اشعار و نوشته هاي عاشقانه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری
براي اين همه زخمي كه در بدن دارم....
مرا به خود بفشار و ببين به جاي بدن
چه اتشي است كه در زير پيرهن دارم...

با تشّکر از دوست خوبم...غزلِ کامل تقدیمِ دوستایِ گلم

اگر چه شک عجيبی به «داشتن» دارم
سعادتي ست تو را داشتن که من دارم!

کنار من بِنِشين و بگو چه چاره کنم؟
برای غربت تلخی که در وطن دارم؟

بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری
برای اين همه زخمی که در بدن دارم؟

مرا به خود بفشار و ببين به جای بدن
چه آتشي ست؟ که در زير پيرهن دارم؟

به رغم ديدن آرامش تو کم نشده
ارادتی که به آرامش کفن دارم


مرا که وقت غروبم رسيده بدرقه کن
اگرچه با تو اميدی به سر زدن دارم!!

**غلامرضا طریقی **
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تشّکر از دوست خوبم...غزلِ کامل تقدیمِ دوستایِ گلم

ممنونم دوستِ گرانقدرغزلی زیبا و خواندنی بود
اینهم غزلی از نجمه زارع تقدیم شما و تمام دوستان گل:gol:

نوشته‌ام به دلِ شعرهای غیرمجاز
که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز

هوا بد است، بِکِش شیشه‌ی حسادت را
که دور باشد از این‌جا هوای غیرمجاز

به کوچه پا نگذاریم تا نفرمایند:
جدا شوند زِ هم این دو تای غیرمجاز

دل است، من به تو تجویز می‌کنم ـ دیگر
مباد پُک بزنی بر دوای غیرمجاز

ترا نگاه کنم هرچه روز تعطیل است
مرا ببر به همین سینمای غیرمجاز

تو ـ صحنه‌های رمانتیک و جمله‌های قشنگ
که حفظ کرده‌ای از فیلم‌های غیرمجاز

زبان به کام بگیر و شبیه مردم باش
مباد دم بزنی از خدای غیرمجاز
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اي درخور اوج! آواز تو در كوه سحر، و گياهي به نماز.
غم ها را گل كردم، پل زدم از خود تا صخره دوست.
من هستم، و سفالينه تاريكي، و تراويدن راز ازلي.
سر بر سنگ، و هوايي كه خنك،‌و چناري كه به فكر،
و رواني كه پر از ريزش دوست.
خوابم چه سبك، ابر نيايش چه بلند، و چه زيبا بوته
زيست، و چه تنها من!
تنها من، و سر انگشتم در چشمه ياد،‌ كبوترها لب آب.
هم خنده موج، هم تن زنبوري بر سبزه مرگ، و شكوهي
در پنجه باد.
من از تو پرم، اي روزنه باغ هم آهنگي كاج و من و ترس!
هنگام من است، اي در به فاز، اي جاده به نيلوفر
خاموش پيام!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
برای تو ...برای دلی که آرام.. بی هوا ...عاشقانه...دل بست ...می نویسم...
برای تو...برای نگاهی که...لحظه ای ...نقطه ای ...به نگاهی رسید... می نویسم... برای تو...برای دل ...برای نگاه ....برای این همه مهربانی و خوب بودن... اما برای هوایم ....چه کسی خواهد نوشت؟ ...وقتی صدای باران و
ترانه ی برگریزان و درختان... سکوت شب و ماه... هوایی ام می ...کند..تو ...
برای هوای من....می نویسی؟
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگار در ميان سكوتم رها توئي
من در سكوت مي نگرد در تو،يا توئي؟

دارم عبور مي كنم از لايه هاي خويش
پايان اين طريقت بي انتها توئي

من كيستم؟سوال مرا هست پاسخي؟
اين جمله،نه،كه زلزله را، مبتدا توئي؟

مي لرزم از شگفتي اين پاسخ غريب
پيچيده در عروق سكوتم صدا: توئي

احساس مي كنم كه دچار آمدم به تو
حالا يگانه راوي اين ماجرا توئي....
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تشنه گی به داخل گرداب می پرم
هر صبح با صدای تو از خواب می پرم

عکسی ستم قفس شده در بند چار چوب
چشمت به من که می خورد از قاب می پرم

از شاخه های شانه ی خود می پرانی ام
یعنی از آِشیانه ی مهتاب می پرم

گاهی شبیه مار به خود پیچ می خورم
گاهی شبیه بقه به مرداب می پرم

با چادرت گلوی مرا بسته می کنی
وقتی به سر کشیدن تیزاب می پرم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دوستم بدار...
من کوچکم اما...
نه آنگونه که در یاد نمانم...
نه آنگونه که دلم برایت تنگ نشود...
دوستم بدار...
من مغرورم اما نه آنقدر که تکرار عشق را تاب نیاورم...
دوستم بدار...
من انتظارم مانند دستانم است...
باز و کوچک...
اما آنقدر وسعت دارند که تو...
با همه ی امتدادت درونم چون رودی خروشان جاری باشی...
مرا دوست بدار...
من فرشته ای از آسمان نیستم....
اما زمین هم فرشته دارد....
 

mina.eror

عضو جدید
کاربر ممتاز
این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد
چشمهای من به جای دستهای تو
من به دست تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده

...من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی تخت دراز کشیده ام

پنجره اتاق

قاب رنج است و خزان.

