اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق از دوستی پرسید : تفاوت من و تو در

چیست؟


دوستی گفت:


من افراد را به سلامی آشنا میکنم ولی تو با


نگاهی و من آنا را با


دورغی جدا میکنم ولی تو با مرگ ! ! !
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش میخواند
انکه تمام هستیم هست
دلم برات انقدر تنگ شده
که هیچ چیز
ارامم نمیکند
کاش کمی
در این غربتهایم
کنارم بودی
کاش
کمی
دل تنگیم را حس میکردی
کاش بودی
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرم خداوندیست
که با دستان من گندم برای یاکریم خانه می ریزد
چه بخشنده خدای خالقی دارم
که می خواند مرا با آنکه می داند گنهکارم
دلم گرم است و می دانم
بدون لطف او تنهای تنهایم



 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا ، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد ، نشانم ده



 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران باش تا به تو عادت نکنند ، هر وقت بیایی دوستت داشته باشند.



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کتابها رو از رو زمين جمع کرد...

هنوز جای سيلی پدر رو صورتش می سوخت...

با اينکه همين الان کتک خورده بود بازم رفت سراغ پنجره تا باز ديد بزنه.

دختر همسايه هنوز پشت پنجره داشت لبخند ميزدو زل زده بود به اون...

نفسی کشيد و پيش خودش گفت :

...آخيش...سيلی خوردنم رو نديد...

به نگاه کردنش ادامه داد تا اينکه صدای داد و بيداد پدر دو باره اومد :

.......آخه يکی نيست به اين پسره بگه دختر کور هم ديد زدن داره ؟؟؟

جا خورد ....داستان همون سطل آب سرد و پياده رو و زمستون.

جرات نگاه دوباره رو نداشت...شايدم رغبتشو...

...اما دلش تنگ شد...آروم رفت کنار پنجره

...دختر همسايه هنوز پشت پنجره داشت لبخند ميزدو زل زده بود به اون...

__________________
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ازاین تکرارساعتهـا

ازاین بیهوده بودنهـا

ازاین بی تاب ماندنهـا

ازاین تردیدـهـا

نیرنگهـا

شکهـا

خیانتهـا

ازاین رنگین کمان سرد آدمهـا

و ازاین مرگ باورها ورویاهـا

پریشانمـــ

دلـ ـم پـ ـ ـ ـ ـر و ا ز میخواهد...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربانـــم !

شرمنــده ام

کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر نکردم

امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را “پست” کردم

و غریبه هــا “لایک” زدند …

کــاش می توانستم

صدای تــو را بنویسم....



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

مـن بـدم . . . تـو خـوب بـــاش . . .

دیگــر ، سراغـم را نـگـیـر

خـودم را جـایی در این زندگــی گــُم کرده ام

دنبالـــــم نگرد . . . پـیـدایـم نـمـیـکـنی

نـفـس بـکـش . .

به جـای من هـم اگر تـوانستی مهربـــــانی کن

و بـعـد از مـن ، شـبـهـا بـه سـتـاره ام لـبـخـنـد بـزن

و مـاه کـه کـامـل شد ، از جــانـب مـن آرزویـی کـن

خودت هم منت بر سرم بگذار

و فـرامـوش کـن که زمـانی بـوده ام

خـودم نـیـز ، چـنـیـن خواهـــــم کرد
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند


 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
سهراب گفتی:" زیرباران باید رفت... چشمها را باید شست... جور دیگر باید دید "
چشمها راشستم باز همان را دیدم
جز دو رنگی و دروغ
جز غم و غصه و تلخی هیچ به چشمم نرسید.
پس چه شد آن همه توصیف قشنگت سهراب.
دورهء تلخ فریب
دورهء رنگ سیاهی ایست سهراب.
دورهء این همه نامردی هاست.
تو اگرمیدانستی! دل آسمان هم از دست بشر می گرید؟
باز سر می دادی زیر باران باید رفت؟

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وَ حــآلــآ هَــمـه چـیز تَـمآم شُــد . . .



و تَــنهـآ خـــآطـراتَــند کــه دَر قَــلــبمــآن دَفـن میشَــوَند تــآ اَبَــد . . .



تــآریــخ انــقضــآی دوســتـی بــه پآیآن رسیــد



و مَــن . . .



تَــنـهـا بـآ همیـن صَفــحه ی مَــجــآزی بــا تـو دَر ارتــبــآطَـم . . .



غَــریــبـه آشــنــآ . . .



دوســت دارَم . . .
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای کاش گوشه ای از کافه ات بار میگذاشتی...
تلخیه قهوه ام این روزها برایَم شیرین میزند....
میخواهَم...
بسلامتی تلخیَم که رویِ قهوه هم را کم کرده است
پیک هایِ پشتِ سرِ هم بالا بیندازم....
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
نوشت بر دل دیوار: "اسیر کوچه ی غربت

به هر چه فاصله،آری،به هر چه فاصله لعنت"

و بعد خط سیاهی کشید و زمزمه سر داد

هجوم فاصله تاکی؟!
خدا ! خدای مروت!



