اشعار و نوشته هاي عاشقانه

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام آرام دور میشوم از این تنگی
از این تنگی دل
آرام آرام دور میشوم از این دل
از این پریشانی نافرجام
از این فاجعه ای که دیگر هیچ مجالم برای گریستن هم نمیدهد

دیگر دلم برای خودم هم تنگ نمیشود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هومن ذکایی

هومن ذکایی

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار این گونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرغک عاشق کجا شد تور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر
گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
[/FONT]​
 

Medical_eng87

عضو جدید
کاربر ممتاز
شکنجه

شکنجه

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شکنجه از این بیشتر که پیش چشم خودت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خبر به دورترین نقطه جهان برسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نخواست او به من خسته بی گمان برسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چه می کنی اگر او را که خواستی یک عمر[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به راحتی کسی از راه ناگهان برسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رها کند، برود، از دلت جدا باشد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به او که دوست ترش داشته، به آن برسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رها کنی بروند دوتا پرنده شوند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خبر به دورترین نقطه جهان برسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گلایه ای نکنی، بغض خویش را بخوری[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که هق هق تو مبادا به گوششان برسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خدا کند که ... نه! نفرین نکنم، نکند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به او که عاشق او بوده ام زیان برسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خدا کند فقط این عشق از سرم برود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خدا کند که فقط زود آن زمان برسد[/FONT]​
 

yalda_2010

عضو جدید
چیزی شبیه زندگی داره دستما تو دست تو می ذاره
باز عشق این کابوس رویایی دست از سر من بر نمی داره
مهتاب چشمات اسمون گیره وقتی می ایی غم از دلم میره
محتاجتم پاشو همین حالا فردا برای اومدن دیره
درکم کن این دیونگی سخته با تو خیالم از خودم تخته
شاید ندونی اما باور کن هرکی که با تو باشه خوشبخته
دنیامو عاشق کن نگاش از تو دلتنگی و دلشوره هاش از من
درکم کن احساسم ترک خورده خوب عاشقم شو دلمو نشکن
 

faranak123susmar

عضو جدید
آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشتـــــ .........
و من به دامن تاریکی
آویخته امـ .............


:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای مهربانتر از برگ.....


ای مهربانتر از برگ، در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویبـــــاران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
باز آ که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوهساران
ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بیشماران
گفتی: « به روزگاران، مهری نشسته.» گفتم:
«بیرون نمیتوان کرد حتی به روزگــــاران.»
بیگانگی ز حـــد رفـــت ای آشنـــا! مپرهیـــز
زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمســـاران
پیش ازمن و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگـــاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و بــــــــاران

**شفیعی کدکنی **
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي از عشق پاک من هميشه مست

من تو را اسان نياوردم به دست

بارها اين کودک احساس من

زير باران هاي اشک من نشست

من تو را اسان نياوردم به دست

در دل اتش نشستن کار اساني نبود

راه را بر اشک بستن کار اساني نبود

با غروري هم قدو بالاي اسمان

بارها در خود شکستن کار اساني نبود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا که با تو شادم پریشان مکن
بیا و سیل اشکم به دامان مکن
بیا بیا به خاطر عشقم
دل مرا یکدم
ز غم جدا کن ز غم جدا کن
من عاشقم به پای این پیمان
اگر ندادم جان
مرا رها کن مرا رها کن
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر از عشق میشه قصه نوشت
میشه از عشق تو گفت
میشه با ستاره های چشم تو
مغرب نو؛ مشرق نو برپا کرد
میشه از برق نگات خورشید رو خاکستر کرد
میشه از گندمی های سر زلفت یه عالم شعر نوشت

آره از عشق تو دیوونگی هم عالمیه
آره از عشق تو مردن داره
آره از عشق تو مردن داره
میشه از عشق تو مرد و دیگه از دست همه راحت شد
میشه از عشق تو مرد و دیگه از دست تو هم راحت شد
آره از عشق تو دیوونگی هم عالمیه
اگر از عشق میشه قصه نوشت
میشه از عشق تو گفت
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می‌دانم
که تو از دوری خورشید چه ها می‌بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه‌ی مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه‌ی بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر می‌شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه‌کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه‌ی طوفان‌زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام‌آور فروردینی
شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن دل که تو دیده‌ای ز غم خون شد و رفت
وز دیده‌ی خون گرفته بیرون شد و رفت
روزی به هوای عشق سیری می کرد
لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیا‌ ای چارهٔ غم، دل حزین است
بیا باران نسیان در کمین است

