند و اين شناخت و آگاهى از گفته هايش كاملا آشكار مى گردد چنانكه فـرمـود : النّاس عبيد الدّنيا و الدين لعق على السنتهم يدورون حيث ما درت عليه معايشهم فاذا محصوا ابا لبلاء قلّ الديانون .
(( مردم برده و بنده دنيايند، دين چرخش زبان آنها است به هر سو كه نفعشان ايجاب كند مى چرخد، هنگام گرفتارى دينداران اندك ميشوند. ))
پس چرا قيام كرد و مانند برادرش حضرت امام حسن عليه السلام با حكومت وقت كنار نيامد؟
در پـاسخ اين ايراد اجمـالا مـى گـوييم كه قـيام و نهضت حسين عليه السلام داراى عـلل و فـلسفـه و اسرار زيادى است كه اگـر درباره همـه علل و اسرار آن به تفضيل بحث به ميان آيد، سخن به درازا مى كشد و لذا بطور اختصار، به بعضى از آنها اشاره مى كنيم .
1 ـ مسؤ ليت دينى حسين عليه السلام......
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز

قیام مقدس امام حسین(ع) دو چهره دارد که بر اساس آن، کارها تقسیم شد:
یکى جانبازى ،فداکارى و «شهادت»،
دیگرى « پیام رسانی». نقش اساسى زنان در وظیفه دوم، تبلور یافت. البته زنان در تربیت رزمندگان و تشویق آنان نیز نقش ایفا کردند؛ اما وظیفه اساسى آنان، «پیام‏رسانى» بود.
در باره نقش زنان در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را باید بیان کرد:
1- طبق روایات، تمام کارهاى سیدالشهدا(ع) روى حساب بود . علت این که به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بیت را همراه خود به کوفه برد، الهامی بود که حضرت در پاسخ برادرش محمد حنفیه بیان می کند:
«ان الله شاء ان یراهنّ سبایا؛ خداوند چنین خواسته است که آنان (اهل بیت) به اسارت برده شوند. » (1)
در حقیقت امام با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.
2- در حادثه کربلا ، مردان و زنان هر دو مسئولیت و نقش دارند؛ ولى هر یک در مدار خود و بدون خارج شدن از حریم خویش.
نقش مردان در حادثه عاشورا جانبازی و شهادت است . نقش و مسئولیت زنان و کودکان و باقی مانده های قافله کربلا پیام رسانی است. پیام رسانی و حراست به خصوص با حضرت زینب(س) بود که از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى‏کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى‏شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى‏کند که دوست و دشمن به گریه در مى‏آیند. در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین(ع) را برپا مى‏کند. از امام سجاد(ع) و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى‏کند . در مقابل دروازه کوفه با سخنرانی خود، شجاعت على(ع) و حیاى فاطمه(س) را در هم مى‏آمیزد .خطابه‏هاى عالى علوى را به یاد مردم مى‏آورد .مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، هشدار می‌دهد. این است زنى که اسلام مى‏خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم.(2)
همراهى خانواده امام حسین(ع) در حادثه عاشورا می تواند به جهت عوامل زیر باشد:
1- پیام رسانی:
اگر به تاریخ اسلام بنگریم ،خواهیم دانست که در حوادث تاریخی زنان و مردان هر دو نقش داشته‌اند، ولی مرد در مدار خود و زن نیز در مدار خویش؛ در کنار رسول خدا حضرت خدیجه و در کنار امام علی حضرت فاطمه را می‌بینیم که مسئولیت های اجتماعی را به خوبی انجام می‌دادند. در نهضت مقدس حسینی ، نقش حضرت زینب را بسیار برجسته و اساسی مشاهده می کنیم.
انقلاب امام حسین(ع) تا عصر عاشورا مظهر خون و شهادت بود و رهبرى و پرچم‏دارى بر عهده ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم‏دارى امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه‏دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل‏بیت(ع) - به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود - اگر بازماندگان امام حسین(ع) به افشاگرى و بیدارسازى نمى‏پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‏هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى‏دادند.
اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا(ع) در دوران اسارت - که کینه‏توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود - اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن مى‏شود.
2- بی اثر سازی تبلیغات دشمن:
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره فرمان‏روایانى چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین، نه سخن پیامبر را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را مى‏دانستند و نه اسلام را دست‏کم آن‏گونه که در مدینه رواج داشت، مى‏شناختند؛ البته 113 تن از صحابه در فتح این سرزمین شرکت داشتند، و یا به تدریج در آن جا سکونت گزیده بودند؛ ولى بررسى زندگى‏نامه این افراد نیز روشن مى‏کند که جز چند تن، بقیه آنان براى مدت کمى محضر پیامبر را درک کرده و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده بودند.
گذشته از آن، بیش تر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند .در زمان قیام امام حسین(ع) تنها یازده تن از آنان زنده بود و در شام به سر مى‏بردند.
اینان مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد بودند که گوشه‏نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقى چیزى نمى‏دانستند. شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان مى‏راندند! تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومى، ساختن کاخ‏هاى بزرگ، تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبیعى بود؛ زیرا چنین نظامى نیم قرن سابقه داشت. کسانى مى‏پنداشتند آنچه در مدینه عصر پیامبر گذشته، نیز چنین بوده است.(3)
معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد . در این مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه‏اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند . در برابر اراده و خواست او، بى‏چون و چرا تسلیم شوند.(4) معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى‏کند، بى‏هیچ اعتراضى بپذیرند.
حکومت پلید بنى‏امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد. در مقابل، بنى‏امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک‏ترین افراد به او معرفى کردند؛ به طورى که پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که تا زمان قتل مروان (آخرین خلیفه اموى)، نمى‏دانستیم که رسول خدا جز بنى‏امیه خویشاوندى داشت که از او ارث ببرند.(5)
بنابراین، جاى شگفتى نیست اگر در مقاتل مى‏خوانیم: هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زین‏العابدین(ع) ایستاد و گفت: سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد! حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بیرون ریخت؛(6) سپس با تلاوت آیاتى مانند:
«إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً؛ بى‏شک خداوند مى‏خواهد هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد» فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آنچه درباره این اسیران شنیده، درست نیست. آنان خارجى نیستند؛ بلکه فرزندان پیامبر هستند؛ و از آنچه گفته بود، پشیمان شد و توبه کرد.(7)
بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام و خطبه‏ها و روشنگرى‏هاى امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، تحریفات چندین دهه بنى‏امیه - حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان - بی اثر شد.
3- افشاى ماهیت ستمگران حاکم:‏
بُعد دیگر علت حضور خاندان امام، نشان دادن چهره سفّاک، بى‏رحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام‏آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح‏ها، گروه‏ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیش تر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم‏نمایى مى‏کنند؛ چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان‏ که مظلوم، محبوب و حداقل مورد توجه عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه کربلا، نه مظلوم‏نمایى؛ بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد. آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى‏ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند؛ به گونه‏اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى‏رسد.
خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت‏بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب‏هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد؛ دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد؛ خیمه‏هاى آنان به آتش کشیده شد و ... این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید، کمتر از شهادت و جانبازى اصحاب نبود. «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر(ع) است که آن شمشیرزدن‏ها و خون‏هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد(ع) در شام همین که خواست دستگاه بنى‏امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین(ع) را با قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده‏اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد.
اگر امام سجاد(ع) مى‏فرمود: «پدرم را شهید کردند»، در چشم مردم شام - که شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت نداشتند - خیلى مهم نبود؛ زیرا مى‏گفتند: «در جنگ، افرادى کشته مى‏شوند و یکى از آنان حسین بوده است».
امام سجاد فرمود: اگر قصد کشتن دارید، چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه‏هاى او حمله کردید؟ چرا کودک او را شهید کردید؟
این کلمات به قدرى نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت.
یزید مى‏خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل‏بیت، همه حرکت‏ها را در نطفه خفه کند؛ به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته‏هاى ظلم‏ستیزى را براى خونخواهى امام حسین(ع) و از بین بردن بنى‏امیه در نقاط مختلف سرزمین‏هاى اسلامى به وجود آورد.

پی نوشت‌ها:
1. سید بن طاووس ، لهوف ،ص94؛ بحارالانوار، ج 44، ص 364.
2. مرتضی مطهری ،مجموعه آثار، ج 17، ص 395-409 .
3. سید جعفر شهیدى، قیام امام حسین(ع)، ص 185.
4. محمد ابراهیم آیتى، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47.
5. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
6. احزاب (33)، آیه 33.
7. خوارزمى، مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 69؛ لهوف، ص 238-239.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
1 ـ مسؤ ليت دينى حسين عليه السلام
اسلام عزيز هر فرد مسلمان را در برابر حوادثى كه براى مردم و جامعه اش ‍ پيش مى آيد كه با دين آنها ضديت دارد، يا مخالف مصالح اقتصادى ، اجتماعى و... مى باشد وظيفه دار و مـسئول مـى داند، چـنانكه رسول گـرامـى اسلام فـرمـود : كلّكم راع و كلّكم مـسئول عـن رعـيّتـه (( همـه شمـا سلطانيد و همـه تـان در رابطه با رعيت مواءخذه ميشويد. ))
همه شما نسبت به هم مسئوليد.
و حسين عـليه السلام كه مى داند مسلمانان در فقر و سختى بسر مى برند اما يزيد كه خود را حاكم بر مردم و خليفه مسلمين قلمداد مى كند محرمات الهى را مرتكب مى شود، شراب مـى خـورد و قـمـار مـى بازد و بر سگـها و مـيمـونها خلخال طلا ميپوشد و با سنت پيامبر مخالفت مى ورزد، وظيفه و مسئوليت دينى اش او را وادار به قـيام عـليه چنين حكومت طاغى و ياغى و جبارى نمود، چنان كه حضرت در برابر حر و لشكريانش به سخنرانى پرداخت و فرمود:
(( اى مردم ! همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه سلطان ستمكارى را ببيند كه مـحرمات الهى را حلال مى شمارد و با خدا پيمان شكنى مى كند و با سنت و روش رسول خـدا مـخـالفـت مى ورزد، در ميان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار مى كند، قولا يا عملا بر او ايراد نگيرد بر خدا است كه او را با همان سلطان جائر محشور گرداند و در جايگاه ستمكاران جاى دهد! ))
از اين رو و به ويژه با آن همه نامه ها كه به حسين عليه السلام نوشتند و بيعت مردم با او، عذرى براى حسين باقى نمى گذاشت و در تاريخ مورد انتقاد قرار مى گرفت .
ممكن است گفته شود كه چرا امام حسن عليه السلام قيام نكرد؟
مـا در شرح امـام مجتبى علل كنار آمدن وى را با معاويه نگاشته ايم و در اينجا به اختصار مـى گـوييم عـلاوه بر آنكه اكثـر فرماندهان سپاه امام حسن به معاويه پيوستند و حتى برخـى از اطرافـيان امـام مـجتـبى به مـعـاويه نوشتند كه حاضرند امام را دست بسته تحويل وى دهند، و از طرفى معاويه با سياست مكارانه اش ظاهر اسلام را رعايت مى كرد و مـانند پـسرش نبود كه عـلنا به فـسق و فـجور اشتـغـال ورزد، و شرابخـورى و قـمـاربازى و ساير اعـمـال مـنافـى اسلام به ظاهر از او ديده نمى شد از اينرو امام مجتبى براى حفظ دين و جلوگيرى از سفك دماء مسلمين با وى كنار آمد.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز

2 ـ مسئوليت اجتماعى امام حسين عليه السلام
حسين عـليه السلام به لحاظ مـوقـعـيت اجتـمـاعـيش خـود را در برابر امـت اسلامـى مـسئول مـى بيند تا در مقابل ظلم و بيدادگرى كه از ناحيه حكومت اموى وارد مى شود به دفـاع برخيزد، گرچه اين مسئله هر فرد مسلمانى است ولى بطور طبيعى در مورد امام حسين عـليه السلام با توجه به امامت او از يكسو و انتسابش به پيامبر از سوى ديگر تاءكيد بيشترى پيدا مى كند و توقع جامعه اسلامى را بيشتر برمى انگيزد، و امام عليه السلام اين مـسئوليت را احساس مى كرد و سكوت در برابر جنايات يزيد را جايز نمى شمرد، از اينرو براى ايفاء اين مسئوليت بزرگ و خطير به پاخاست تا آنكه شخص شخيص خود و همـه اهل بيتش را در اين راه فدا كرد و عدالت اسلامى و حكم قرآن را در ميان مردم به اجراء در آورد.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
3 ـ اقامه حجت بر امام عليه السلام
با توجه به اينكه نامه هاى بسيارى تا حدود دوازده هزار نامه براى حسين عليه السلام نوشتـند و آمـادگـى خود را براى كمك با لشكر يكصدهزار نفرى اعلان نمودند، آنهم از شهر كوفـه كه بزرگـتـرين شهر نيرو خـيز اسلامـى است ، تـا آنجا كه او را مـسئول به حساب آوردند كه اگـر امامت و خلافت را نپذيرد در پيشگاه خدا با او احتجاج خـواهند كرد، و معلوم است كه اگر حسين عليه السلام اجابت نمى كرد در برابر خدا و امت اسلامـى مـسئول و مـؤ اخـذ بود و تـاريخ هم حسين عـليه السلام را مـسئول مـى شمـرد و او را مـؤ اخـذه مـى نمـودند، بنابراين حجت بر امام تمام شد و عذرى برايش باقى نگذاشت .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ـ حمايت از دين
حسين عـليه السلام با حكومت اموى آنهم با حاكمى چون يزيد با اعتقادى كاملا بر ضد اسلام و مـنكر آئين قـرآن مواجه شده چنانكه از اين شعر يزيد عقيده فاسدش كاملا آشكار ميگردد:
لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحى نزل

(( خاندان هاشم سر حكومت بازى كردند وگرنه وحى و خبرى از ناحيه غيب نيامده ))
اين شعر نشانگر آن است كه يزيد بن معاويه به همان عقيده جاهليت و بت پرستى باقى بود و مـعـتـقـد به بهشت و دوزخ نيست و پر واضح است كه يزيد با اين عقيده براى نابودى اسلام و قـرآن مـى كوشد و لذا حسين ، جان خود و يارانش را فداى اسلام كرد تا باقى بمـاند كه اگر خون حسين نبود از اسلام نشانى و از قرآن نامى نمى ماند و تمام زحمات پيامبر اسلام نابود مى شد، بنابراين خون حسين و اهلبيت و يارانش ، پيغمبر و زحماتش را احياء كرد چـنانكه فـرمـايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره حسين كه فـرمود: (( حسين منى و انا من حسين ))
به همين معنى اشاره دارد زيرا همانطورى كه حسين از رسول خـدا تـولد يافـت با شهادت حسين هم رسول خدا و تمام اهداف مقدسش تولدى دوباره يافت .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ـ حفظ مقام خلافت
خـلافـت در اسلام عـبارت است از جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يعنى خـليفـه بايد نمـونه رسولخدا و متصف به اوصاف و اخلاق پيامبر اسلام باشد، زيرا خليفه و جانشين بنيانگذار حكومت اسلامى مى بايستى وسيله اى براى تحقق عدالت اسلامى و قـضاوت عـليه تـخـلفـاتـى باشد كه انجام مى گيرد، بنابراين اگر خليفه فرد شايسته بود جامعه را به صلاح و سعادت سوق مى دهد و چنانچه منحرف شد، مسير جامعه را هم به انحراف مى كشاند، از اينجا است كه اسلام اهميت فراوانى به موقعيت خليفه داده و براى كسى كه متصدى مقام خلافت مى شود سه شرط اساسى قرار داده است : 1 ـ عدالت 2 ـ امـانت 3 ـ خـبرويّت نسبت به امور اقتصادى ، ادارى ، سياسى ، و همه آنچه را كه جامعه بدان نياز دارد.
حسين عـليه السلام در اولين نامـه اى كه به مـردم كوفه نوشت به اين شرط اشاره فرمود:
فـلعـمـرى مـا الامام الا العامل بالكتاب والاءخذ بالقسط و الداين بالحقّ و الحابس نفسه على ذات الله .
(( به جانم قـسم امـام نيست مـگـر آنكه به كتـاب خـدا عمل كند و به عدل و قسط رفتار نمايد و بر حسب قانون و حق مجازات كند و خود را در مسير رضاى خدا قرار دهد. ))
پـس خـلافـت تـنها يك سلطه ارضى نيست بلكه خـلافـت نيابت از رسول خـدا است ليكن حسين عـليه السلام مى بيند كه مقام جدش در اختيار فردى قرار گـرفـتـه كه تـمـام اوقـاتـش را به مـيگـسارى و عياشى و شكار و تفريح نامشروع مى گـذارند و جز رسيدن به شهوات نفـسانى هدفى ندارد و بى شرمانه مقام خلافت را بازيچـه و مـلعـبه هواى نفس قرار داده است لذا قيام كرد تا خلافت اسلامى را به جايگاه اصليش برگرداند.
6 ـ آزادسازى اراده امت....
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
6 ـ آزادسازى اراده امت

در زمـان حكومـت مـعـاويه و پـسرش يزيد از مردم سرزمين اسلامى سلب اراده و اختيار شده بود، اجسادى بى روح و كالبدى بى اراده گشته بودند كه به تعبير اميرالمؤ منين على عليه السلام
(( اشباح الرجال و لا رجال ))
بودند، آنچنان قيد و بند نه تنها بر دست و پاى آنان بلكه بر قلب و فكر و اراده آنان زدند كه قدرت تفكر را حتى از جامعه سلب كرده بودند، حكومـت امـوى مـسلمـانان را آنچنان تحذير كرده بود كه هر گونه تحرك برخلاف ميل و خواسته حكومت از آنان زايل گشته بود و لذا در تاريخ مكرر مى خوانيم كه مـردم به حسين عـليه السلام مـتـمـايل بودند امـا كوچـكتـرين اقـدامـى برخـلاف امـيال حكومـت از مـردم صادر نمى شد و بدون اراده همچون بندگان و بردگان زر خريد، فرامين حكومت را بدون چون و چرا اجراء مى كردند و از فرماندهانشان پيروى مى نمودند و حسين عليه السلام قدم به ميدان كارزار و جهاد اسلامى نهاد تا روح عزت و كرامت انسانى را به جامعه اسلامى بدمد و اراده و فكر و انديشه مسئوليت فردى و اجتماعى را كه از مردم سلب شده بود به آنان باز گرداند.
حسين تن به شهادت داد تا جامعه اسلامى به كيان خود بازگردد، لذا شهادت آن حضرت نقطه تحولى در تاريخ اسلام و مسلمين گرديد، و مسلمانان به كيان خود بازگشتند و به نيروى انديشه و عـزم و اراده مـسلح شدند و تمام قيودى را كه بر دست و پا و زبان و قـلبشان زده بودند گسستند و ترس و خوف و انقياد و اطاعت بى چون و چرا به تحرك و قـيام و انقلاب مبدل گشت ، قيام ها و نهضت ها با شعار
(( يا لثارات الحسين ))
شروع شد و اين شعـار آنچـنان كوبنده بود كه پايه هاى حكومت اموى را به لرزه در آورد و سرانجام آنرا از بيخ و بن بركند.

