hamid_rahmati2
عضو
دوش در حــلقه مــا قصــه گیســوی تـو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون مـیگـشت
بـــاز مشتـــاق کمـــانـخانـه ابروی تو بود
هــم عفــاالله صبـــا کــز تــو پیامـی مـیداد
ور نه در کس نرسیدیم کـه از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فـتـنه انگیـز جهــان غمــزه جادوی تو بود
مــن سرگشـته هم از اهل سـلامت بـودم
دام راهـــم شـکـن طـره هنــدوی تو بود
بـگشــا بنــد قبــا تــا بگشـــایـد دل من
کــه گشـادی کـه مرا بود ز پهلوی تو بود
بــه وفــای تــو کــه بـر تربــت حــافظ بـگذر
کـز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون مـیگـشت
بـــاز مشتـــاق کمـــانـخانـه ابروی تو بود
هــم عفــاالله صبـــا کــز تــو پیامـی مـیداد
ور نه در کس نرسیدیم کـه از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فـتـنه انگیـز جهــان غمــزه جادوی تو بود
مــن سرگشـته هم از اهل سـلامت بـودم
دام راهـــم شـکـن طـره هنــدوی تو بود
بـگشــا بنــد قبــا تــا بگشـــایـد دل من
کــه گشـادی کـه مرا بود ز پهلوی تو بود
بــه وفــای تــو کــه بـر تربــت حــافظ بـگذر
کـز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود