اشعار و نوشته هایِ طنز‍😀

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اهل دانشگاهم

رشته ام علافیست

جیبهایم خالیست

پدری دارم

حسرتش یک شب خواب!

دوستانی همه از دم ناباب

و خدایی که مرا کرده جواب

اهل دانشگاهم

قبله ام استاد است

جانمازم نمره!

خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست

من نمیدانم که چرا میگویند

مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار

و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید

باید از مردم دانا ترسید!

باید از قیمت دانش نالید!

وبه آنها فهماند

که من ایجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اينجا صفي دراز و هماهنگ است
اينجا دلم گشاد و فضا تنگ است
آنجا كنار مدخل قصابي،
در التهاب روشن مهتابي
گويا براي « گوشت يخي » جنگ است !

اي واي من، خداي من اينجا عجب جدال تب آلوديست !
من دادخواه خون كلاغانم
دردا ! اسير تنگي تنبانم
من اهل يزد و ساكن تهرانم
حيرانم !...

شعر و نهنگ و قاطر و تنهايي
در كوچه اي به وسعت دستان سبز رنگرزان،
ابري
غوغاي پشم و شيشه شيريني است
پشمك، ولي، به خاطر، چون، زيرا
اما، چرا، مگر،ولي آخر، هيچ !
در خامشاي كوچه پيچاپيچ
مردي ستبر و غمزده مي آيد
حسرت خريده با كوپني باطل !
با قبر صد هزار هوس در دل
پيراهني دريده و پايي لنگ
با جاي پاي مشتي بر چشمش !
زنبيل پر ز باد هوا در دست !

مرد ستبر غمزده من بودم !!!!!!


ابوالفضل زرويي نصرآباد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرکجا هستم باشم
فقط اینجاست که نباید باشم
آسمان مالم نیست
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مالم نیست
همه شان سهمیه بندی شده اند
سهمم کو؟
چشم ها رو شستم
جور دیگر دیدم
باز هم سود نداشت
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همسر من نه ز من دانش و دین می خواهد
نه سلوک خوش و حرف نمکین می خواهد

نه خداجویی مردان خدا می طلبد
نه فسون کاری شیطان لعین می خواهد

نه چو سهراب دلیر و نه چو رستم پرزور
بنده را او نه چنان و نه چنین می خواهد

اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی
صبح تا شب ز من آن ماه جبین می خواهد

هی بدین اسم که روز از نو و روزی از نو
مبل نو، قالی نو، وضع نوین می خواهد

خانه عالی و ماشین گران می طلبد
باغ و استخر و ده و ملک و زمین می خواهد

ز پلاتین و طلا حلقه سفارش داده است
ز برلیان و ز الماس نگین می خواهد

مجلس آرایی و مهمانی و مردم داری
از من بی هنر گوشه نشین می خواهد

پول آوردن و تقدیم به خانم کردن
بنده را او فقط از بهر همین می خواهد

گر مرتب دهمش پول،برایم به دعا
عمر صدساله ز یزدان مبین می خواهد

گر که پولش ندهم، مرگ مرا می طلبد
وزخدا شوهر احمقتر از این می خواهد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خدایا مفلسان را غم مده شکرانه اش با من
به آنان خوشه ای جانانه ده یارانه اش با من
تمام عاشقان را جای ده در خوشه‌ی اول
ز بعد خوشه بندی ثبت در رایانه اش با من
تو اول ناقه‌ی لیلای مخلص را سمندی کن
چو پشت رل نشیند عاشق دیوانه‌اش با من
اتوبوس آنچه باشد پر کن از عشق سمن بویان
روانه کن به سوی چاکرت پایانه اش با من
اگر خواهد که مستاجر شود در خانه ای دلباز
جنون را سوی من بفرست، بالاخانه اش با من!
همای بخت با ما سایه اش سنگین شده، او را-
سبک پر ده به سوی خانه‌ی ما لانه اش با من
نیابم ســــــود در بازار دنیا بی چک و چانه
چکی در وجه حامل لطف فرما چانه اش با من
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فــاش می گویم و از گفته ی خــود لرزانم
که ز افشاگـــری آخــــر چـــه رسد بر جانم
هی نگو:بنده‌ی عشق از دو جهان آزاد است
برو مشدی ،که دو ماه است توی زندانم
گرچه گه کاو و گهی كوژ و گهی زنگاری است
چند سالی است که این آینه می گردانم
آب و نانی است در این شغل شریفم که مپرس
آبرو می برم و می رسد آنک نانم
قلمي در كف خود دارم و آماده ی کار
كارفرمـــــــــــاي عزیزی بدهد فرمانم
مايه چون دشت شود مايه ي دشتي آيد
چه چهي مي زنم و مي زنم و مي خوانم
جنبشی نیز در این بین به پا می سازم
کمــــــــر خدمت می بندم و مي جنبانم
کی تعلّل بکنم گاه تملق ، هیهات
پشت گوشي بَدَل از پاچه نمي خارانم
حالی افسوس كه احوال خوشي نيست مرا
چند ماهی است که از دست قضا نالانم
تا بگیرم خِر آن تحفــــــــه که زیرآبم زد
زور رستم بده یارب تــــو بر این دستانم
«کوچه باغی» توی سلول شنیدن دارد
باغبان گفته که من بلبل این بستانم
صبر بر حبس نه دشوار بوَد می ترسم
دوره دیگر شود و تخته شود دکـــــانم
***
گفتم اشعار وزین گل کند از طبع حقیر
آه و صد درد کـــــــه در رفت کش تنبانم!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند
دوتا اینــــــسو دوتا آنــــــسو ندارند
که از شهریه ها غمــــــــــباد گیرند
چو پولـــــــی تا نوک پــــارو ندارند

هر آن کس را که دیدی هست دلشاد
بدور از نالــــــــــــه و اندوه و فریــاد
بـدان فرزنـد ایشان نیــــست راهـــی
پـدرجـان ، سوی دانشـــــــــگاه آزاد

غـــــذایش را بجــــــــز کوکو ندیـــدم
به زیر پاش یک زیلـــــــو ندیـــــــدم
درون خانـه اش را هرچه گشــــــتم
به غیـر از پنـــــــــج دانشـجو ندیــدم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مناظره كباب كوبيده با جوجه كباب


چنين گفت يك سيخ جوجه كباب
به كوبيده كي بي حساب وكتاب
قرو قاطي و چنگمالي شده
بزور كتك اهل حالي شده
مضري پر از چربي و اوره اي
مويزم من وتو چنان قوره اي
مرا رنگ دادند از زعفران
تورا مزه دادندباخرده نان
توبازور جوش اين چنين ميشوي
بدي با پياز همنشين ميشوي
نه راني نه سردست نه راسته
نه خوش نقش وزيبا نه آراسته
تورا ميتراشند از دنده ها
غذاي غزايي و راننده ها
تو بااين همه گفته ها و خطاب
دگر نام خود را مگويي كباب
و كوبيده هم پاسخ اينگونه داد
كه اي سرخوش زرد سيماي شاد
تو بي رنگ و بويي و بي مزه اي
چون از سينه ي مرغكي هرزه اي
نه دامي نه ماكي نه صيدكمند
نه اهل پريدن نه آهوي بند
همه چيز خواري و بي غيرتي
جهاني بماندند در حيرتي
كه تو چون بسان كباب آمدي
و بر خويش بيني كه تو سرمدي
به بي رنگي خويش هم غره اي
خيالت كه تو چنجه ي بره اي
اگر زعفراني نباشي كباب
مگر چيستي تكه اي از خزاب
شنيدي كه طغيان كند آتشي
به اشك كباب است نه خواهشي
چنين داشت ميكرد او را عتاب
يكي جوجه گفت و يكي هم كباب
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم - گفت با حافظ


نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس‏
دیدم به خواب حافظ، توى صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏
گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد
گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشه‏هاى رنگى‏
گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
گفتم: بیا دو تایى لب تر کنیم پنهان
گفتا: نمى‏هراسى از چوب پاسبانان
گفتم: شراب نابى تو دست و پات دارى
گفتا: به جاش دارم وافور با نگارى‏
گفتم: بلند بوده موى تو آن زمان ها
گفتا: به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم به لحن لاتی: ‌«حافظ ما رو گرفتى ؟»
گفتا: ندیده بودم هالو به این خرفتى

ای جگر تا چند ریزد آسمان خون ترا
تا کی افشاند ز مژگان اشک گلگون ترا
چشم خونین گوش سنگین سر گران از بهر جاه
درد این سواد پریشان کرد شمعون ترا
ریش اگر از تاس شوید شیخ ای گازر مرنج
کاین سبیل ارزان نخواهد کرد صابون ترا
صاف نتوان گفت با سالار اقلیم هرات
کاین درون آلوده خواهد کرد بیرون ترا
صوفی از تنها نشینی توبه می باید نمود
ورنه این خم یاوه می سازد فلاطون ترا
همچو زاهد" گوزک" از وضع مسلمانی ملاف
پاره خواهد کرد باد بی محل ک... ترا
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دید مجنون دختری مست و ملنگ

در خیابان با جوانانی مشنگ

خوب دقت كرد در سیمای او

دید آن دختر بُود لیلای او

با دلی پردرد گفتا این چنین

حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می كنی

با جوانی اهل تربت می كنی

نامه های عاشقانه می دهی

با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونك

می پلاسی با جوانان ونك

موی صاف خود مجعد می كنی

با رپی ها رفت و آمد می كنی

بینی خود را نمودی چون مویز

جای لطفاً نیز می گویی (پلیز)

خرمن مو را چرا آتش زدی؟

زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

چشم قیس عامری روشن شده

دختری چون تو مثال زن شده

دامن چین چین گلدارت چه شد؟

صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

ابروی همچون هلالت هم پرید؟

آن دل صاف و زلالت هم پرید؟

قلب تو چون آینه شفاف بود

كی در آن یك ذرّه ( شین و كاف) بود

دیگر آن لیلای سابق نیستی

مثل سابق صاف و عاشق نیستی

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود

مهر مجنون در دلت افتاده بود

تو مرا بهر خودم می خواستی

طعنه ها كی می زدی از كاستی؟

زهرماری هم كه گویا خورده ای

آبروی هرچه دختر برده ای

رو به مجنون كرد لیلا گفت : هان

سورۀ یاسین درِ‌ ِگوشم نخوان

تو چه داری تا شوم من چاكرت؟

مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر

یا برو دیوانه ای دیگر بگیر

ریش و پشم تو رسیده روی ناف

هستی از عقل و درایت هم معاف

آن طرف اما جوان و خوشگل است

بچه پولدار است گرچه كه ول است

او سمندی زیر پا دارد ولی

تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

خانه ات دشت و بیابان خداست

خانۀ او لااقل آن بالاهاست

با چنین اوضاع و احوالت یقین

خوشه ات یك می شود ، حالا ببین

او ولی با این همه پول و پله

خوشۀ سه می شود سویش یله

گرچه راحت هست از درك و شعور

پول می ریزد به پای من چه جور

عشق بی مایه فطیر است ای بشر

گرچه باشی همچو یك قرص قمر

عاشق بی پول می خواهم چكار

هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

راست می گویند، تو دیوانه ای

با اصول عاشقی بیگانه ای

این همه اشعار می گویی كه چه؟

دربیابان راه می پویی كه چه؟

بازگرد امروز سوی كوه و دشت

دورۀ عشاق تاریخی گذشت

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده

قید فرهاد جـُلمبر! را زده

یا همین عذار شده شكل گوگوش

كرده از سرتا نوك پایش روتوش

با جوانان رپی دم خور شده

نان وامق كاملاً آجر شده

ویس هم داده به رامین این پیام

بین ما هرچه كه بوده شد تمام

پس ببین مجنون شده دنیا عوض

راه تهرن را نكن هرروزه گز

اكس پارتی كرده ما را هوشیار

گرچه بعدش می شود آدم خمار

بیخیال من برو كشكت بساب

چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

گفت با «جاوید» مجنون این چنین:

حال و روز لیلی ما را ببین

بشكند این «‌ دست شور بی نمك»

كرده ما را دختر قرتی اَنك

حال كه قرتی شده لیلای من

نیست دیگر عاشق و شیدای من

می روم من هم پی ( كیسی ) دگر

تا رود از كله ام عشقش به در

فكر كرده تحفه اش آورده است

یا كه قیس عامری یك برده است

آی آقای نظامی شد تمام

قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

خط بزن شعری كه در كردی زما

چون شده لیلای شعرت بی وفا
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
طنز دخترانه ؟؟؟؟؟؟

طنز دخترانه ؟؟؟؟؟؟

دغدغه فکری دخترا:
چهار،پنج تا عروسی پیش رومه
چهار،پنج دست لباس کمتر حرومه



ساناز روز تولد بنز میدن بش
به ما میدن یه لبتاب بی ارزش

"عروسک جونِ" من خوابش نبرده
لالایی هم بلد نیستم یه خرده

جوش زده صورتم که بود مثل ماه
دیگه نمی تونم برم دانشگاه

نگار دستبند خریده من ندارم
خدایا من چه بدبخت و بیچارم!!!

