اشعار و نوشته هاي عاشقانه

shidokht777

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
سر عشقت آشکارا گشت پنهان چون کنم
هرکسم گوید که درمانی کن آخر درد را


چون به دردم دایما مشغول درمان چون کنم
 

شهرآفتابی

عضو جدید
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دارم باچشمانم فریاد می زنم اما دریغ از چشمی که گوش کند فریاد چشمانم را....[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دارم باحسم دنبال نگاهی می گردم که آشنایش رااثبات کنم اما....[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آن حس نیست که نگاهش آشنا باشد[/FONT]

چقدر دلم سکوت می خواهد سکوتی که نشکند به هر بهانه ای ...
سکوتی که تو یک طرف آن باشی....
خدایا دیگر از خواب های آشفته ام خسته شده ام
دیگر خواب نیز به دادم نمی رسد.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آتشی است


در دلم


که هیچ‌کس را


جرات گذشتنِ از آن نیست.


نترس ابراهیمِ من!


بگذر،


آتشی که تو از آن بگذری


سرد می‌شود!
 
  • Like
واکنش ها: noom

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک ستاره برای من کافی است

تا بهانه ای برای تماشای آسمان داشته باشم

تا در دفتر نقاشی ام ماه تنها نباشد

وشبها را هم برای خود معنی کنم

...به یادت باشم

ستاره ام باش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر باران بودم ،آنقدر می باریدم تا غبار غم از دلت بردارم اگر اشک بودم ، مثل باران بهاری به پایت

می گریستم

اگر عشق بودم ،‌آهنگ دوست

داشتن را

برایت می نواختم

دوستت دارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم میخواست ميدانستي شبها...

تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

به چشمانم سنجاق ميكنم...

تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

دلم میخواست می دانستی...

که شادی ات... دنيای من است...

و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

اما کاش می توانستم نشانت دهم...

که با هر نفسم...

دانسته و يا ندانسته...

به یادت هستم

به تو فکر میکنم به کسی که

نامش در اندیشه من

عشقش در قلب من

کلامش در دفتر من

دیدارش آرزوی من است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهت آویخته است

بر کنار تمام سایه‌های خیالم

چشمانت همچنان مرا می‌کاود

یاد نگاهت با من است هر جا که باشم

من و تو

آرامش و سکوت

در خلوتی دور

آسمانی ابری

باران گه گاه

روشنایی شمعی

آرزوی من چیزیست به همین سادگی ...

سنگی بگذار بر کلمات من

چراغی روشن کن

دانستم بی واژه تو را دوست دارم ...

به چشمان تو که فکر میکنم

گویا ثانیه ها از رفتن باز می ایستند

من دیگر در چشمان توام

به چشمانت که مینگرم خودم را میبینم

آری من دیگر در چشمان تو ام

من زندگی ام وهمه احساسم...برای توست...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جاودان من

در خلوت شبانه ام

در لحظه های اشک و سکوت و تنهایی ام

و در تمام ثانیه هایی که نامت بر زبانم جاری است

یاد و خاطره توست که مرا زنده نگه می دارد

تمام قلبم لبریز از مهر توست

و من این میراث را تا ابد زنده نگه خواهم داشت

تا آخرین نفس

من در این روزهای با تو بودن

به زیر سقف نگاهت رشد کردم و بالیدم

و آسمان قلبت را

تا بی نهایت عشق پیمودم

و رسیدم به آرامشی ابدی

به رؤیایی حقیقی

من دوست دارم از تو بگویم

ای جلوه یی از آرامش

من دوست دارم از تو شنیدن را

تو لذت نادر شنیدن باش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به امید تو دل به آسمان بستم




به یاد تو به آسمان نگاه میكنم





به عشق تو شب ها را تا سحر بیدار میمانم





مینویسم درد دلم را تا فردا برایت بخوانم





به هوای تو به آسمان تاریك خیره میشوم تا شاید چهره زیبای تو را ببینم





واقعیت این است كه دلم برای تو تنگ شده





حقیقت این است كه دلم به انتظار دوباره دیدن تو نشسته





دلتنگ چشمهایت





دست های مهربانت





به لحظه ای می اندیشم كه بتوانم پرواز كنم





و به سوی تو بیایم





تازه فهمیدم كه چقدر تو برایم عزیز و مقدسی





ای سرچشمه خوبی ها و پاكی ها





به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شدم





چشم های بهانه گیر، دست های خالی ،شانه های پر از نیاز





نه یك لحظه، نه یك روز، حرف از یك عمر دلتنگیست





انگار عمریست كه دلتنگم
 

Relampago

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می‌دوخت

و شعرهای قشنگی

چون پرواز پرنده‌ها می‌خواند


دلم برای کسی تنگ است
کسی که خالی وجودم را از خود پر می‌کرد
و پری دلم را با وجود خود خالی
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
که بیاید
و به هر رفتنی پایان دهد
دلم برای کسی تنگ است
که آمد
رفت
و پایان داد
کسی

کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می‌شود
 

shidokht777

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداحافظ همین حالا

همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی

تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین

به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ
نه اینکه رفتنت سادس
نه این که میشه باور کرد دوباره آخر جادس
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ همین حالا خداحافظ

 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهش می کنم از این دنیای مجازی بیایید بیرون
و باور کنید
پشت این سروده های مجازی
یک قلب حقیقی برای عشقش می تپد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

دلــــــــــــــم.....!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هیـ ـچ لحظـ ـه ای
به اندازه ی لحظـ ـه های با تـ ـو بودن شیرین نیست
... لحظـ ـه ی دـ ـیدن تـ ـو
لحظـ ـه ی تمـ ـوم شـ ـدن دوری تـ ـو
لحظـ ـه ی عاشقـ ـانه ی مـ ـن
لحظـ ـه ی بـ ـا تـ ـو بـ ـودن
در کـ ـنار تـ ـو بـ ـودن ...
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای تویی که هرگز ندیدمت...

تو را ندیده ام پس این چه حس غریبی است که نسبت به تو دارم؟؟

تو را ندیده ام اما با تو احساس غرور میکنم.

تو را ندیده ام اما حضورت را احساس میکنم

. تو را ندیده ام .......

.اما این دیدن نیست که به دوست داشتن معنا میدهد،این دوست داشتن است که به ندیدن ولی احساس کردن معنا میدهد.

تو در تمام لحظاتم هستی،من با تو می خندم،با تو غمگین می شوم ، و با تو احساس غرور می کنم .

تو را ندیده ام......هرگز..... اما همواره تو را احساس میکنم ..........

تا همیشه دوستت دارم.
 

هستی65

عضو جدید
بزرگی داد یک درهم گدا را

که هنگام دعا یاد آر ما را

یکی خندید و گفت این درهم خرد

نمی‌ارزید این بیع و شرا را


روان پاک را آلوده مپسند

حجاب دل مکن روی و ریا را


مکن هرگز بطاعت خودنمائی

بران زین خانه، نفس خودنما را


بزن دزدان راه عقل را راه

مطیع خویش کن حرص و هوی را


چه دادی جز یکی درهم که خواهی

بهشت و نعمت ارض و سما را


مشو گر ره شناسی، پیرو آز

که گمراهیست راه، این پیشوا را


نشاید خواست از درویش پاداش

نباید کشت، احسان و عطا را


صفای باغ هستی، نیک کاریست

چه رونق، باغ بیرنگ و صفا را


به نومیدی، در شفقت گشودن

بس است امید رحمت، پارسا را


تو نیکی کن بمسکین و تهیدست

که نیکی، خود سبب گردد دعا را


از آن بزمت چنین کردند روشن

که بخشی نور، بزم بی ضیا را


از آن بازوت را دادند نیرو

که گیری دست هر بیدست و پا را


از آن معنی پزشکت کرد گردون

که بشناسی ز هم درد و دوا را


مشو خودبین، که نیکی با فقیران

نخستین فرض بودست اغنیا را


ز محتاجان خبر گیر، ایکه داری

چراغ دولت و گنج غنا را


بوقت بخشش و انفاق، پروین

نباید داشت در دل جز خدا را
 

هستی65

عضو جدید
به سر خاک پدر، دخترکی

صورت و سینه بناخن میخست

که نه پیوند و نه مادر دارم

کاش روحم به پدر می‌پیوست


گریه‌ام بهر پدر نیست که او

مرد و از رنج تهیدستی رست


زان کنم گریه که اندریم بخت

دام بر هر طرف انداخت گسست


شصت سال آفت این دریا دید

هیچ ماهیش نیفتاد به شست


پدرم مرد ز بی داروئی

وندرین کوی، سه داروگر هست


دل مسکینم از این غم بگداخت

که طبیبش ببالین ننشست


سوی همسایه پی نان رفتم

تا مرا دید، در خانه ببست


همه دیدند که افتاده ز پای

لیک روزی نگرفتندش دست


آب دادم بپدر چون نان خواست

دیشب از دیدهٔ من آتش جست


هم قبا داشت ثریا، هم کفش

دل من بود که ایام شکست


اینهمه بخل چرا کرد، مگر

من چه میخواستم از گیتی پست


سیم و زر بود، خدائی گر بود

آه از این آدمی دیوپرست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر ترکم کنی