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


اسمشو از موبايلت پاك مي کنی...
مسيجاش ديليت مي شه...
به دوستات ميگي حق ندارين جلوم اسمشو بيارين.
به خودت تلقين مي كني که فراموشش کردی...
اما...
با جاي خاليش تو قلبت چيكار مي كني.
با اين همه تشابه اسمي چيكار مي كني..
با اهنگايي كه باهاش گوش ميكردي چيكار مي كني..
وقتي غذايي كه دوس داره رو مي خوري و يادت ميادش چيكار مي كني...
وقتي ازت سراغشو مي گيرن چيكار مي كني...
وقتي تيكه كلامشو مي شنوي چيكار مي كني...​

__________________
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
به من میگفت میرود به یک سفر
زود به کنارم میاید
اما نتمیدانستم
هرگز سفر نرفته بود
هرگز نفهمیدی
بخاطر اینکه تنهایم تو را نمیخواهم
تنهایم چون تو را میخواهم
چشم انتظارم هر روز میگذاری
صبر کرده بودم تا برگردی
منتظر بودم تا بیایی
اما
نه تنها در این صفحات مجازی
در دنیای حقیقیم
منتظر برگشتنت هر روز لحظه شمکاری میکنم
و انگاه تنها میگویی فراموش کن
چرا اینچنین میکنی
مگر چه کردم
دل تنگت هستم و برای اینکه با ان غریبه سخن نگویم
تا تو ناراحت نشوی
نمیامدم تا مبادا ناراحت شوی
و حال این چنین میگویی
کاش معنای اشکهایی که بخاطرت هر لحظه میریزد را میفهمیدی
کاش میفهمیدی همان روز که گفتی میروم سفر
تا نزدیک صبح اشگ ریختم اخر نمیدانستم چگونه دل تنگیهایم را
وقتی کنارم نیستی ارام کنم
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا با قلبت بخوان

مرا با قلبت بخوان

[FONT=times new roman,times,serif]صدا کن مرا [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]صدای تو خوب است[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] که در انتهای صمیمیت حزن می روید[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]در ابعاد این عصر خاموش [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] و خاصیت عشق این است [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] کسی نیست [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] بیا زندگی را بدزدیم آن وقت [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]میان دو دیدار قسمت کنیم [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]بیا زودتر چیزها را ببینیم [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]زمان را به گردی بدل می کنند [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] مرا گرم کن [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]و باران تندی گرفت [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]اجاق شقایق مرا گرم کرد [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]در این کوچه هایی که تاریک هستند [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]من از سطح سیمانی قرن می ترسم [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] و آن وقت [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید[/FONT]​
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز

دلت به وصل گل ای بلبل چمن خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی توست
 

شهریاری 2

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
درون سینه دردیست مرا
اگر گویم زبان سوزد

اگر پنهان کنم

ترسم که مغز استخوان سوزد

پس نمیگویم

همان بهتر که

مغز استخوان سوزد
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟
تو چقدر ساده ای! خوش خیال کاغذی
توی ازدواج ما تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی
پس برو و بی خیال باش...
عاشقی کجاست؟
تو فقط دستمال باش!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دآشــتـــنــــت …



مـِـــثــل ِهـوایِ بـَــرفی ، صـُــبــحِ خــیـــلـــی زود

مـِـــثــل ِ نــَـم نــَـم ِ بـآرون جـــآده شـمــآل ،

مـِـــثــل ِ خـــوآب بــعــد از ظـهـــر …

مـِـــثــل ِ عـــشــق هــآی یــواشــکی ...

مـِـــثــل ِ دیــآلـــوگ هــآی فــیـلــم شــب یــلــدآ …

مـِـــثــل ِ بــرگــشـتــن آدمــی کــه ســـآل هـــا مــنـتـظــرش بــــودی...
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی چیست؟
زندگی یک گُل سرخ
که من از بوته ی احساس خودم می چینم
لب یک پنجره ی آبی چوبی
به تماشای جریان سرخی اش می شینم
لب این پنجره تا این گُل هست
می توان تا قله های اوج رفت
می شود پرنده بود
از درٌه های غم گذشت
زندگی دیگر چیست؟
زندگی راز شکیبایی توست
وقت آزادی پروانه ی عشق
که تو از عمق وجود
در پیله ی دل پروردی
از برای آزادی اش
مهرش از دل افکندی
از عشق خود دل کندی
وباز زندگی
رودی خروشان
می رود از کنار تو
پا در این رود گذاری
تا همیشه در جریانی
ور نه از دور ببینی
از قافله جا می مانی..

 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
ارغوان !
شاخه ی همخون ِ جدا مانده ی من
آسمان ِ تو
چه رنگ است امروز ؟
آفتابی است هوا
یا گرفته است هنوز ؟
من
در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است ...
آه ! این سخت ِ سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند ...
ره چنان بسته که پرواز ِ نگه
در همین یک قدمی می ماند !
کور سویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز ِ شب ِ ظلمانی است
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا
زندانی است !

هر چه با من اینجاست
رنگ ِ رُخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی ِ این دخمه
نینداخته است ....
اندرین گوشه ی خاموش ِ فراموش شده
ــ کز دم ِ سردش هر شمعی خاموش شده ــ
یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد ...
ازغوانم آنجاست !
ازغوانم تنهاست !
ارغوانم دارد می گرید !
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد ....
.
.
.
.
تو بخوان نغمه ی نا خوانده ی من
ارغوان !
شاخه ی همخون ِ جدا مانده ی من ....


هوشنگ ابتهاج( ه الف سایه )

پ ن : من در این گوشه دلم سخت گرفت ارغوانم
 

Similar threads

بالا