دغدغه فکری پسرا:
نه خونه دارم و نه ماشین و پول
بیکاری هم شده واسه ماها غول

تا یک ترم دیگه دَرسا تمومه
که بعدش خدمت سربازیمونه

2سال از عمرمو خدمت بقاپون
که بعد بیکار بگردم تو خیابون

میرم خواستگاری ، بم زن نمیدن
میگن پول داری یا نه؟پول ندیدن

در این دنیای پوچ و فانی و پست
خدایا من چه بدبختم ، چه بدبخت!!!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای نسیم سحر آرامگه یار كجاست؟
مدرك دیپلمم اینجاست ولی كار كجاست؟
هر كجایی كه من مدرك خود را بردم
پاسخ این بود كه یك پارتی پولدار كجاست؟
روز و شب هر چه دویدم پی همسر گفتند
از برای چو تویی همسر و غمخوار كجاست؟
پدر دختره تا دید مرا با فریاد
گفت اوٌل تو بگو درهم و دینار كجاست؟
خانه در جردن و شمران چه داری بچه؟
پست و عنوان و یا حجره و انبار كجاست؟
ست الماس و گلوبند زمرد كه به آن
بكند دختر من فخر در انظار كجاست؟
یك عدد بنز مدل 98 دو در
تا كند فیس در آن در بر اغیار كجاست؟
اعتیاد ار كه نداری و سلامت هستی
برگی پاكی ژن ار دكتر و بهیار كجاست؟
هر چه فریاد زدم حرف مرا كس نشنید
كه به دادم برسد؟ گوش بدهكار كجاست؟
نیست چون بهر جوان عیب اكنون حمٌالم
توی میدان بكنم باربری، بار كجاست؟
مدرك دیپلم خود را بفروشم به دو پول
ایهالناس بگویید خریدار كجاست؟
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شعر خود اعتراض می‌کاشت جلیل
هی پنجره‌های باز می‌کاشت جلیل
میلیونر شهر می‌شد امروز اگر
جای کلمه پیاز می‌کاشت جلیل
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام
آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم
این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من
وقت است قیچی چمنم را عوض کنم

باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش
جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند
باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت ماشین نشسته‌ام
امروز می‌روم لگنم را عوض کنم

با من برادران زنم خو ب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟
یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم

دستی به جام باده و دستی به زلف یار
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟


ناصر فيض
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کجا یاری گرفتم، کودن و هالو در‌آمد
هر کجا اسبی خریدم، بدتر از یابو در آمد

هر زمان در زیر زلف دلبری دستی کشیدم
ز آن کله‌گیس اوفتاد و کله‌اش بی‌مو در‌آمد

هر کجا خربوزه کردم پاره،‌ بد‌تر از کدو شد
هر که را دوشیزه خواندم، عاقبت بانو در‌آمد!

هر کجا قد را علم کردم که با دشمن بجنگم
دشمنم بسیار خر زور و قوی بازو در‌آمد

هر کجا با یار گفتم شرحی از درد دل خود
خنده زد، گفتا: عجب، این هم مزخرف‌گو در‌آمد!

ابوالقاسم حالت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز



نه تنها پیرهن از چین بیاریم

که اقلامی خفن از چین بیاریم



برای رفع مشکل از جوانان
در این فکریم زن از چین بیاریم!



کفن پوشان راه محو فقریم
ولی باید کفن از چین بیاریم



دکانها مملو از پوشاک چینی است
از این پس رختکن از چین بیاریم



اگر آن چیز نیکو را لولو بُرد
نکن شیون لَبَن از چین بیاریم



چراغ مه شکن وقتی نداریم
چراغ مه شکن از چین بیاریم!



هزار و صد تومن لازم اگر شد
هزار و صد تومن از چین بیاریم!



ولی، شاید، اگر، داریم، اما
یقینا، واقعا از چین بیاریم



گلاب قمصر کاشان گران است
بیا مُشک خُتن از چین بیاریم



به هر صورت به سود ماست کلا
اگر حتی لجن از چین بیاریم



به جای رستم دستان و سهراب
اساطیر کهن از چین بیاریم



برای شاعران الفاظ کمیاب
جُعَل، حِربا، زغن از چین بیاریم



پر طاووس در دنیا گران است
دماغ کرگدن از چین بیاریم



اگر با زلزله تهران فرو ریخت
دوباره یک پکن از چین بیاریم



دموکراسی فراوان اولا هست
نباشد ثانیا از چین بیاریم



و آزادی که اصلا مشکلی نیست
ترن پشت ترن از چین بیاریم



دهنها خسته شد از نطقهامان
یدک باید، دهن از چین بیاریم



ترقه، فشفشه، باروت، موشک
خطرناکه حسن! از چین بیاریم



خلاصه جنس کشور گشته چینی
فقط مانده وطن از چین بیاریم



بیا تا دست یکدیگر بگیریم
و سر تا پا بدن از چین بیاریم



به هر صورت سیاست اینچنین است
به ما هر چی بگن از چین بیاریم



مهدی استاداحمد




 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقدیم به دختران ترشیده !!


دختري با مادرش در رختخواب
درددل مي کرد با چشمي پر آب
گفت:مادر حالم اصلا خوب نيست
زندگي از بهر من مطلوب نيست
گو چه خاکي را بريزم بر سرم؟
روي دستت باد کردم مادرم!
سن من از بيست وشش افزون شد
دل ميان سينه غرق خون شد
هيچ کس مجنون اين ليلا نشد
شوهري از بهر من پيدا نشد
غم ميان سينه شد انباشته
بوي ترشي خانه را برداشته!
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا مي شود
غنچه ي عشقت شکوفا مي شود
غصه ها را از وجودت دور کن
اين همه شوهر يکي را تور کن!
گفت دختر مادر محبوب من!
اي رفيق مهربان و خوب من!
گفته ام با دوستانم بارها

من بدم مي آيد از اين کارها
در خيابان يا ميان کوچه ها
سر به زير و با وقارم هر کجا
کي نگاهي مي کنم بر يک پسر
مغز يابو خورده ام يا مغز خر!؟
غير از آن روزي که گشتم همسفر
با سعيدوياسر وايضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سينما
بگذريم از مابقي ماجرا!
يک سري هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم
يک دو ماهي يار من بود و پريد
قلب من از عشق او خيري نديد
مصطفاي حاج علي اصغر شله
يک زماني عاشق من شد،بله
بعد جعفر يار من عباس بود
البته وسواسي وحساس بود
بعد ازآن وسواسي پر ادعا
شد رفيقم خان داداش الميرا
بعد او هم عاشق ماني شدم
بعد ماني عاشق هاني شدم
بعدهاني عاشق نادر شدم

بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد ميان حرف او
گفت: ساکت شو دگر اي فتنه جو!
گرچه من هم در زمان دختري
روز و شب بودم به فکر شوهري
ليک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمي دادم به هرکس اينقدر
خاک عالم بر سرت ،خيلي بدي
واقعا که پوز مادر را زدي




 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد


مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد


در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد

چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد


شهر، کلاً شور و حال دیگری بگرفته است
بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد


آن یکی با ساز، رنگ گلپری جون می زند
این یکی با دنبکش، بابا کرم خوان می رسد


عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد


مش رجب، آن گوشه هی یک‌ریز بشکن می زند
خاله طوبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد


تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:
خب خدا را شکر پول کفش و تنبان می رسد


مادرم هم خنده‌ی جانانه ای فرمود و گفت:
پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد


بی بی از آن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:
خرج استخر و سونام، ای جانمی جان می رسد


خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک
تا بگیرد آنچه را فعلاً به ایشان می رسد


اصغری در پای منقل، بود سرگرم حساب
تا ببیند پول چندین لول، الآن می رسد


خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند
طفکی از دور با چشمان گریان می رسد



"مصطفی مشایخی"
 

shamimbahari

عضو جدید
[FONT=&quot]ترک شیرازی[/FONT]
[FONT=&quot]دعوایی که بین حافظ و صائب و شهریار بر سر "آن ترک شیرازی" اتفاق افتاده[/FONT]:​
[FONT=&quot]به قول حضرت حافظ[/FONT]:
[FONT=&quot]اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را[/FONT]
[FONT=&quot]به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را[/FONT]

[FONT=&quot]و صائب در جواب می گوید[/FONT]:
[FONT=&quot]هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد[/FONT]
[FONT=&quot]نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را[/FONT]

[FONT=&quot]اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را[/FONT]
[FONT=&quot]به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را[/FONT]