قلب مرا نیز با خود خواهی برد

و من بدون تو در فراقت نمی دانم به کجا بروم

اگر مرا ترک کنی

باز هم من هیچوقت فراموشت نخواهم کرد

و اینجا تنها در اندیشه تو خواهم ماند

اگر مرا ترک کنی

درد و غصه مرا خواهد بلعید و دیگر حتی یک روز بدون تو زنده نخواهم ماند

اشکهایم دریایی پدید خواهندآورد که من بی وقفه در آن در انتظار رسیدن به تو شنا خواهم کرد

و این است دلیل بودن من

اندیشیدن به اینکه تو روزی مرا ترک خواهی کرد مرا می ترساند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آخرین شب گرم رفتن دیدیمش

لحظه های واپسین دیدار بود

او به رفتن بود و من در اضطراب

دیده ام گریان دلم بیمار بود

گفتمش از گریه لبریزم مرو

گفت جانا ناگزیرم ناگزیر

گفتم او را لحظه ای دیگر بمان

گفت می خواهم ولی دیرست دیر

در نگاهش خیره ماندم بی امید

سر نهادم غمزده بر دوش او

ناگهان آهی کشید و گفت وای

زندگی زیباست گاهی گاه زشت

گریه را بس کن مرا آتش مزن

ناگزیریم از قبول سر نوشت

شعله زد در من چو دیدم موج اشک

برق زد در مستی چشمان او

اشک بی طاقت در ؟آن هنگامه ریخت

قطره قطره از سر مژگان او

از سخن ماندیم و با رمز نگاه

گفت میدان جدایی زود بود

با نگاه آخرینش بین ما

هایهای گریهی بدرود بود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا در بهار عشق برگ وبار هم باشیم

به باغ زندگی ای دل گل گلزار هم باشیم

به دشت وگلشن وصحرا وبستان محبت هم

بهارهم خزان هم گل هم خار هم باشیم

دوای درد هم باشیم وهم پیمان هم باشیم

چراغ روشنی بخش دل بیمار هم باشیم

توشمع زندگی باشی ومن پروانه هستی

گل هم بلبل هم یارهم غمخوار هم باشیم

دراین اشفته بازار محبت ای گل رعنا

بیا تا در بر هم مونس هم یار هم باشیم

غزل پرداز هم باشیم وشعرناب هم باشیم

به یاد یکدگر باشیم ودر گفتار هم باشیم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببار باران که دلتنگم...مثالِ مرده بی رنگم
ببار باران کمی آرام...

که پاییز هم صدایم شد

که دلتنگی وتنهایی رفیق باوفایم شد

ببار باران......

بزن برشیشه ی قلبم بکوب این شیشه را بشکن

که درد کمتری دارد اگر با دستِ تو باشد

ببار باران.....

که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم ازیادش

ببار باران..درخت وبرگ خوابیدن

اقاقی..یاس وحشی..کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران..جماعت عشق را کشتن

کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن...

ولی باران تو با من بی وفایی.......

تو هم تا خانه ی همسایه می باری و تا من....

می شوی یک ابرتوخالی

ببار باران........

ببار باران..................که تنهایم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من که خواهم رفت... من که خواهم رفت... روزی اگر دلتنگ شدی دعایم کن...آری میروم تا عشق را ثابت کنم... شاید دلت بحال دلم سوخت... شاید... کاشمیشد فهمید... از کلامت عشق را... کاش میشد فهماند... معنی حقیقی عشق رابه تو... میروم اما بدان بی تو دلم.... میشود آواره ی پس کوچه ها... میرومشاید که بی من سر کنی... بی غم و با شادی و لبخند ها... میروم شایدخداحافظ را... بدرقه ی این قدم هایم کنی... شاید این رفتن ببخشد شادی...بر دلم نفرین تو کمتر کنی... رفتنم حتمیست باید رفت تا... عشق حقیقی راشبی باور کنی... میروم اما هنوز چشمانم... حسرت دیدن را از بر میکند...میروم شاید دلت تنگم شود... کاش دلت این جمله را باور کند.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از انسانها غمی به دل نگیر
زیرا خود نیز غمگین اند
با آنکه تنهایند ولی از خود می گریزند
زیرا به خود وعشق خود وحقیقت خود شک دارند
پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد

از لبان تو شنید


زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان

از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو

هر دو بیزار از این فاصله هاست

قصه ی شیرینی ست

کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد

قصه ی نغز تو از غصه تهی ست

باز هم قصه بگو

تا به آرامش دل

سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تو اند

رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت
سوکواران تو اند

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینک ، اما ایا
باز برمی گردی ؟

چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد

 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي خواهم آسمان را لمس كنم
با نردباني از عشق
مي خواهم پرواز كنم
پرواز كنم و بالا بروم
مي خواهم ستاره اي بچينم
تا قلبم را روشن كند
مي خواهم بر صورت ماه بوسه بزنم
و آنرا درشبي سياه ببوسم
اما من نمي توانم هر كاري انجام بدهم
ولي اين مرا ناراحت نمي كند
من فقط يك انسان هستم
اما اين هم خيلي بد نيست:
روشن ترين ستاره ها و ماه ها
و آبي ترين آسمان ها
هميشه نزديك من هستند
زيرا خداوند هميشه كنار و نزديك من است
 

Relampago

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست


تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست



تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کرده ام


تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست


تنهایی را دوست دارم زیرا


در کلبه ی تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست


و انتظار کشیدنم را پنهان نخواهم کرد.

جمال عشق پیدا می شود وقتی تو می آیی

بساط عشق برپا می شود وقتی تو آیی

نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت


چه غوغایی به دنیا می شود وقتی می آیی
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه جاده. یه جدول . منو کفشهام .میخوام قدم هامو بشمرم . چه جاده ی طولانییه....

قدم اول میخواستم زندگی کنم قشنگ زندگی كردم

میخواستم عاشق بشم

عاشق شدم . عشق ورزیدم . اما....

قدم دوم متنفر شدم

عاشقی بی معنیه

بدون عشق رفتم و رفتم

دیگه واینستادم یه دله افسرده

یه قلب سرد با هر قدم من بیشتر یخ میزد

یه قدم دیگه تو اومدی

خواستی قلبمو گرم کنی . .....حتی گرم تر از اولش

اما قلبه من یکی قبل از تو گذاشته بود توی یخچال بی احساسیش

بهت بدی کردم. . . .بی اعتنایی کردم

محبت کردی اما ندیدم و همش با یه لبخند سرد جوابتو دادم

دلت گرفت گریه کردی دستمو گرفتیو گریه کردی

انگار چشمام هیچیو نمیدید

یه قدم دیگه. . .نا امید اومدی پیشم

گفتی عوض بشم

گفتی دوستت داشته باشم . . . .من تغییر نکردم

یه قدم دیگه

اروم منو بغل کردی . . . . با چشم گریون

گفتی خدافظ دیگه مزاحمت نمیشم

یه قدم دیگه

من موندم تنها به فکره تو

تازه فهمیدم چه قد دوستت دارم

بهت زنگ زدم . . . . گوشیو برداشتی

صدات گرفته بود

گفتم هنوز دوسم داری؟

گریه کردی گفتی دیگه دیره

دیره برا دوست داشتن دله منم مثه تو شکسته میخوام تنها باشم

گفتم اگه تنهام بزاری میمیرم

گفتی برا تو مهم بود من بمیرم یا زنده باشم؟

دیدم راست میگه گفتم ببخشید

گوشیو قطع کردم

یه عالمه گریه کردم

یه قدم دیگه

هیچ امیدی تو زندگیم نمونده

هیچ کس دوسم نداره

از خودکشی میترسم

پس میرم . . . . میرم یه جای دور

پاشدم با یه خاطره

همون جایی که میومد و ازم میخواست یکم بهش توجه کنم

زیر یه درخت پیر که دورش هیچ چیز نبود به غیر از چمن ه که الان زرد شده بودن

از دور تو رو دیدم

کنار درخت داشتی با دردو دل میکردی

من وایسادمو گوش کردم

دلت برام تنگ شده بود میخواستی فراموشم کنی اما نمیتونستی

اومدم دستاتو گرفتم / برگتشتی و تا منو دیدی بغلم کردی

اروم بوسیدیمو گفتی مرسی که اومدی

این اخرین امیدم بود

محکم فشارت دادم

دوستت دارم

دیگه به هیچ کس فکر نمیکنم مخصوصا گذشته

قول میدم

یه قدمه دیگه

این با اون یکی ها فرق داره چون یکی دستمو گرفته و مواظبه که هیچ وقت نیوفتم
 

Similar threads

بالا