7 ـ ريشه كن كردن مظالم حكومت اموى
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
7 ـ ريشه كن كردن مظالم حكومت اموى

يكى از بزرگترين فلسفه قيام حسينى ايستادگى در برابر ظلم و ستم بى حساب حكومت اموى مخصوصا نسبت به شيعيان و تصفيه حساب حكومت با شيعه بود چنانكه شاعر در اين مقام گفته است :
بزرگ فـلسفه قتل شاه دين اين است
كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است
نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو
كه اين مرام حسين است و منطق دين است

مـظالم حكومت اموى بى حد و حصر و در شمار نمى آيد كه ما فقط به چند نمونه آن اشاره مى كنيم :
الف ـ سلب امنيت :

حكام امـوى براى آنكه بيشتر بر مردم مسلط گردند و حق نفس كشيدن را حتى از مردم سلب كنند در سراسر كشور اسلامـى چنان ترس و وحشتى بوجود آورده بودند كه فوق آن مـتـصور نبود، افـراد بى گناه را به جاى گناهكار و مطيع را بجاى مخالف مجازات مى كردند، با ظن و گـمـان و تـهمت افراد را تحت فشار قرار مى دادند، نيكان و خوبان را بدون مـحاكمه به زندان مى انداختند، در زمان ولايت زياد بن ابيه پدر عبيدالله در عراق مـثـلى رايج گـشت با اين بيان : (( انج سعد فقد هلك سعيد ))
يعنى به سعد مى گفتند مـواظب خـودت باش كه سعـيد را كشتـند. هيچـكس بر مـال و جان خود ايمن نبود و لذا حسين عليه السلام قيام كرد تا اين ستمها و ظلم ها را ريشه كن نمايد.
ب ـ تحقير امت اسلامى :

يكى از كارهاى خطرناك حكومت اموى تحقير و اذلال و خوار ساختن مؤ منان مخصوصا شيعيان امـيرالمؤ منين حضرت على بن ابيطالب عليه السلام بوده است ، و يكى از نشانه هاى اين تحقير داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شيعيان يعنى همان طورى كه دامها را به مـنظور شناسائى بر گونه و سر و گوش آنها داغ مى نهند و يا غلامان زر خريد حبشى را عـلامـت بردگى با داغى نشان مى گذاشتند، با شيعيان و مؤ منين راستين و دوستان على عليه السلام چنين مى كردند حسين عليه السلام قيام كرد و خون شريف خود و يارانش را در اين زمـينه فـدا كرد تـا باب عـزت و آزادى را بر روى آنان بگشايد و از اين كابوس خـطرناكى كه حيات و زندگـى آنان را در گرداب عميقى قرار داده است نجات بخشد، چـنانكه در تـاريخ ثـبت است حجاج بن يوسف ثـقـفـى گـردن انس بن مـالك و سهل بن سعد و دست جابر بن عبدالله انصارى را به جرم دوستى با على عليه السلام داغ نهاد.(2)
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرکت امام حسین علیه السلام بر اساس قرآن

8) آیه هشتم: آیه 156 سوره بقره: هنگامی که در مسیر کربلا خبر شهادت مسلم را شنیدند فرمودند:
«کسانی که چون مصیبتی به آنان رسد گویند: ما از خداییم و به خدا بازمی گردیم».


9) آیه 10 سوره فتح: در نزدیکی کربلا همین که حر به امام گفت: چرا آمده ای؟ فرمود: نامه های دعوت شما مرا به این جا آورد ولی حالا پشیمان شده اید و این آیه را تلاوت فرمود:
«پس هرکس که پیمان شکند همانا به زیان خویش پیمان شکسته است»
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
10) آیه 23 سوره احزاب: در مسیر کربلا هنگامی که خبر شهادت نامه رسان خود «قیس بن مسهر صیداوی» را شنید، گریه کرد و این آیه را تلاوت فرمود:
«از ایشان کسی هست که برعهد خویش (تا پایان حیات) به سر برده است و کسی هست که (شهادت را) انتظار می کشد و هیچ گونه تغییر و تبدیلی در کار نیاورده اند».

11) آیه 41 سوره قصص: همین که فرماندار کوفه (ابن زیاد) نامه رسمی برای حز فرستاد که راه را بر حسین علیه السلام ببندد و او نامه را به امام عرضه داشت امام این آیه را تلاوت فرمود:
و آنان را پیشوایانی خواندیم که به سوی آتش دوزخ دعوت می کنند و روز قیامت یاری نمی یابند».


12) آیه 19 سوره 58 : امام حسین علیه السلام در کربلا درباره لشکر یزید برای دختر من سکینه این آیه را تلاوت فرمود:
«شیطان بر آنان دست یافت، سپس یاد خدا را از خاطر آنان برد».


13) آیه 71 سوره یونس: در روز عاشورا برای لشکر یزید این آیه را تلاوت فرمود:
«شما با شریکانی که قائلید کارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم کنید، سپس در کارتان پرده پوشی نکنید، آن گاه کار مرا یکسره کنید و *** ندهید».
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز



بازخوانی خطبه های نورانی امام حسین(ع) و تبیین اندیشه ها از خواسته های قلبی امام حسین(ع) است.محور اصلی خطبه های امام حسین(ع) از زمان حرکت از مدینه به مکه تا ورود به کربلا و شهادت شامل این مطالب بود:

۱.مقام عبودیت
۲. احیای سنت ها و سیره های نبوی و علوی
۳. ظلم ستیزی
۴. امر به معروف و نهی از منکر
۵. آزادی و آزادگی
۶. نماز ظهر عاشورا
۷. بصیرت و معرفت
۸. عزت مندی و اخلاق
۹. زیبایی شهادت
۱۰. رضا و تسلیم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
7 ـ ريشه كن كردن مظالم حكومت اموى

يكى از بزرگترين فلسفه قيام حسينى ايستادگى در برابر ظلم و ستم بى حساب حكومت اموى مخصوصا نسبت به شيعيان و تصفيه حساب حكومت با شيعه بود چنانكه شاعر در اين مقام گفته است :
بزرگ فـلسفه قتل شاه دين اين است
كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است
نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو
كه اين مرام حسين است و منطق دين است

مـظالم حكومت اموى بى حد و حصر و در شمار نمى آيد كه ما فقط به چند نمونه آن اشاره مى كنيم :
الف ـ سلب امنيت :

حكام امـوى براى آنكه بيشتر بر مردم مسلط گردند و حق نفس كشيدن را حتى از مردم سلب كنند در سراسر كشور اسلامـى چنان ترس و وحشتى بوجود آورده بودند كه فوق آن مـتـصور نبود، افـراد بى گناه را به جاى گناهكار و مطيع را بجاى مخالف مجازات مى كردند، با ظن و گـمـان و تـهمت افراد را تحت فشار قرار مى دادند، نيكان و خوبان را بدون مـحاكمه به زندان مى انداختند، در زمان ولايت زياد بن ابيه پدر عبيدالله در عراق مـثـلى رايج گـشت با اين بيان : (( انج سعد فقد هلك سعيد ))
يعنى به سعد مى گفتند مـواظب خـودت باش كه سعـيد را كشتـند. هيچـكس بر مـال و جان خود ايمن نبود و لذا حسين عليه السلام قيام كرد تا اين ستمها و ظلم ها را ريشه كن نمايد.
ب ـ تحقير امت اسلامى :

يكى از كارهاى خطرناك حكومت اموى تحقير و اذلال و خوار ساختن مؤ منان مخصوصا شيعيان امـيرالمؤ منين حضرت على بن ابيطالب عليه السلام بوده است ، و يكى از نشانه هاى اين تحقير داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شيعيان يعنى همان طورى كه دامها را به مـنظور شناسائى بر گونه و سر و گوش آنها داغ مى نهند و يا غلامان زر خريد حبشى را عـلامـت بردگى با داغى نشان مى گذاشتند، با شيعيان و مؤ منين راستين و دوستان على عليه السلام چنين مى كردند حسين عليه السلام قيام كرد و خون شريف خود و يارانش را در اين زمـينه فـدا كرد تـا باب عـزت و آزادى را بر روى آنان بگشايد و از اين كابوس خـطرناكى كه حيات و زندگـى آنان را در گرداب عميقى قرار داده است نجات بخشد، چـنانكه در تـاريخ ثـبت است حجاج بن يوسف ثـقـفـى گـردن انس بن مـالك و سهل بن سعد و دست جابر بن عبدالله انصارى را به جرم دوستى با على عليه السلام داغ نهاد.(2)
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

خیلی عالی بود ....
یه درس خیلی بزرگی که آدم میگیره (البته روز عاشورا یه دانشگاه خیلی بزرگ بود ... خیلی چیزا ازش یاد میگیری)
اینِ که امام حسین چن بار برای لشگر عمر (اِ گفتم عمر .... بیخیال) ابن سعد ملعون خطبه خوند
در جواب به صحابه اش چی گفت
لقمه های حروم کارِ خودش رو کردهِ ....
پس مراقب باشیم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا




سكوت كفرگونه
و اين همان حقيقتى است كه اميرمؤ منان عليه السلام در جنگ صفين بيان داشت آنگاه كه پيرمردى از شاميان در ميان دو صف ظاهر گرديد و صدا كرد يا اباالحسن يا على ! با شخص تو كار دارم و مى خواهم تو را ببينم ، آن حضرت نيز از ميان صفوف لشكر خويش بيرون آمد چون به همديگر نزديك شدند مرد شامى چنين گفت :
يا على ! تو در اسلام داراى سابقه طولانى و خدمات بس ارزنده و شايانى هستى آيا حاضرى پيشنهادى بكنم تا اين همه خون مسلمانان بر زمين نريزد؟
اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: پيشنهاد تو چيست ؟ عرضه داشت شما به عراق برگرديد و تو باشى و مردم عراق و ما به شام برگرديم و ما باشيم و مردم شام نه ما مزاحم شما باشيم و نه شما مزاحم ما.

اميرمؤ منان عليه السلام در پاسخ وى فرمود: ((پيشنهاد تو را كه از روى علاقه و خيرخواهى بود فهميدم درباره اين جنگ من نيز زياد فكر كردم و شبها را به بيدارى بسر بردم و سر و تهش را ملاحظه نمودم بالا خره خود را بر سر دو راهى جنگ و كفر يافتم و جنگ را بر كفر ترجيح دادم ؛ زيرا خداوند از اولياى خود راضى و خشنود نخواهد گرديد آنگاه كه در روى زمين معصيت شود و آنان مهر سكوت بر لب بزنند و به وضع موجود راضى بوده و دست از امر به معروف و نهى از منكر بردارند، پس جنگ با اينها (معاويه و پيروانش ) را آسانتر از تحمل كردن زنجيرهاى جهنم دريافتم
[SUP](116)[/SUP])).

به طورى كه ملاحظه مى نماييد، اميرمؤ منان عليه السلام سكوت در مقابل گناهان را براى خود گناهى بس بزرگ و در سطح كفر و دورى از اسلام معرفى مى كند و سكوت اولياى خدا را در مقابل معاصى موجب نارضايى و عدم خشنودى خدا.

بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ ابوهرم
متن سخن :
((يا اَباهِرَمٍ! اِنَّ بَنِى اُمَيَّةَ شَتَمُوا عِرْضِى فَصَبَرْتُ وَاَخَذُوا مالى فَصَبَرْتُ
وَطَلَبُوا دَمِى فَهَربْتُ وَاَيْمُاللّه لِيَقْتُلُونى فَيَلْبَسهُمُ اللّهُ ذُلاّ شاملاً
وَسيْفاً قاطِعاً وَيُسلِّطُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلَّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا اَذَلَ مِنْ قَوْمِ سَبَاءٍ
اِذْ مَلِكَتْهُمُ امْرَاةٌ فَحَكَمَتْ فى اَمْوالِهِمْ وَدِمائهِمْ))
[SUP](117)[/SUP].
ترجمه و توضيح لغات :
شَتْم : فحش و ناسزا گفتن . عِرْض : آبرو. هَرب : گريختن . ذُلّ (با ضم ): خوارى و ذلّت . شامل : فراگير، مى گويند شَمِلَهُ: او را فرا گرفت .
ترجمه و توضيح :
در منزل ((رهيمه )) مردى از مردم كوفه به نام ((ابوهرم ))
[SUP](118)[/SUP] به خدمت حسين بن على عليهما السلام رسيد و عرضه داشت (( يَا ابْنَ رَسُولِاللّهِ ما الّذى اَخْرَجَكَ عَنْ حَرَمِ جَدِّكَ؛)) چه انگيزه اى تو را واداشت كه از حرم جدت بيرون بيايى ؟)).
امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود:((اى اباهرم ! بنى اميه با فحاشى و ناسزا گويى احترام مرا درهم شكستند من راه صبر و شكيبايى را در پيش ‍ گرفتم . و ثروتم را از دستم ربودند، باز هم شكيبايى كردم ولى چون خواستند خونم را بريزند از شهر خود خارج شدم و به خدا سوگند اينان (بنى اميه ) مرا خواهند كشت و خداوند آنها را به ذلت فراگير و شمشير برنده مبتلا كرده و كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه به ذلت و زبونيشان بكشاند و به قتلشان برساند و ذليل تر از قوم سباء گرداند كه يك نفر زن به دلخواه خود بر مال و جانشان حكومت و فرمانروايى نمود)).

نتيجه
گفتگوهاى امام عليه السلام با افراد مختلف برخلاف سخنرانيهاى عمومى آن حضرت خيلى فشرده و كوتاه و پاسخى را كه به ((ابوهرم )) داده است يكى از آن موارد است ولى در عين كوتاهى ضمن معرفى بنى اميه دو موضوع را تذكر داده يا دو مساءله را پيش بينى نموده است : شهادت خويش و سقوط حكومت بنى اميه و ذلت آنان .
و اين سخن امام عليه السلام نيز تاءكيدى است بر تاءكيدات ديگر كه آن حضرت با علم و آگاهى ، شهادت را برگزيده و آنچه در آينده به وقوع پيوست او همان را به صورت قطع و به طور حتم و يقين پيش بينى مى نمود.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ طرماح بن عدى و يارانش
متن سخن :
((اَما وَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ يَكُونَ خَيْراً مااَرادَاللّهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفَرْنا ...
فِمنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلَهُمُ الْجَنَّةَ وَاجْمَعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ فى مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ
وَرَغائبِ مَذْ خُورِ ثَوابِكَ ...
اِنَّ بَيْنَنا وَبَيْنَ الْقَوْمِ عَهْداً وَميثاقاً ولَسْنا نَقْدِرُ عَلَى الا نْصِرافِ حَتّى تَتَصَرَّفَ بِناوَبِهِمُ الا مُورُ فى عاقِبَةٍ)).
ترجمه و توضيح لغات :
قُتِلْنا (فعل مجهول است ): كشته شويم . ظَفَر: پيروزى . قضى نَحْبَهُ قَضاء: انجام دادن و به اتمام رسانيدن . نَحْب : عهد و پيمان كشته شدن در راه خدا را نيز نحب گويند؛ زيرا شهيد خود را ملزم ساخته است تا پاى جان پيش برود و گويا با شهادت خويش به پيمانش وفا مى كند. مُسْتَقَرّ: پايگاه . رَغائب (جمع رَغْبَة ): چيز مورد علاقه و آنچه ثواب و اجر بزرگ از آن انتظار مى رود. مَذْخُور: ذخيره شده . عَهْد و ميثاق : پيمان .
ترجمه و توضيح :
طبرى
[SUP](119)[/SUP] مى گويد: چهار تن به نام عمروبن خالد، سعد، مجمع و نافع بن هلال به همراهى طرماح بن عدى از كوفه حركت كرده بودند كه در منزل ((عذيب الهجانات )) با حسين بن على عليهما السلام مواجه گرديدند و در ضمن گفتگو با آن حضرت عرضه داشتند: يابن رسول اللّه ! ((طرماح )) در طول راه اين اشعار را زياد تكرار مى كرد و به جاى ((هدى )) براى شتران آنها را مى خواند:
((شترمن !از زجر و فشارم ناراحت نباش و پيش از صبح وهرچه زودترمراحركت بده .
بهترين سوارت را بهترين مسافرت را، تا به مردى برسانى كه آقايى و كرامت در سرشت و نژاد اوست .
آقاست و آزاد مرد است و داراى سعه صدر كه خداوند او را براى انجام بهترين امور به اينجا رسانده است .
خدايش تا آخر دنيا نگهدارش باد))
[SUP](120)[/SUP].

چون اشعار طرماح كه حاكى از اشتياق فراوان او به درك حضور امام عليه السلام بود در حضور آن حضرت خوانده شد، امام عليه السلام در پاسخ آنان چنين فرمود:
((اما وَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ يَكُونَ خَيْراً ...؛)) به خدا سوگند! اميدوارم اراده و خواست خدا درباره ما خير باشد خواه كشته شويم يا پيروز گرديم )).
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنگاه امام عليه السلام از اين مسافران عقيده و طرز تفكر مردم كوفه را سؤ ال نمود، عرضه داشتند يابن رسول اللّه ! امّا بزرگان و سران قبايل كوفه به عالى ترين و سنگين ترين رشوه از سوى ابن زياد نايل گرديده اند و اما افراد ديگر، قلبشان با شما و شمشيرشان بر عليه شماست . سپس جريان كشته شدن قيس بن مسهر صيداوى (پيك امام ) را به آن حضرت اطلاع دادند. امام با شنيدن اين خبر تاءسف بار، اين آيه را خواند :((فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهْ ...؛)) گروهى از مؤ منان به پيمان خود (شهادت در راه خدا) وفا نمودند و گروه ديگر در انتظار، به سر مى برند و عهد و پيمان خويش را تغيير نداده اند)). آنگاه امام عليه السلام چنين دعا نمود:((اَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا ولَهُمُ الْجَنَّة ...؛)) خدايا! بهشت را براى ما و آنان قرار بده و ما و آنان را در پايگاه رحمتت به مرغوبترين ثوابهاى ذخيره شده ات نايل بگردان )).
سپس ((طرماح )) سخن آغاز نمود و چنين گفت :
يابن رسول اللّه ! من به هنگام خروج از كوفه در كنار اين شهر، گروه زيادى را ديدم كه اجتماع كرده بودند چون انگيزه اين اجتماع را سؤ ال كردم گفتند: اين مردم براى مقابله با حسين بن على و جنگ با او آماده مى شوند، يابن رسول اللّه ! تو رابه خدا سوگند كه از اين سفر برگرد؛ زيرا من مطمئن نيستم حتى يك نفر از مردم كوفه به كمك و يارى شما بشتابد و اگر تنها اين گروه را كه من ديدم در جنگ با تو شركت كنند، در شكست تو كافى است در صورتى كه هر روز و هرساعت كه مى گذرد بر نيروى انسانى و تسليحات جنگى آنان افزوده مى شود.
طرماح ، چنين پيشنهاد كرد: يابن رسول اللّه ! من فكر مى كنم كه شما و من نيز در ركاب شما به سوى ((احبا)) كه منطقه سكونت قبيله ما ((طى )) و دامنه كوههاى سربه فلك كشيده است حركت كنيم ؛ زيرا اين منطقه آنچنان از امنيت برخوردار و از تعرض دشمن به دور است كه در طول تاريخ ، قبيله ما در مقابل سلاطين ((عسان )) و همه سفيد و سياه مقاومت نموده و به جهت وضع جغرافيايى ويژه اى كه دارد هيچ دشمنى به اين نقطه دست نيافته است ؛ گذشته از موقعيت جغرافيايى ، اگر شما ده روز در اين نقطه توقف كنيد، تمام افراد قبيله ((طى ))، سواره و با پاى پياده به يارى شما خواهند شتافت و من خودم تعهد مى كنم كه بيست هزار نفر شمشير به دست و شجاع از قبيله ام را به يارى تو برانگيزم كه در پيشاپيش شما با دشمن بجنگند تا هدف و برنامه شما روشن گردد.
امام در پاسخ و پيشنهاد طرماح فرمود: خدا به تو و به افراد قبيله ات جزاى خير بدهد.
سپس چنين فرمود:((اِنَّ بَيْنَنا وَبَيْنَ الْقَوْمِ عَهْداً وَمِيثاقاً ...؛)) در ميان ما و مردم كوفه عهد و پيمانى بسته شده است و در اثر اين پيمان امكان برگشت براى ما نيست تا ببينم عاقبت كار به كجا بينجامد)). چون طرماح تصميم قاطع امام را ديد، اجازه خواست تا از حضور آن حضرت مرخص شود و آذوقه اى كه براى فرزندانش تهيه كرده است در كوفه به آنان برساند و هرچه سريعتر براى يارى امام به او، لاحق گردد. امام نيز به او اجازه داد.
طرماح با عجله به خانواده اش سر زد و در مراجعت قبل از رسيدن به كربلا از شهادت امام عليه السلام و يارانش مطلع گرديد.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تحكيم بخشيدن به ارزشهاى انسانى
در اين گفتار امام ، مانند هر سخن و خطابه ديگرش نكات حساس و جالبى وجود دارد كه در اينجا تنها به يكى از اين نكات اشاره مى كنيم .