[FONT=&quot]و شهریار در جواب می گوید[/FONT]:
[FONT=&quot]هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد[/FONT]
[FONT=&quot]نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را[/FONT]
[FONT=&quot]سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند [/FONT]
[FONT=&quot]نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را[/FONT]

[FONT=&quot]اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را[/FONT]
[FONT=&quot]به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را[/FONT]

[FONT=&quot]و دوستی گوید[/FONT]:
[FONT=&quot]هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد[/FONT]
[FONT=&quot]یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را[/FONT]
[FONT=&quot]کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا[/FONT]
[FONT=&quot]نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را[/FONT]​



 
آخرین ویرایش:

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
يک عاشقانه ي آرام



مگسي را کشتم
نه به اين جرم که حيوان پليديست بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر يک به صد است
طفل معصوم به دور سر من ميچرخيد
به خيالش قندم
يا که چون اغذيه ي مشهورش تا به آن حد گندم
اي دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبي بود
من به اين جرم که از ياد تو بيرونم کرد
مگسي را کشتم.

پي نوشت : نميدونم شاعرش کيه!
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدری با پسری گفت به قهر

که تو آدم نشوی جان پدر



حیف از آن عمر که ای بی سروپا

در پی تربیتت کردم سر



دل فرزند از این حرف شکست

بی خبر از پدرش کرد سفر



رنج بسیار کشید و پس از آن

زنده گشت به کامش چو شکر



عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر



چند روزی بگذشت و پس از آن

امر فرمود به احضار پدر



پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر




پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افگند به سراپای پدر



گفت گفتی که تو آدم نشوی

تو کنون حشمت و جاهم بنگر



پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در



«من نگفتم که تو حاکم نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر»



جامی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو
"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
"سین" سوم ، یکسفـــــرسوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
....
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
....
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!
 

kimiyakar

عضو جدید
پیشنهاد

پیشنهاد

آدمت نیستم آن­گونه که حوا باشی

آدمت نیستم آن­گونه که حوا باشی

عاشقت هم نشدم، هرچه که زیبا باشی

چقدر حرف تو را شب همه شب گوش کنم؟

بچه­ات نیستم آنقدر که بابا باشی

لیلیا! وقتی مجنون به تو عاشق شده بود

فکر می­کرد که اینقدر هیولا باشی؟

فکر می­کرد که با آنهمه آوازه حسن

صاحب این­همه پهنا و درازا باشی؟

اینهمه شهد و شکر کز سخنت می­ریزد

حدس باید بزند بچه بالا باشی

مرغ باغ ملکوتی، برو و حرف نزن

حیف باشد که چنین بسته دنیا باشی

حیف باشد که در این تیمچه سود و زیان

تابع قاعده عرضه-تقاضا باشی

من به همراه تو می­آیم تا قله قاف

چه بسا آنطرفش هم، تو اگر پا باشی

عذر می خواهم اگر سوژه طنزت کردم

بخدا فکر نمی­کردم اینجا باشی.

سلام
شعرات را خوندم خوب بودند موضوعات و تشبیهاتت خوبند ولی اکثرا معنی را فدای وزن و قافیه کردی سلیس بودن و روان بودن شعر خیلی مهمه موقعی که شعر از زبان اول شخص کفته میشود نمیشه در هر بیت گوینده و مخاطب فرق کند بعنوان مثال در بیت "حیف باشد که در این تیمچه....." درسته منظور را میشه فهمید ولی شعر روان نیست میشد بگی .کاش میشد که در این دامگه سود و زیان نگران ضرر مردم دنیا باشی" موفق باشی
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کچلها بیشتر شانه در جیب می‌گذارند.
 

rahim.k

عضو جدید
آقايان پس از مرگ همسرشان

آقايان پس از مرگ همسرشان

مردها كاين گريه در فقدان همسر ميكنند

بعد مرگ همسر خود ، خاك بر سر ميكنند



خاك كويش را به كيسه سوي منزل ميبرند

دشت داغ سينه را ، لاله پرور ميكنند



چو مجانين خيره بر ديوار و بر در ميشوند

خاك زير پاي خود از گريه هي تر ميكنند



روز و شب با عكس او ، آهسته صحبت ميكنند

ديده را از خون دل ، درياي احمر ميكنند



در ميان گريه هاشان يك نظر با قصد خير

بر رخ ناهيد و مينا و صنوبر ميكنند



بعد چندي كز وفات جانگداز او گذشت

بهرتسليت خود ، يك فكر ديگر ميكنند



دلبري چون قرص ماه و خوشگل و كم سن و سال

جانشين بي بديل يار و همسر ميكنند



كج نينديشيد ، فكر همسر ديگر نكن

براي بچه هاشان فكر مادر ميكنند
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلیل جوادی_فردوسی