تو آخربن برگی

آخرین برگ داستان "ا.هنري "

اگر بیفتی من می میرم....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خنده‌های تو
کودکی‌ام را به من می‌بخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دست‌های تو
اعتمادی که به انسان دارم
...
چقدر از نداشتنت می‌ترسم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
واژه به واژه، خط به خط

نقش سراب می کشم

نام تو را دوباره بر صفحه ی آب می کشم

نام تو محو می شود، نام تو پاک می شود

عشق شکست می خورد،

شعر هلاک می شود
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
وقتی بودی

فکر نبودنت نبود

امروز که نیستی

فکر آمدنت نمی آید

اولین باری که

صدای گامهایت را دوست نداشتم

وقتی بود که

می رفتی....
 

noom

عضو جدید
آرزو
ای کاش با عشق نمی آمدی
تا با دلزدگی بروی
ای کاش
دوستانه می آمدی
تا سلامی بگویی
احوالی بپرسی
درددلی بکنی
چای نعناع بنوشی
سیگاری با دود سبز بکشی
بوسه ای گرم بر گونه ام بزنی
و بروی...
حال که اینچنین سرد می روی
یادت باشد چیزی به جا نگذاری
مبادا برگردی وُ
اشکهایم را ببینی.
چوکاش لوبین
 

کوروش ش

عضو جدید
آرزو
ای کاش با عشق نمی آمدی
تا با دلزدگی بروی
ای کاش
دوستانه می آمدی
تا سلامی بگویی
احوالی بپرسی
درددلی بکنی
چای نعناع بنوشی
سیگاری با دود سبز بکشی
بوسه ای گرم بر گونه ام بزنی
و بروی...
حال که اینچنین سرد می روی
یادت باشد چیزی به جا نگذاری
مبادا برگردی وُ
اشکهایم را ببینی.
چوکاش لوبین
خیلی متنت قشنگ بود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قدرت بسیار عجیب و باور نکردنی عشق !!

قدرت بسیار عجیب و باور نکردنی عشق !!

این خبر بیشتر به یك داستان عاشقانه شباهت دارد، بنابراین خواهش می‌كنیم یك شمع بگذارید كنار همین صفحه، یك موسیقی آرام هم پخش كنید و آرام بخوانید! اگر فیلم «با او حرف بزن» ساخته تحسین شده پدرو آلمادوار را دیده باشید شاید این خبر برایتان كمی آشنا باشد.

ماجرا به مردی به نام جانگ یوهوا برمی‌گردد كه همسرش از سال2000 میلادی طی حادثه‌ای به كما می‌رود، اما این مرد كشاورز چینی با تلاش‌های مستمر خود همسرش را كه سال‌ها در ‌اغما بود و زندگی گیاهی داشت، به هوش آورد. او در 11 سال گذشته هر روز برای همسرش آواز خواند تا نهایتا حال همسرش به صورت معجزه‌آسایی تغییر كرد.

همسر جانگ به علت سانحه‌ای پزشكی از سال 2000 تاكنون زندگی گیاهی داشت. جانگ از مشاهده این كه همسرش در كما است بشدت غمگین بود، اما از آنجا كه دیگر نمی‌توانست هزینه‌های بیمارستان را پرداخت كند، ناگزیر همسرش را به خانه آورد. او می‌گوید پولی برای مداوای همسرش در بیمارستان نداشته، ناامید بوده، اما باور داشته‌ كه همسرش آواز خواندن او را دوست دارد ، بنابراین هر روز برای او آواز «محبوب در قلب من» را خوانده است.

این آواز برای چندین سال تنها پل ارتباطی جانگ با همسرش بود. با گذشت 6 سال جانگ یوهوا متوجه شد كه پس از خواندن آواز، قطره‌های اشك در گوشه چشمان همسرش جمع می‌شود، اما او همچنان بیهوش است.

جانگ باور داشت كه همسرش رو به بهبود است و برای همین به آواز خواندن و گفت‌وگو با او ادامه داد. بعد از 2 سال، همسر یوهوا زیر لب چیزی را زمزمه كرد و سرانجام از اغما بیرون آمد. از این لحظه‌ زندگی برای كشاورز چینی به شكل سریال «آینه» شیرین شد.

همسر یوهوا در سال 2008 یك نوزاد دختر سالم به دنیا آورد. این زن واقعا مصمم بود تا محبت همسرش را جبران كند و با تولد نوزاد دختر این زوج چینی، امید بار دیگر به خانواده آنها بازگشت.

او هنوز هم هر روز شعر محبوب در قلب من را برای همسرش می‌خواند، اما این بار زن و شوهر هر دو در كنار یكدیگر این آواز را زمزمه می‌كنند.