هر شخصى كه وارد ميدان مبارزه مى گردد و در مقابل جبهه دشمن قرار مى گيرد در پى پيروزى و در تعقيب تضعيف دشمن است و حسين بن على عليهمالسلام نيز از اين قانون كلى مستثنا نيست منتها شكست و پيروزى از نظر امام عليه السلام داراى يك مفهوم ديگر و بعد ديگرى است كه براى همه افراد حتى تصور آن نيز امكان پذير نيست و در قيام آن حضرت تاءويلات و برداشتهاى مختلف و گاهى متضاد از همين جا و از درك نكردن ابعاد اين قيام سرچشمه گرفته است .
پيروزى از نظر امام ، انجام دادن يك وظيفه الهى و به پايان بردن يك مسؤ وليت شرعى و تحكيم ارزشهاى انسانى است اعم از اينكه در اين مسير به پيروزى ظاهرى نيز كه در همه جنگها و مبارزات منظور و مقصود است نايل گردد يا نه .

و لذا مى بينيم آنجا كه طرماح بن عدى كه يكى از علاقه مندان و شيعيان خاص خاندان پيامبر و از ارادتمندان اميرمؤ منان و حسين بن على عليهما السلام است ، آن حضرت را در جريان امر قرار مى دهد و شكست ظاهرى آن حضرت را قطعى و مسلم مى داند. و به اصطلاح به چاره جويى مى نشيند، آن حضرت ضمن دعا و التماس و درخواست از خداوند كه با شهداى ديگرش در بهشت برين و پايگاه رحمت قرار داده و از ثوابهاى ذخيره شده و درجات ويژه نصيبش گرداند، توجه طرماح را به يك نكته مهم كه همان مسؤ وليت الهى و تحكيم ارزشهاى انسانى است جلب مى نمايد كه ما با مردم كوفه در ضمن مكاتبات و ملاقاتهاى حضورى ، عهد وپيمان بسته ايم ، ما به آنان وعده حركت به سوى كوفه و به عهده گرفتن امامت و رهبرى و هدايت مردم اين شهر را داده ايم و آنان نيز وعده هر نوع كمك و پشتيبانى . و بر ماست كه به وعده خود وفادار باشيم گرچه در اين راه با هر نوع خطر نيز مواجه گرديم . و مردم (كوفه ) نيز خود دانند به وعده و عهد پيمان خويش وفادار باشند يا پيمان شكن .
واين است امتياز وفرق يك امام و رهبر روحانى ومعنوى بارهبران وپيشوايان سياسى .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخش دوم : از مكه تا كربلا: سخنى با عبيداللّه بن حرّ جعفى [SUP](121)[/SUP]
متن سخن :
((يَابْنَ الحُرِّ اِنَّ اَهل مِصْرِكُمْ كَتَبُوا اِلَىَّ اءنّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلى نُصْرتى
وَسَاءلُونى الْقُدُومَ عَلْيهِمْ وَلَيْسَ الاَمْرُ عَلى مازَعَمُوا
وَانَّ عَلَيْكَ ذنوباً كَثِيرَةً فَهَلْ لَكَ مِنْ تَوبَةٍ تَمْحُو بِها ذنوبَكَ؟ ...
تَنْصُرُوا ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَتُقاتِلُ مَعَهُ.
.. اَمَّا اِذا رَغِبْتَ بِنَفْسِكَ عَنّا فَلا حاجَةَ لَنا فِى فَرَسِكَ
وَلا فِيكَ وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً
وَانِّى اَنْصَحُكَ كَما نَصَحتَنِى اِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ لا تَسْمَعَ صُراخَنا
وَلا تَشْهَدَ وَقْعَتَنا فَافعَلْ فَوَاللّه لا يَسْمَعُ
واعِيَتَنا اَحَدٌ وَلا يَنْصُرُنا اِلاّ اَكَبّهُاللّه فى نارِ جَهَنَّمَ
[SUP](122)[/SUP])).
ترجمه و توضيح لغات :
رَغبَ عَنْهُ: اعراض نمود. مُضِلّين (از ضلّ): گمراهان ، مُنْحَرِفين . عَضُد: نيرو، كمك . صُراخ : فرياد، صداى استمداد. وَقْعَة : جنگ . واعِيَة : ناله ، فرياد.
ترجمه و توضيح :
در منزل بنى مقاتل به امام اطلاع دادند كه ((عبيداللّه بن حرّ جعفى )) نيز در اين منزل اقامت گزيده است ، امام عليه السلام نخست حجاج بن مسروق را به نزد وى فرستاد، حجاج گفت : اى فرزند حر! هديه گرانبها و ارمغان پرارجى براى تو آورده ام اگر بپذيرى ، اينك حسين بن على عليهما السلام به اينجا آمده است وتو را به يارى مى طلبد، به او بپيوندى تا به ثواب و سعادت بزرگى نايل گردى كه اگر در ركاب او بجنگى به ثواب بى حدى رسيده اى و اگر كشته شوى به شهادت نايل شده اى .
عبيداللّه بن حر گفت : به خدا سوگند! من از شهر كوفه بيرون نيامدم مگر اينكه اكثر مردم اين شهر، خود را به جنگ او و سركوبى شيعيانش آماده مى كردند و براى من مسلم است كه او در اين جنگ كشته خواهد شد و من توانايى يارى و كمك او را ندارم و اصلاً دوست ندارم كه او مرا ببيند و من او را.

حجاج به نزد امام عليه السلام بازگشت و پاسخ ((ابن حر)) را به عرض وى رسانيد خود امام با چند تن از اصحابش به نزد عبيداللّه آمد و او از امام استقبال نمود و خوشامد گفت .
خود عبيداللّه جريان اين ملاقات را چنين توصيف مى كند كه : چون چشمم به آن حضرت افتاد، ديدم من در دوران عمرم زيباتر و چشم پر كن تر از او نديده ام ولى در عين حال به هيچكس مانند او دلم نسوخته است و هيچگاه نمى توانم آن منظره را فراموش كنم كه وقتى آن حضرت حركت مى كرد چند كودك نيز دور او را گرفته بودند.
((ابن حر)) مى گويد: چون به قيافه امام تماشا كردم ، ديدم رنگ محاسنش شديدا مشكى است پرسيدم كه رنگ طبيعى است يا از خضاب استفاده كرده ايد؟ امام پاسخ داد اى ابن حر! پيرى من زودرس بود. و از اين گفتار امام فهميدم كه رنگ خضاب است .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به هرحال ، پس از تعارفات و سخنان معمولى كه در ميان عبيداللّه و آن حضرت رد و بدل شد امام خطاب به وى چنين فرمود:((يَا ابْنَ الْحُرِّ اِنَّ اَهْلَ مِصْرِكُمْ؛)) پسر حر! مردم شهر شما (كوفه ) به من نامه نوشته اند كه همه آنان بر نصرت و يارى من اتحاد نموده و پيمان بسته اند و از من درخواست كرده اند كه به شهرشان بيايم ولى حقيقت امر برخلاف آن است كه آنان به من نگاشته اند و تو در دوران عمرت گناهان زيادى را مرتكب شده و خطاهاى فراوانى از تو سرزده است آيا مى خواهى توبه كنى و از آن خطاها و گناهها پاك گردى ؟)).
عبيداللّه گفت : مثلاً چگونه توبه كنم ؟ امام فرمود:((تَنْصُرُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وتُقاتِلُ مَعَهُ؛)) فرزند دختر پيامبرت را يارى كرده و در ركاب وى با دشمنان او بجنگى )).

عبيداللّه گفت : به خدا سوگند! من مى دانم كه هركس از فرمان تو پيروى كند، به سعادت و خوشبختى ابدى نايل شده است ولى من احتمال نمى دهم كه يارى من به حال تو سودى داشته باشد؛ زيرا در كوفه كسى را نديدم كه مصمم به يارى و پشتيبانى شما باشد و به خدا سوگندت مى دهم كه از اين امر معافم بدارى ؛ زيرا من از مرگ سخت گريزانم ولى اينك اسب معروف خود ((ملحقه )) را به حضورت تقديم مى كنم اسبى كه تا حال به وسيله آن دشمنى را تعقيب نكرده ام جز اينكه به اورسيده ام و هيچ دشمنى با داشتن اين اسب مرا تعقيب ننموده است مگر اينكه از چنگال او نجات يافته ام .

امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود:
((اَمَّا اِذا رَغِبْتَ بِنَفْسِكَ عَنّا ...؛)) حال كه در راه ما از نثار جان امتناع مى ورزى ما نيز نه به تو نياز داريم و نه به اسب تو زيرا من از افراد گمراه براى خود نيرو نمى گيرم )).
آنگاه امام اين جمله را نيز اضافه نمود:
((همان گونه كه تو بر من نصيحت نمودى من نيز نصيحتى به تو مى كنم كه تا مى توانى خود را به جاى دوردستى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى و جنگ ما را نبينى ؛ زيرا به خدا سوگند! اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به يارى ما نشتابد خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد)).
عبيداللّه از اين سخنان پندآميز امام پند نگرفت و به سپاه وى نپيوست ولى تا آخر عمر از اين جريان اظهار ندامت و پشيمانى مى نمود و براى از دست دادن چنين سعادتى ابراز تاءسف و تاءثر مى كرد.
نمونه اى از تاءثر او را از اشعار زير كه خويشتن را مورد خطاب وسرزنش قرار داده است مى توان به دست آورد.
((آه ! از حسرت و تاءسف سنگين كه تا زنده هستم در ميان سينه و گلويم در حركت است و بى قرارم كرده است .
آنگاه كه حسين بر اهل نفاق و ستم پيشگان از مثل من يارى مى طلبيد.
آنگاه كه حسين مى خواست براى برانداختن اهل ضلال و نفاق به ياريش بشتابم .
آرى ، اگر آن روز از راه جان ، يارى و مواساتش مى نمودم در روز قيامت به شرافتى بس بزرگ نايل مى شدم ))
[SUP](123)[/SUP].
وين جهد مى كند كه بگيرد غريق را

با مطالعه جريان ملاقات امام با ((عبيداللّه بن حر)) و درخواست كمك از وى اين سؤ ال در ذهن خواننده نقش مى بندد كه دعوت نمودن امام از يك نفر راهزن و جنايتكار معروف جهان عرب كه هيچ علاقه اى به آن حضرت نداشته و از مخالفين و دشمنان امير مؤ منان عليه السلام بوده است و از طرفى مرخص كردن گروهى كه از مدينه و مكه با وى حركت نموده اند
[SUP](124)[/SUP] افرادى كه فداكارى و ايثار را به مفهوم عالى و همه جانبه درباره امام انجام داده اند و به قول خود آن حضرت صحابه اى باوفاتر از آنان در هيچ دورانى ديده نشده است [SUP](125)[/SUP] ، چگونه قابل جمع است ؟ آن اجازه مرخصى به آن چنان ياران باوفا براى چيست ؟ و اين دعوت به كمك و همكارى از يك چنين فردى چرا؟

ولى اگر در باره نقش ائمه هدى عليهما السلام قدرى دقت كنيم و برنامه آنها را در جنگ و صلحشان و در حركت و سكونشان مورد بررسى قرار بدهيم . پاسخ اين سؤ ال روشن خواهد گرديد؛ زيرا ائمه هدى عليهما السلام تداوم بخش راه پيامبران هستند كه هدفى بجزرهايى انسانها و نجات غرق شدگان ندارند كه اين رهايى بخشى ، گاهى به صورت عموم و گاهى به صورت خصوصى و شخصى انجام گرفته است و رفتن امام به چادر شخص ‍ معصيتكار و مجرمى همانند رفتن حضرت مسيح عليه السلام به منزل ((گُمركچى )) و يا زن بدكاره اى است و انگيزه هردو يكى است كه حضرت عيسى در پاسخ آنكه گفت : چرا به همراه حواريون به منزل زن بدكاره اى رفتيد؟ گفت :((طبيب بايد گاهى به منزل مريض برود))
[SUP](126)[/SUP].
و امام هم در ملاقات با عبيداللّه حر همان مساءله طبابت و نجات او از گناهان و جنايتهاى فراوان گذشته اش را عنوان نمود و راه رهايى را در پيش پاى وى قرار داد و فرمود:(( ((وَاِنَّ عَلَيْكَ ذُنُوباً كَثِيْرَةً فَهَلْ لَكَ مِنْ تَوْبَةٍ تَمْحُوبِها ذنوبَكَ؟؛)) آيا آمادگى دارى كه گناهان فراوانى را كه از گذشته دور دارى باآب توبه بشويى ؟!)).
ولى آنگاه كه مى بيند عبيداللّه هدف امام را درك نمى كند و پيشنهاد پذيرفتن اسبى را مى نمايد كه در روز سختى مى تواند از ميدان جنگ و از برابر تيرها و شمشيرها نجاتش دهد و او همه مسائل را با عينك مادى و از ديدگاه پيروزى و شكست ظاهرى مى بيند و در دو كلمه ((حمله و فرار)) خلاصه مى كند، فرمود: من به تو و به اسب تو نيازى ندارم (( (وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً )
[SUP](127)[/SUP]))
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ عمروبن قيس و پسر عمويش
متن سخن :
((اِنْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لى واعِيَةً وَلا تَرَيا لِى سَواداً
فَانَّهُ مَنْ سَمِعَ واعِيَتَنا اَوْ راءى سَوادَنا فَلَمْ يُجِبْنا اَوْ يُغِثْنا
كانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ اَنْ يُكِبَّهُ عَلى مِنْخَرَيْهِ فِى النّارِ))
[SUP](128)[/SUP].
ترجمه و توضيح لغات :
يُغِيثُنا (از آغاثَ اِغاثَةً): به فرياد رسيدن . اَكبَّهُ: او را به صورت بر زمين زد. مِنْخَرَين : بينى .
ترجمه و توضيح :
باز در همان منزل ((بنى مقاتل )) بود كه عمروبن قيس مشرقى به همراه پسرعمويش به حضور حسين بن عليهمالسلام شرفياب گرديد.آن حضرت پرسيد: آيا براى نصرت و يارى من آمده ايد؟ عرضه داشتند نه ؛ زيرا از طرفى ما داراى فرزندان زيادى هستيم و از سوى ديگر مال التجاره مردم در نزد ماست و نمى دانيم سرنوشت شما به كجا خواهد انجاميد و صلاح نيست كه مال مردم در دست ما تلف و ضايع گردد.
در اينجا امام عليه السلام خطاب به آن دو چنين فرمود:((اِنْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لى واعِيَةً)) ...؛ از اين منطقه دور باشيد تا صداى استغاثه من به گوش شما نرسد و اثرى از من نبينيد؛ زيرا هركس صداى استغاثه ما را بشنود يا اثرى از ما ببيند ولى به استغاثه ما جواب مثبت ندهد و به فرياد ما نرسد خداوند او را با ذلت تمام در جهنم سرنگون خواهد نمود)).
مجازات سخت

از اين گفتار امام و مشابه آن كه در فراز پيش به تعبير نصيحت و خيرخواهى خطاب به ((عبيداللّه بن حر)) بيان نموده است اين نكته به دست مى آيد افرادى كه به استمداد امام و رهبر مذهبى شان آنگاه كه نيازمند به امداد و كمك آنها است جواب مثبت نداده باشند به بزرگترين عقاب و سخت ترين عذاب تواءم با خوارى و ذلت مجازات خواهند گرديد؛ زيرا تعبير امام در اين دو مورد و درباره چنين افراد تنها اين نيست كه آنان داخل جهنم خواهند شد بلكه تعبير امام عليه السلام درعذاب و مجازات چنين افراد اين است كه ((اَكَبَّهُ اللّه عَلى مِنْخَرَيْهِ فى نارِ جَهَنَّمَ)) و مفهوم اين جمله شدت عذاب تواءم با شدت ذلت و خوارى است و چرا چنين مجازاتى در انتظار چنين افرادى نباشد مگر استغاثه امام و رهبر، همان استغاثه قرآن و اسلام و آيين حق نيست ؟ مگر اين استغاثه استغاثه پيامبر و استغاثه پيامبر نيز شديدترين امر الهى نيست ؟
ولى بايد توجّه داشت اين عذاب كه در گفتار حسين بن على عليهما السلام آمده است نه يك موضوع شخصى و انحصارى بلكه مربوط به مقام و عنوان رهبرى است كه اين عنوان يك روز در وجود شخص پيامبر تجسم مى يابد و روز ديگر در وجود جانشينان وى و ائمه هدى عليهما السلام و روز ديگر در مرتبه نازله و در وجود جانشينان ائمه هدى عليهما السلام كه همان مقام ولايت فقيه است .

نمونه ديگر از يك حرمان بزرگ !
اگر ((عبيداللّه بن حر)) آن هماى سعادت را كه بر خيمه اش نشسته بود به رايگان از دست داد و از يارى امام و نيل به شهادت كه نجات و خوشبختى او را تضمين مى نمود استقبال نكرد و تا آخر عمر بر اين اشتباه بزرگ اشك حسرت ريخت ، شعر سرود، آه كشيد و... تاريخ عاشورا در اين كم سعادتى و حرمان بزرگ ((عمروبن قيس )) را نمونه اى بارزتر و مصداقى كاملتر از ((عبيداللّه )) معرفى مى كند؛ زيرا به طورى كه در فراز گذشته تذكر داده شد زندگى چند روزه ((عبيداللّه )) او را آن چنان شيفته خود كرده بود كه در مرحله نخست با ردّ موعظه و نصيحت امام خود را به كنار كشيد و با بيان اين جمله ((به خدا سوگندت مى دهم كه از اين پيشنهاد معافم بدارى كه از مرگ سخت گريزانم )) يكباره از قبول مسؤ وليت شانه خالى نمود.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولى ((عمروبن قيس )) پس از اعتذار مجدّدا تحت تاءثير موعظه و سخنان حسين بن على عليهما السلام قرار گرفت و با شنيدن ((اِنْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لى واعِيَةً)) از پسر عمويش ((مالك بن نضر ارحبى )) مفارقت كرد و به ياران امام عليه السلام پيوست امّا با آن حضرت شرط نمود كه من تا آنجا از تو دفاع خواهم كرد كه دفاع من به حال شما مفيد و در سرنوشت پيروزى شما مؤ ثر باشد و در غير اين صورت در مفارقت و جدائى از شما آزاد خواهم بود، امام هم اين بيعت مشروط را از وى پذيرفت و ((عمروبن قيس )) در آخرين ساعات زندگى امام عليه السلام و به هنگامى كه صداى استغاثه آن حضرت را مى شنيد و ياران باوفايش يكى پس از ديگرى به خاك و خون مى غلتيدند بر اسب تندرو خويش سوار شده و فرار را برقرار ترجيح داد و در چنين شرايطى امام عليه السلام را ترك نمود و درست در دقايقى كه مى رفت به صفوف شهيدان لاحق شود، اين فيض عظيم و اين سعادت بزرگ و خوشبختى ابدى را از دست داد.
طبرى
[SUP](129)[/SUP] مشروح اين ملاقات [SUP](130)[/SUP] و جريان مفارقت او را از زبان خودش نقل نموده است و خلاصه اش اين است : من در روز عاشورا چون متوجّه شدم كه لشكريان كوفه بر پى كردن اسبهاى ياران حسين بن على عليهما السلام همّت گماشته اند اسب خود را در زير يكى از خيمه هاى خالى بستم و پياده به دشمن تاختم و دو نفر از آنان را به هلاكت رسانده و دست سوّمى را قطع نمودم : حسين بن على عليهما السلام مكرّر مى فرمود: ((الا تشل لايقطع اللّه يدك جزاك اللّه ...؛)) دستت درد نكند خدا از خاندان پيامبر جزاى خيرت دهد)).
((عمروبن قيس )) اضافه مى كند: وقتى ديدم همه ياران حسين بن على بجز سويد بن عمرو و بشر حضرمى به شهادت رسيدند به خدمت آن حضرت آمده و عرضه داشتم : يابن رسول اللّه ! مى دانى كه در ميان من و شما شرطى بود، حضرت فرمود راست مى گويى ولى چگونه مى توانى از اين معركه جان سالم ببرى ؟ اگر توانايى آن را دارى در رفتن آزادى .
عمروبن قيس مى گويد: امام چون اذن مرخّصى داد و بيعت را از من برداشت اسب خود را از درون خيمه بيرون كشيدم و سوار شدم و تازيانه بر آن زدم و از گوشه اى صفوف دشمن را باز كرده به حركت سريع خود ادامه دادم ولى پانزده نفر از افراد دشمن مرا تعقيب كردند در نزديكى ((شفيه )) كه روستايى است در كنار فرات به من نزديك شدند چون برگشتم سه تن از آنان مرا شناختند و به ياران خود گفتند تا از تعقيب من منصرف شدند و بدين گونه از مرگ حتمى نجات يافتم .
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در نزديكى كربلا
متن سخن :
((اِنّا للّه وَانَّا اِليهِ راجِعُونَ وَالحَمدُللّه ربِّالعالمين ...
اِنِّى خَفِقْتُ بِرَاءْسى فَعَنَّ بى فارِسٌ وَهُو يَقُولُ:
اَلْقَوْمُ يَسْرُونَ وَالْمَنايا تَسْرِى اِلَيْهِم فَعَلِمْتُ اَنَّها اَنْفُسُنا نُعِيَتْ اِلَيْنا ... جَزاكَاللّهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ ما جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ))
[SUP](131)[/SUP].
ترجمه و توضيح لغات :
خَفَقَ بِرَاءْسِهِ: چرت زد. عَنَّ: ظاهر شد. يَسْرُونَ (ازسَرى ): شب هنگام حركت نمودن . مَنايا (جمع منيه ): مرگ . نُعِيَت :(مجهول از نَعى يَنْعى ): خبر مرگ دادن .
ترجمه و توضيح :
در منزل ((قصر بن مقاتل )) و در اواخر شب ، امام دستور داد جوانان مشكها را پر از آب كردند و به سوى منزل بعدى حركت نمودند، به هنگامى كه قافله در حركت بود صداى امام به گوش رسيد كه كلمه استرجاع را مكرر بر زبان مى راند ((اِنّا للّه وَانَّا اِليهِ راجِعُونَ وَالحَمدُللّه ربِّالعالمين )) حضرت على اكبر فرزند دلير و شجاع آن حضرت از انگيزه اين استرجاع سؤ ال نمود.
امام اين چنين پاسخ داد:((اِنِّى خَفِقْتُ بِرَاءْسى ...؛)) من سرم را به زين اسب گذاشته بودم كه خواب خفيفى بر چشمم مسلط شد، در اين موقع صداى هاتفى به گوشم رسيد كه مى گفت : اين جمعيت در اين هنگام شب در حركتند مرگ نيز در تعقيب آنهاست و براى من معلوم گرديد كه اين ، خبر مرگ ماست )).
حضرت على اكبر عرضه داشت :((لا اَراكَاللّهُ بِسُوءٍ اءلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؟؛)) خدا حادثه بدى پيش نياورد مگر ما برحق نيستيم ؟)).
امام فرمود:((بلى به خدا سوگند كه ما بجز در راه حق قدم برنمى داريم )).
على اكبر عرضه داشت :((اِذاً لانُبالى اَنْ نَمُوتَ مُحِقّينَ؛)) اگر بناست در راه حق بميريم ترسى از مرگ نداريم )).
امام در اين هنگام او را دعا نمود و چنين فرمود: ((خداوند براى تو بهترين پاداش فرزندى را عنايت كند)).
آرى اگر كشتن و كشته شدن و قيام و انقلاب در راه حق باشد، از چنين مرگى ترسى نيست و اين درسى است كه مكتب حسين بن على عليهما السلام نه تنها براى فرزندش بلكه براى تمام پيروانش آموخته است كه :