خلیل جوادی_فردوسی

اونـــا کــه میــمیرن مـیرن تــــو بــرزخ
قـاتـی میشـن اهــل بهشت و دوزخ
کـــار همـــــه اونجــــا بخـور بخـــوابــه
تــــا روز آخــــر ، کــه حساب کتــابــه
اونجــــــا یـــــــه سـیستم اداری داره
واســــــه خودش ســاعت کاری داره
سیـستِم اونجــــارو میگـــن عــالیــه
کـــلِّ لـــــــوازمــــش دیجـیـتــا لـیــــه
فــرشتــه ای هست کـه کارش اینه
صُب تـــاشـب اونجـا بگیـــره بشینه
کـارکـه نباشه حــوصله ش سرمیره
میشـینه بـا کــــامـپیــوتــــر ور مـیره
مـیخواس تــــوی کـامپـــیوتـر بگــرده
رف تـــو پــــروفـــایل یــه پیره مــرده
کــــامپیوتــر یکی دو دفه گف: دینگ
پـــرید توی گــزینه ی " دیپورتینگ "
فرشته هه دسپاچه شد کلیک کــــرد
کامپیوتر بدجوری جیکّ وجـیک کـــــرد
یهــــو در یـــــــه قــبر کهــنــــه وا شد
یـــــه پیــــره مـرد بـــــــا شکـوه پا شد
ازش ســـوال کـــــــردن اسـمت چیـــه
گفـت: ابــوالقــــــــــاسم فـــردوسیـــه
یکـی دوروز نشس تـــــوی یــــه میدون
دیـد نمیشه پـــا شـد اومــد تـــو تهرون
زمـین نفس کشـــید و بــرفــا آب شــد
بهـــــــار اومـد دوبـــــــاره انقــلاب شـد
هـــوای تهــــرون یــه نمه ملــس بــــود
مــزّه ی زنـــدگی حســابی گــــس بود
باز شب عــید اومــد و رختــا نـــــو شد
فصـــل شلــــوغــی و بـــدو بــدو شــد
شاعر شـــــــاهنــامه خوشحـــال شد
دستـای اون رو شـونه هاش بــال شد
بعــد هـــــــزار و چــند ســـــــال دوری
اومده بود چهـــــار شنــبه ســــــــوری
آتــیـش روشــن جـــوونهـــــارو دیـــد
اونم یه بــــار از روی آتیــــش پـــــریــد
مـــامـــورا اومـدن بهـش گیــــر دادن
چن نفـــری دور و ورش واســتــــادن
بــا حـرفاشـون کلی بهش نیــش زدن
گـــــرفــتــنــو ریشــــشو آتـیـش زدن
شاعــر شاهنـــــــــامه بـــا حــــال بــد
رفت و نشــس ریشـــشو بــــا تـیــغ زد
خـلاصــــــه، تصـمیـــم گـرف نــــو بشه
صــاحب کت شلـــــوار و پالتـــــو بشـه
رف جلـــــو مغـــــازه پشـت ویتــریـــــن
دیـد همه ی لبـــاسا هَـس مـدین چین
مـو بـه تنـش همـون دقیقه سیــخ شد
یـه خورده واستاد به لبـاســـا میخ شد
مغــــازه داره گفــت : عــزّت زیـــــــــاد
دایــی ، بــــرو کنــــار بذار بــــاد بیــــاد
بـــــا اینــکه چــرت و پـرت گفت یــــارو
شـاعـر شاهنـــــــامه رفـت اون تــــــو
بــــه قـول مــا یـه خورده پالتار خریـــــد
شــال و کـلاه و کـت و شلـوار خریــــد
دستــشـو تـــو جیب بغـل فـــرو کــــرد
اشــــرفــی قـــــــرن چهــارو رو کــــرد
شـــــاعـــر مــــــا بعد خـــــرید هنگفت
به شیوه ی خودش به اون جوون گفت:
------------------------------------
شمـا را چه رفته ست کاینسان خـُلید؟
چــــــرا جــمــلـــه ژولـــیده و بُنجـُلید؟
چــــرا سیــخ سیـخــی شــده مویتان؟
چـــــرا مــثل زنهـــاست ابـــــرویتـــان؟
تـو مردی اگــــر، چیست آن موی مِش؟
بـــرو از سیــــــاوش خجــــالت بکـــش
هــــزاران چــو تــــو لندهــــــــــور پلیـد
نیرزد بــه یک مــــــــوی گـــُرد آفــریـــد
اگــــر لشکــــر انگيـــــزد اسفنـديـــــار
دگـــر مـــــوی مِش کرده نــايد به کــار
تــورا پــــاردم گــــردد آنگـــــه عِنـــــان
همی می کنی پشـت بــــر دشمنــان
تــــویی کـــه بـــــه مـن تکّه انداخــتی
گمـــــــانم مــــــرا خــــــوب نشناختی
ابـــوالقــــــــــــاسمم بنده ، فردوسیََم
حکیـــــــــــم زبــــــان آور طــــــوسیَم
کنون زیـــــــــــر این گنبد نیـل فــــــام
همــــه مــر مـــرا می شناسند نــــام
--------------------------------------
یــــه لحظـــه بعــــدِ اون صـدای کلفت
مــــرد فروشنده بــه فــردوسی گفت:
خودت که نـــــه، میدونتــو میشناسـم
از تـــو کسی چیـــزی نگفتــه واســم
ببینمت، تــــــو شاعــری راس راسی؟
"مــــریم حیـدر زاده" رو میشنـــاسی؟
راستی یه چی بخوام، ازت بر میـــــاد؟
ترانـــــه ی رپ از کارات در میـــــاد؟
پسر خالـه م میخواد کاست جم کنــه
یه چیزایی میخواد سر هـــــــــم کنــه
میخوام بـــــراش چیــزای مشتی بگی
هفش تـا شعـر شیش و هشتی بگی
بیـــــا ، اینم یـــه کـــاغذ و یـه خودکــار
یــــه چی بگوتومایه های " شاهکــــار"
امّـــا تــورو جـــون مـــامــانت استـــــاد
چیزی نگی که گیــــر بــدن تو ارشـــاد
---------------------------------
شاعــر شاهنــــامه ســر تکـون داد
هیچّی نگف، فقــط پـــا شد راه افتـاد
دید نمیتـونـه بـــــا همــــه بجنگــــــه
هرجـــا کـــــه میره آسمـون یــه رنگه
بنـده خـــدا دلش میخواس خیلی زود
دوبــــــــاره بــــرگـرده همونجــا که بود
طفلی نشس همینجوری غصّه خورد
یه روز نوشتند ، کــه دق کـــرد و مـرد
 

