اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mahsa711

عضو جدید
وقتی خاطرهات زیاد...میشن دیوار اتاقت پر از عکس میشه!!!
اما
همیشه دلت واسه اونایی تنگ میشه
که نمیتونی عکسشو رو دیوار بزنی
 

mahsa711

عضو جدید
هرگز برای کسی که شما را اذیت می کند گریه نکنید...
در عوض لبخند بزنید و به او بگویید،
ممنون بخاطر اینکه به من فرصت دادی تا کسی بهتر از تو را پیدا کنم!
 

mahsa711

عضو جدید
" دوستت دارم هایت " را به بــــــــاد می سپارم
بگذار تمامی کودکان جهان غرق شوند در
شادی ترکاندن حبابهای ذهن نارنجی تو .... !
 

mahsa711

عضو جدید
تلاش برای زنده کردنِ یک رابطهِ از دست رفته
مثل اینه که بخوای یه چای سردشده
رو با ریختن آب جوش گرم کنی
نه رنگش مثل اول میشه نه طعمش..!
 

mahsa711

عضو جدید
اگر نمیدانی از من بپرس.
اگر قبول نداری،بامن بحث کن.
اگر دوست نداری،به من بگو.
اما هیچوقت در مورد من یک طرفه به قاضی نرو.
 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
تلاش برای زنده کردنِ یک رابطهِ از دست رفته
مثل اینه که بخوای یه چای سردشده
رو با ریختن آب جوش گرم کنی
نه رنگش مثل اول میشه نه طعمش..!

100 ta like;)
رفتم که داغ بوسهٔ پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
 

mahsa711

عضو جدید
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا که گریز از تو ممکن نباشد
تو تمام تنهایی‌هایم را از من گرفته‌ای
خیابان‌ها
بی حضور تو راه‌های آشکار جهنم‌اند . . . .
من
خسته ترین واژه ی ملموس غروبم !
کاش در این وسعت سبز
یک نفر درد مرا می فهمید....!

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
روزی باران میبارید من میبارید
و منتظر کسی بودم که بیاید و مرا از این عشق یکطرفه خلاص کند
دوستم داشته باشد همنفسم شود با من اشک بریزد و بخندد
اما حالا به زیر باران میروم و میبارم
نمیدانم ان موقع درد نبود اما حالا هم درد میکشم و هم فریاد
گاهی با خدا هم قهر میکنم
نمیدانم چه کنم با خودم با این من احساساتی
که کسی حرفهایش را نمیفهمد و تنها قضاوتش میکنند
کاش میفهمیدند این ادمها
این من احساساتی دوباره ظاهر شده در من و نمیگذارد سرد و بی تفاوت باشم
نمیگذارد تنها بمانم هر لحظه مرا برای بودن با انکه دوستش دارم تشویق میکند
اما تنها با غم به چشمان خیسم نگاه میکنم و میگویم کافیست اینقدر نامش را ننویس با اشک با خون
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس

تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس

خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس

صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای آیت امید به فریاد من برس

از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس

جز مرگ دیگرم چه کس آید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس

ما را هوای چشمه ی خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر در این هوس



از : هوشنگ ابتهاج ( ه . الف . سایه )
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
جاده! قصه گوی رفتن هاست
[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]خبر از رفتن میدهد؛ رفتن و رفتن و رفتن...[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] خبر از جداشدن ها و دور افتادن ها[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] همین است که دوست نداشتنی میشود....
[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] اما گاهی همین جاده ها دوست داشتنی میشوند[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] وقتی ما را میبرند به جایی که دوست تر داریم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]یا پیش کسی که دوست میداریم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] یا حتی وقتی؛ کسی را می آورند پیش مان که دوستش میداریم...[/FONT]
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
اه می اندیشمخبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر ِ مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را ،
ــ بی قید ــ
و تکان دادن ِ دستت که ،
ــ مهم نیست زیاد ــ
و تکان دادن ِ سر را که ،
ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟
ــ افسوس !
کاشکی می دیدم !

من به خود می گویم :
« چه کسی باور کرد
جنگل ِ جان ِ مرا
آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد ؟ »

از : حمید مصدق
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز





دوباره باران گرفت


باران معشوقه‌ی من است

به پیش بازش در مهتابی می‌ایستم

می‌گذارم صورتم را و

لباسهایم را بشوید

اسفنج وار

باران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!

باران یعنی قرارهای خیس

باران یعنی تو برمی‌گردی

شعر بر می‌گردد

پاییز به معنی رسیدن دست های تابستانی توست

پاییز یعنی مو و لبان تو

دست‌کش ها و بارانی تو

و عطر هندی‌ات که صد پاره‌ام می‌کند

باران‌، ترانه‌ای بکر و وحشی ست

رپ رپه‌ی طبل‌های آفریقایی ست

زلزله وار می‌لرزاندم!

رگباری از نیزه‌ی سرخ پوستان است

عشق در موسیقی باران دگرگون می‌شود

بدل می‌شود به یک سنجاب

به نریانی عرب یا پلیکان غوطه ور در مهتاب!

چندان که آسمان سقفی از پنبه های خاکستری ابر می‌شود

و باران زمزمه می‌کند

من چون گوزنی به دشت می‌زنم

دنبال عطر علف

و عطر تو که با تابستان از این جا کوچیده!




نزار قبانی
 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




مهم نیست پشت سر
یا رو به رویم چیست
همینکه تو در منی
برای همسایگی با آفتاب
و همزبانی ِ گنجشک ها
کافی ست
با تو می شود باغچه را فهمید
دست ها را پر از باران کرد
می شود نشست
پای خاطرات ماهُ پنجره
یا غیبت شمعدانی
پشت سر شب بوها
می توان دانست
گیلاس ها چرا همزادند
و سیب ها آری
از تیرۀ حوّایند
یادگار من از تو
کلبۀ کوچکی ست
در دامنه های سبز دلم
که تو را تمام سال
در آنجا می گذرانم
خیالت مثل جویباری بی تعجیل
از گل های وحشی
سرچشمه می گیرد
از فصل لانه سازی چکاوک ها
می گذرد
و راهش را
از میان قایم باشک پروانه ها
و سُک سُکِ قاصدک ها
می گشاید
و موّاج از ساق پای نیلوفرها
به مزرعۀ دلم می ریزد
تو مثل بهار
مرا پر از شکوفه می کنی
بی آنکه بیاید
عشق تو بر تنهائی من
بوسۀ خداحافظی می زند
و به رؤیائی شیرین
سلام می گوید
تقویم ها
همیشه اشتباه کرده اند
بعد از خزان من
فصل بهار توست !



"تقدیم به مادر عزیزم"
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من آن سیب قرمز بالای درختم ،
در دورترین نقطه ...
دقت کن رسیدن به من آسان نیست !
اگر همتش را نداری آسیب به درخت نرسان
به همان سیب های کرم خورده روی زمین قانع باش ..!
 

بوکانی

کاربر فعال
ای رفیق بی سر و سامانی ام می شناسی من همان کرمانی امبی خیال هدیه های یزد و قم عاشق آن هدیه ی تهرانی ام
گفته بودی قرص خواب هستی مگر این قدر شب ها تو می خوابانی ام
من نمی دانم گرانی چیست چون روز و شب ها دایما مهمانی ام
هر که خواهد آورد چیزی به من عاشق و دل بسته ی یک رانی ام
می کشم روزی تو را روی دلم من همان نقاش چینم مانی ام
ای زلیخا راست می گویی اگر پیش من امشب بمان زندانی ام
یقه ام را پاره کن از پشت سر تا بفهمی من نه آن کنعانی ام
گرچه از من تو بدت آمد ولی من نظامی نیستم خاقانی ام
 

بوکانی

کاربر فعال
در باطن اگر چه دل پریشی داریم گرگیم ولی لباس میشی داریمشیری که به قصد جان من آمده بود گفتم که برو ما رگ خویشی داریم
------------------------
مانند عروسکی جوان بودیم ما خوشحال از این که پر توان بودیم ما
افسوس که یک عمر نمی فهمیدیم بازیچه ی دست این و آن بودیم ما
 

بوکانی

کاربر فعال
با تو یک شب بنشینیم و شرابـــــــی بخوریم
آتش آلود و جگر سوخته آبـــــــــــی بخوریم

در کنار تو بیفتیم چو گیســـــــــوی تو مست
دست در گردنت آویخته تابــــــــــــی بخوریم

بوسه با وسوسه ی وصل دلارام خوش است
باده با زمزمه ی چنگ و ربابـــــــی بخوریم

سپر از سایه ی خورشید قدح کـن زان پیش
کز کماندار فلک تـــــیر شهــــــــابی بخوریم

پیش چشم تو بمیــــــرم که مست است ، بیا
تا به خوش باشی مستــان می نابی بخوریم

صله ی سایه همین جرعه ی جام لب توست
غزلی نغز بخوانیم و شرابـــــــــــی بخوریم
 

بوکانی

کاربر فعال
همسایه با بال کبوتر زندگی کردم
روی بلندی‌های باور زندگی کردم
در من نگاهی رو به دنیا وا نشد، هرچند
یک‌عمر چون دیوار با در زندگی کردم
هم‌دستِ تیغِ دشمنانم بود، اما من
با سایه‌ام مثل برادر زندگی کردم
می‌دانم اما بازوان تو نمی‌دانند
در سرزمینی شعله‌پرور زندگی کردم
در گوشِ مرگم نغمه‌ای سر کن، که از آغاز
من با همین الله‌اکبر زندگی کردم
کُشتم برای خَلقِ خویی تازه خُلقم را
حس کردم آن‌دم با تو بهتر زندگی کردم
آیا به غیر از مکث در کیفیت چشمت
کار مهم دیگری در زندگی کردم؟
من هم سرم را دوست دارم، می‌شد اما کاش
برگردم آن‌جایی که بی‌سر زندگی کردم
 

بوکانی

کاربر فعال
:smile:
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من
 

Similar threads

بالا