مرگ اگر مرد است گو پيش من آى


تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخش سوم : در كربلا: هنگام ورود به كربلا
متن سخن :
((ما كُنْتُ لاَِبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ
[SUP](132)[/SUP] ...
اَللّهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاءِ هاهُنا مَحَطُّ رحالِنا
وهاهُنا وَاللّهِ مَحَلُّ قُبُورِنا وَهاهُنا وَاللّهِ مَحْشَرُنا وَمَنْشَرُنا وَبِهذا وَعَدَنِى جَدّى رَسُول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلا خِلافَ لِوَعْدِهِ))
[SUP](133)[/SUP].
ترجمه و توضيح لغات :
مَحَطّ: محل فرود آمدن . رَحْل : اثاثيه مسافر. مَحْشَر: روز و محل مبعوث شدن . مَنْشَر: محل زنده شدن در روز معاد.
ترجمه و توضيح :

قافله امام عليه السلام و به موازات آن سپاهيان حر، به حركت خود ادامه دادند تا به ((نَيْنوا)) رسيدند و در اينجا با مردى مسلح كه سوار بر اسب تندرو بود مواجه گرديدند و او پيك ابن زياد و حامل نامه اى از سوى وى به ((حر)) بود. متن نامه چنين است :((جَعْجِعْ بِالْحسَيْنِ حينَ تَقْرَاءُ كِتابى وَلا تُنْزِلهُ اِلاّ بِالْعَراءِ عَلى غَيْرِماءٍ وَغَيْرِ حِصْنٍ؛))

با رسيدن اين نامه بر حسين بن على فشار وارد بياور و در بيابانى بى آب و علف و بى دژ و قلعه اى فرودش ‍ آر)).
((حر)) نيز متن نامه را براى امام عليه السلام خواند و آن حضرت را در جريان ماءموريت خويش قرار داد.
امام فرمود: پس بگذار ما در بيابان نينوا و يا غاضريات يا شفيه فرود آييم .

حر گفت : من نمى توانم با اين پيشنهاد شما موافقت كنم ؛ زيرا من ديگر در تصميم گيرى خود آزاد نيستم چون همين نامه رسان ، جاسوس ابن زياد نيز مى باشد و جزئيات اقدامات مرا زير نظر دارد.

در اين هنگام ((زهير بن قين )) به امام عليه السلام چنين پيشنهاد نمود كه براى ما جنگ كردن با اين گروه كم ، آسانتر است از جنگ كردن با افراد زيادى كه در پشت سر آنهاست و به خدا سوگند! طولى نخواهد كشيد كه لشكريان زيادى به پشتيبانى اينها برسد و آن وقت ديگر ما تاب مقاومت در برابر آنان را نخواهيم داشت .
امام در پاسخ پيشنهاد زهير چنين فرمود:((ما كُنْتُ لاَبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ؛)) من هرگز شروع كننده جنگ نخواهم بود)).

آنگاه امام عليه السلام خطاب به حرّ فرمود: بهتر است يك قدر ديگر حركت كنيم و محل مناسبترى براى اقامت خود برگزينيم . حرّ موافقت نمود و به حركت خود ادامه دادند تا به سرزمين كربلا رسيدند دراينجا حرّ و يارانش به عنوان اينكه اين محل به فرات نزديك و محل مناسبى است از پيشروى امام جلوگيرى نمودند.

وقتى حسين بن على عليهما السلام تصميم گرفت در آن سرزمين فرود آيد، از نام آنجا سؤ ال كرد، پاسخ دادند كه : اينجا را ((طف )) مى گويند.
امام پرسيد نام ديگرى نيز دارد؟ عرضه داشتند:((كربلا)) هم ناميده مى شود.
امام با شنيدن اسم ((كربلا)) گفت :((اَللهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاء؛)) خدايا! از اندوه و بلا به تو پناه مى آورم )). سپس فرمود: ((اينجاست محل فرودآمدن ما و به خدا سوگند! همين جاست محل قبرهاى ما و به خدا سوگنداز اينجاست كه در قيامت محشور و منشور خواهيم گرديد و اين وعده اى است از جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و در وعده او خلافى نيست )).
آنچه از اين گفتار استفاده مى شود

در اين گفتار حسين بن على عليهما السلام سه نكته جالب و مهم وجود دارد:
1 - همان گونه كه بارها اشاره نموديم و در گفتار امام در موارد مختلف مكرر و با صراحت و گاهى با تلويح و اشاره آمده است ، آن حضرت از جريان حادثه خونين كربلا مطلع و باخبر بود و اين مورد نيز يكى از آنهاست كه به جزئيات اين حادثه و محل وقوع آن كه همان سرزمين كربلاست با اتكا به اخبار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شاره مى كند.

2 - و اما نكته دوم ، مساءله راه و روش و برنامه اى است كه حسين بن على عليهما السلام در مقام جنگ از آن پيروى مى كند كه به قول زهير بن قين اقدام به جنگ در آن شرايط به نفع آنان و در صورت تاءخير جريان دقيقا معكوس و هزيمتشان مسلم و حتمى است .

ولى امام در اين شرايط خاص برنامه جنگى خويش را چنين اعلام مى كند كه :((من شروع به جنگ نخواهم كرد)).
و اين همان برنامه اى است كه اميرمؤ منان عليه السلام در جنگ جمل براى يارانش اعلان نمود آنگاه كه در مقابل دشمن خون آشام قرار گرفت ، دشمنى كه دوبار دست به حمله زده و بهترين مسلمانان و زبده ترين شيعيان على عليه السلام را در شهر بصره به قتل رسانيده است :((لا تَبْدَاءُوا الْقَوْمَ بِالْقَتالِ ...؛)) شما شروع به جنگ نكنيد با شمشير و نيزه به آنان حمله ننماييد و در خونريزى بر آنان سبقت نجوييد، با ملاطفت و مهربانى و با زبان نرم و ملايم با آنان سخن بگوييد (تا به جنگ و ستيز وادارشان نكنيد))
[SUP](134)[/SUP].

3 - هدف پيشوايان و ائمه هدى اصلاح افراد و جلوگيرى از انحراف و به قول حسين بن على عليهما السلام ((امر به معروف و نهى از منكر)) است و اين هدف هم با توسل به زور و از راه جنگ و خونريزى امكان پذير نيست بلكه جنگ ، آخرين حربه اى است كه در صورت مسدود شدن تمام راهها بايد به آن متوسل گرديد.
خلاصه ، پاسخ امام در آن شرايط خاص به زهير بن قين دليل ديگرى است بر اين كه منظور آن حضرت از اين حركت رسيدن به يك پيروزى ظاهرى جنگى نبود بلكه امام در تعقيب هدفى بود مافوق آن و در ابعاد وسيعتر.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخش سوم : در كربلا: خطبه امام پس از ورود به كربلا
متن سخن :
((... اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ اْلا مْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ
وَانَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ وَاَدْبَرَ مَعْرُوفها
وَلَمْ يَبْقَ مِنْها اِلاّ صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الا ناءِ
وَخَسيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعى الْوَبيلِ
اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَالَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ
لِيَرْغبَ الْمُؤْمِن فِى لِقاءِا للّه
فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلا سَعادَةً وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمِينَ اِلا بَرَماً،
النّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعايِشُهُمْ للّه
فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ))
[SUP](135)[/SUP].

ترجمه و توضيح لغات :
تَنَكُّر: قيافه بدنشان دادن . اِدْبار: پشت كردن . صُبابَة : ته مانده آب در كاسه . خسيس عَيْشٍ: زندگى پست ذلت بار. مَرْعَى الْوبيل : چراگاه سخت و سنگلاخ كه در آن كمتر علف سبز شود. بَرَمْ (بر وزن فَرَس ): زجر و آزردگى . عَبيد (جمع عَبد): برده لَعْقَ (مصدر است به معناى اسم مفعول ): چيزهاى شيرين مانند عسل كه با انگشت ليسيده شود. يَحُوطُونهُ (از حاطَ، يَحُوطُهُ): چيزى را حفظ و حراست كردن و دفاع از آن نمودن . دَرَّتْ مَعايِشَهُمْ: دَرّ: خوشى و كمال آسايش . مَعايِش (جمع معيشه ): آنچه زندگى به آن وابسته است . مُحِّصُوا (از تَمْحيص ): در بوته آزمايش قرار دادن .

ترجمه و توضيح :
حسين بن على عليهما السلام در دوّم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد كربلا گرديد و پس از توقف كوتاه در ميان ياران و فرزندان و افراد خاندان خويش قرار گرفت و اين خطبه را ايراد نمود:
((اما بعد، پيشامد ما همين است كه مى بينيد؛ جدا اوضاع زمان دگرگون گرديده ، زشتيها آشكار و نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بربسته است ، از فضائل انسانى باقى نمانده است مگر اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب . مردم در زندگى ننگين و ذلت بارى به سر مى برند كه نه به حق ، عمل و نه از باطل روگردانى مى شود، شايسته است كه در چنين محيط ننگين ، شخص با ايمان و بافضيلت ، فداكارى و جانبازى كند و به سوى فيض ديدار پروردگارش بشتابد، من در چنين محيط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با اين ستمگران را چيزى جز رنج و نكبت نمى دانم )).
امام به سخنانش چنين ادامه داد:((اين مردم برده هاى دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان مى باشد، حمايت و پشتيبانيشان از دين تا آنجاست كه زندگيشان در رفاه است و آنگاه كه در بوته امتحان قرار گيرند، دينداران ، كم خواهند بود)).
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه از اين گفتار امام استفاده مى شود
در اين خطبه حسين بن على عليهما السلام كه اولين خطابه و سخنرانى آن حضرت در سرزمين كربلاست ، به دو نكته حساس زير اشاره شده است :
1 - انگيزه قيام :
به طورى كه در فرازهاى گذشته از سخنان امام عليه السلام اشاره گرديد آن حضرت براى قيام خود چندين علت و انگيزه مختلف بيان نموده است كه مخالفت با حكومت يزيد، تغيير و تحريف در احكام و بالا خره موضوع امر به معروف و نهى از منكر، مجموع اين علل و انگيزه ها را تشكيل مى دهد كه همه اين انگيزه ها نيز در اين گفتار آن حضرت ، خلاصه گرديده است .
آنجا كه اوضاع متغير، زشتيها ظاهر و فضايل ، سركوب و فراموش شده است ذلت و خوارى بر زندگى مردم سايه شوم خود را گسترده است ، نه به حق عمل مى شود و نه از باطل جلوگيرى ، بجاست كه شخص مؤ من و متعهد در راه تغيير چنين وضعى به شهادت و لقاى حق راغب و شائق باشد و شخص ‍ امام عاليترين و بارزترين مصداق چنين مؤ من با فضيلت است كه در اين شرايط، مرگ را بجز سعادت و براى زندگى مفهومى جز زجر و شكنجه و مرگ تدريجى نمى داند.
2 - مساءله آزمايش :
و اما نكته دوم ، موضوع آزمايش و امتحان است كه بهترين راه شناخت حقايق و افكار شخصيتها و اصالت انسانهاست ؛ چه افرادى كه خود را مؤ من نشان مى دهند و چه گروهايى كه براى خود شعارهاى داغ و كوبنده انتخاب مى كنند و چه اشخاصى كه از قيافه حق پرستى و وجهه مذهبى برخوردارند، ولى حقيقت اين گروه ها و اين چهره ها و اصالت اين افراد به دست نمى آيد مگر از راه امتحان و آزمايش در شدايد و گرفتاريها، در جزر و مدها و در ميدان جنگ و مبارزات ، آنجا كه منافع مادى و بلكه جانشان در خطر است .
اينك كه فرزند فاطمه به سوى ((اللّه )) مى شتابد و قدم به سرزمين عشق و شهادت مى گذارد از افراد زيادى كه تا آن روز دم از اسلام مى زدند و در ميان مسلمانان از وجهه خاص مذهبى برخوردار بودند، خبرى نيست .
فرزند رسول اللّه در راه اسلام و قرآن به خاطر امر به معروف در برابر دشمن ديرينه اسلام قرار گرفته و آماده كشته شدن و به قربانى دادن خاندانش و به اسارت رفتن اهل و عيالش مى باشد ولى اين گونه افراد قدم از قدم برنمى دارند و لب از لب نمى گشايند، نه از عبداللّه بن عباس خبرى هست و نه از عبداللّه بن زبير و نه از عبداللّه بن عمر كه هر سه خود را شخصيت برجسته مذهبى مى دانستند و به خاطر مذهبى بودن ، در ميان مردم از وجهه و محبوبيت ويژه اى برخوردار بودند كه موضوع شهادت و اسارت در راه احياى اسلام و آزادى مسلمين مطرح است مثل اينكه چنين افرادى در ميان مسلمانان وجود ندارند.
و اين شدايد و حوادث است كه مردان بزرگ واقعى را از مسلمانان مصنوعى و كاذب كه در مواقع عادى مسلمان تر و مذهبى تر از همه هستند مى شناساند و نقاب از چهره هايشان برمى دارد كه :((َاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ))
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
با کاروان اسرا...



روز یازدهم محرم
١ـ حركت كاروان اسيران از كربلا
٢ـ برگزاري مجلس ابن زياد ملعون
1ـ حركت كاروان اسيران از كربلا
عمربن سعد ملعون روز يازدهم محرم سال 61 هـ .ق. تا ظهر در زمين كربلا ماند و بر كشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاك سپرد؛ در حالي كه بدن امام حسين(عليه السلام) به همراه 72 تن از اصحاب گران قدرش بدون كفن برزمين گرم كربلا مانده بود. چون روز به نيمه رسيد، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بيت امام حسين‌(عليه السلام) را بر شترها سوار كردند. حضرت زين-العابدين‌(عليه السلام) را در حالي که بيمار بود نيز با غل و زنجير بر اشتري سوار نمودند . هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صداي شيون و گرية بانوان بلند شد که به يکباره غوغايي در کربلا به پا شد. حضرت زينب‌(سلام الله عليها) با چشمي خون فشان رو به بدن مطهر برادر كردند و فرمودند: «به فداي آنكس كه سپاهش روز دوشنبه غارت شد! به فداي آنكس كه ريسمان خيامش را قطع كردند! به فداي آنكس كه نه غايب است تا اميد بازگشتنش باشد و نه مجروح است كه اميد بهبودش باشد! به فداي آنكس كه جان من فداي او باد! به فداي آنكس كه با دلي اندوهناك و با لبي عطشان او را شهيد كردند! به فداي آنكس كه از محاسنش خون مي‌چكيد» . نكتة قابل توجه در اين فرمايش حضرت زينب(سلام الله عليها) آن است كه شهادت امام حسين(عليه السلام) و غارت خيمه هاي آن حضرت را روز دوشنبه بيان فرموده‌اند در حالي كه بنا به گفتة تمام تاريخ نويسان روز عاشورا، روز جمعه يا شنبه بوده است. از اين رو بايد گفت که اين کلام بلند آن حضرت، به روز دوشنبه‌اي اشاره دارد كه غاصبان خلافت در سقيفة بني ساعده دور هم جمع شدند تا سنگ بناي انحراف و گم راهي ميليون‌ها مسلمان را بگذارند؛ پس در همان جا واقعة كربلا را نيز كه ثمرة اين فتنة ننگين بود، طراحي نمودند و در حقيقت خنجري كه شمر ملعون در عصر عاشورا بر گلوي نازنين امام حسين‌(عليه السلام) قرار داد، غاصبان خلافت در سال 11 هـ .ق. آن را از غلاف بيرون آورده و براي كشتن امام حسين‌(عليه السلام) آماده كرده بودند. آنكه طرح بيعت شـورا فكـند خود همانجا طرح عاشورا فكند

2ـ برگزاري مجلس ابن زياد ملعون عمر بن سعد روز يازدهم محـرم به كوفه آمد و عبـيدالله بن زيـاد، بـابرگزاري مجلس باشكوهي، اذن عمومي داد تا مردم در مجلسش حاضر شوند. آن گاه سر مقدس امام حسين‌(عليه السلام) را مقابل او گذاشتند و او به آن نگاه و تبسم مي‌نمود و با چوبي كه در دست داشت جسارت مي‌كرد. در اين هنگام زيد بن ارقم برخاست و در حاليكه مي‌گريست، فرياد زد: «چوبت را از لب و دندان حسين‌(عليه السلام) بردار كه من با چشم خود ديدم رسول خدا‌(صلي الله عليه و اله) لبان مبارك خويش را بر همين لب و دهان گذارده بود!» ابن زياد ملعون به او گفت: «اگر پيرمردي سالخورده نبودي و عقل خود را از دست نداده بودي، گردنت را مي‌زدم!» پس در اين هنگام زيد از جا برخاست و روانة خانه‌اش شد


 
بالا