نغمه: این شد عشق...
 

mobinak

عضو جدید
غرق مي شوم
گاهي من در تو
گاهي تو در من
گاهي هر دو در بخار يك فنجان
آنقدر كه يادمان مي رود چقدر خوشبختيم!
 

noom

عضو جدید
اگر با من و از من خودی تری با من
هنوز دل نگرانم , هنوز دلواپس
وقتی که خیابان پر از گرگهای خوش قدو بالاست
دلم هوای پریدن ندارد از بامت
قفس بساز برایم, قفس بساز, قفس
(راضیه بهرامی)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عمری
منتظر ماندم
که
بیایی.

حال
دل، شور می زند
بند بندش ، لرزان !
.
.
مبادا...
.
.
این آمدن را
رفتنی، دوباره باشد...

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دور دست خنده کنان دیدنی ست ماه
ماه ست روی تو
شب چادرِ سیاه
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گفتمش:
شیرین ترین آواز چیست؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند:
ناله زنجیرها بر دست من! ”
گفتمش:
آنگه که از هم بگسلند … ”
خنده تلخی به لب آورد و گفت:
آرزوئی دلکش است اما دریغ!
بخت شورم ره بر این امید بست.
و آن طلائی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست!… ”
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست.
گفتمش:
بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی است! ”
سر به سوی آسمان برداشت گفت:
چشم هر اختر چراغ زورقی است
لیکن این شب نیز دریایی ست ژرف.
ای دریغا شبروان کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خوابشان… ”
گفتمش:
فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان… ”
گفت:
اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش.. ”
گفتمش:
اما دل من می تپد
گوش کن اینک صدای پای دوست! ”
گفت:
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست!… ”
گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشک ها پرسیدمش:
خوش ترین لبخند چیست؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گو نه اش آتش فشاند
گفت:
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند. ”
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میان همه ی جویها ، که همراه همه ی رود ها ،


به دریا سرازیر می شدند


جوی کوچکی هم بود که هیچ میل سرازیر شدن


بدریا نداشت


وقتی سایر جویها پرسیدند چرا؟ گفت:


من هر چند در مقابل عظمت دریا نا چیز و خوارم


اما من...


«گمنامی گم نشده» را بیشتر از « شهرت گم شده»


دوست دارم....
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز

منحنی قلب من، تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن، کمند گیسوی توست
حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست

چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست

پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
ناحیه همگراش دایره روی توست

(پروفسور هشترودی)
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه و بي گاه
سروده اي از شاكر شاهدي

به هرگاه وگه و بي گاه در هرگاه از گاهم
چه نا آگاه يا آگاه بينم دل به اين راهم
رود همواره درگاهت درهرگاه يا بي گاه
به نا آگاه يا آگاه به درگاهت ز درگاهم
گهي هم اين دلم گردد به ديگرگاه گاه وگاه
نميدانم كجا گردد كدامين گاه بي گاهم
ولي از كار او گهگاه نا آگاه آگاهم
كه در پاره گه وبي گاه نمي گنجدبه دلگاهم
من آگاهم كه اين راهم روديك سربه درگاهت
ويا هرگاه يا بي گاه گويد دل تو دم گاهم
هماره از تو ميخواهم كه درهرگاه يا بي گاه
شوي راهم شوي گاهم گه فجر وسحرگاهم
شوي هرگاه يا بي گاه هم خورشيد هم ماهم
شوي همواره همراهم شوي يار و مددگاهم
بگيري گاه يا بي گاه با الطاف شبگاهم
بري درراه درگاهت شباهنگام وصبحگاهم
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
چكامه بي پايان
سروده اي از شاكر شاهدي

اي كه شين ات شين شين وشين شور
و اي الف در استقامت در غرور
و اي كه هائت هاء همت هم و غم
و اي كه دالت دال دردي پر الم
و اي كه يائت ياء يمي بيكران
از جفا هجران و از آه و فغان
شاهدي اي رمز عشق وشهد شوق
و اي چكاد هر هنر يا شعر و ذوق
بازگو شعري ز سوز جان و تن
گو برايم از ديار و از وطن
گو برايم از الست و از ازل
از كتاب زندگي از هر جدل
تا شوم در راه حق راه صواب
توشه اي گيرم ز هر درس وكتاب
شاهدي گويم تورا فصل الخطاب
از من و از هر دلي با عشق ناب
تا بود كون و مكان و اين وجود
كس نيابد چون تو در شعر و سرود
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر سبزترین خاطره ام خاطره دست تو بود
بهترین حادثه ام حادثه چشم تو بود
که افق در پی وسعت آن گم می شد...
به تو می اندیشم...
به تو که حادثه ای در پس فردای منی...
به تو که از دیروز ، یافته ای در دل شیدای منی...
به تو می اندیشم
مثل اندیشه یک برگ به گل
مثل پروانه به شمع
مثل عابد به عبادت
مثل عاشق به زیارت
و چه زیباست صدایت
و چه زیباست صدایی که مرا می خواند...
و چه زیباست نگاهی که به آن سوی افق دوخته ام...
و تو را پس از درخشانی آن می نگرم...
دوستت میدارم
از همین نقطه خاکی تا عرش ....
 

Similar threads

بالا