ALUK

عضو جدید
یک شعر آلوده

یک شعر آلوده

تقديم به دوستاني كه در تهران زندگي مي كنند:

در این دیار سربی ، یک استکان، هوا نیست
درد و غم و مرض هست، یک جرعه ی دوا نیست​

معشوقه های این شهر بر چهره، ماسک دارند،
احوال عاشقان نیز، چندی ست روبِرا نیست​

فرهاد آسم دارد ، خسرو، سیاه سرفه
هیچ آدمی به فکرِ شیرین بینوا نیست​

"اطفال و سالمندان" در خانه ها اسیرند
ویران شود هر آنجا ، غوغای بچه ها نیست​

تاوان دیدن تو ، سنگین تر از جریمه ست
من زوجم و تو فردی ، این شهر جای ما نیست​
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا تو دانی ؛ علیلم ؛ علیل

به نزد زنم من ؛ ذلیلم ؛ ذلیل

خدایا تو دانی كه درمانده ام

ندارم توانی قلیل است قلیل

خدایا كمك كن كه من از زنم

ننوشم كتك با سر و دسته بیل

همه می غلافند به بیرون ز من

به محضیكه دستی كشم بر سبیل

ولیكن به خانه شوم موشِ موش

ز ترس زنم تا نگردد زگیل

چو قاطر كنم كار در هنگام روز

به شب پختن و شستن و این قبیل

ندارم زمردانگی بو و رنگ

كجا رفته پس غیرت و آن سبیل

اگر از قضا قصد جنگل كنم

تشر میخورم با كمی داد و قیل

اگر من زیاران كنم دعوتی

چنان میخورم تا شوم بد شكیل

خدایا چه كردم كه در این جهان

شدم زن ذلیلی چنین بی بدیل

خدایا كمك كن ز این ماندگی

رها شم خدایا : حتی قلیل
 

Similar threads

بالا