بیا نیلوفرانه غم برانیم
بیا با مرغ شب از عشق خوانیم

بیا نجوا کنیم اندوهمان را
بیا تا بشکنیم بغض نهان را

بیا تا مهربانی ‌ها بکاریم
به پای دانه ‌اش باران بباریم

بیا یکدم در آغوشت بگیرم
برای دیدن رویت بمیرم

بیا درمان کن این تنهاییم را
سکوت خانه و ویرانیم را

بیا کاین ناله‌ها از روی درد است
نفس در سینه‌ام خاموش و سرد است

بیا دل را ببین بی‌ تاب گشته
به کنج خلوتش تنها و خسته

بیا گیسوی ظلمت را بچینیم
به شب چون اختران با هم نشینیم






به زیباترین بهانهٔ زندگیم:gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
جان من کوره است با آتش خوش است

کوره را این بس که خانه‌ی آتش است

همچو کوره عشق را سوزیدنی است

هر که او زین کور باشد کوره نیست


 

kamal_n13

عضو جدید
آتشی در دل نهان دارم تن وجانم بسوخت
شعله ی عشق تو چون شمع شبستانم بسوخت
در شب نوميدی و غم من چسان باور کنم
جلوه ی برق نگاهت پيش چشمانم بسوخت
ناز کم کن ای گلم در گلستان آرزو
کز غمت ناليده بلبل باغ و بستانم بسوخت
بلبل روحم به گلزار وجودت پر کشيد
رقص شمع عشق تو پروانه ی جانم بسوخت
ای مه زيبا بهای هستی من بوده ای
شعله ای سرکش مرا ای ماه تابانم بسوخت
نيست در کنج قفس شوق بهار ای مهربان
صد خزان افسردگی گشتم بهارانم بسوخت
عرصه بر دلدادگان تنگ است بازآی و ببين
بی وصالت صد چمن گل در گلستانم بسوخت
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو راگم کرده ام امروز
و حالا لحظه های من
گرفتار سکوتی سردو سنگینند..
وچشمانم
که تا دیروز به عشقت می درخشیدند
نمیدانی چه غمگینند..
چراغ روشن شب بود
برایم چشم های تو
نمی دانم چه خواهد شد!
پراز دلشوره ام،بی تاب و دلگیرم
کجا ماندی که من بی تو
هزاران بار،در هر لحظه میمیرم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زندگی ...
زندگي باغ گلي است که از آن بايد چيد
عشق را... عاطفه را...
و به گلدان دل خويش نهاد
زندگي بودن نيست،
زندگي زيستن است
زندگي جنبش و جاري شدن است
از سر آغاز تا به جايي که خدا مي داند

زندگي رويا نيست زندگي زيبايي است
مي توان بر درخت تهي از بار ،زد پيوندي
مي توان در دل اين مزرعه خشک و تهي بذري ريخت
مي توان از ميان، فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بيزار از اين فاصله هاست....
و به قول سهراب:
زندگی،
آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
او تمام مدت همين حرف را مي زند
سر به شانه ي خسته ام مي سايد
قلبش را پيشكش مي كند به ستاره هاي چشمانم
و اهسته با عشق مي گويد
دوستت دارم
اه من هميشه حقيقت را در حرف هايش گم مي كنم
و شانه هايم ناگاه تهي مي شوند
وقتي كه شانه هايش تكيه گاه دگري است
و او باز اهسته مي گويد
دوستت دارم
 

kamal_n13

عضو جدید
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت..

ناز كم كن كه بسي چون تو در اين باغ شكفت..

گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولي
..

هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت . .
 

kamal_n13

عضو جدید
من اگر غصه هزاران دارم


گله از بازی دوران دارم


دل گریان،لب خندان دارم


به تو و عشق تو ایمان دارم


در غمستان نفسگیر، اگر


نفسم میگیرد


آرزو در دل من


متولد نشده، می میرد


یا اگر دست زمان درازای هر نفس


جان مرا میگیرد


دل گریان، لب خندان دارم


به تو و عشق تو ایمان دارم


من اگر پشت خودم پنهانم


من اگر خسته ترین انسانم


به وفای همه بی ایمانم


دل گریان، لب خندان دارم


به تو و عشق تو ایمان دارم
 

kamal_n13

عضو جدید
آتشی در دل نهان دارم تن وجانم بسوخت
شعله ی عشق تو چون شمع شبستانم بسوخت
در شب نوميدی و غم من چسان باور کنم
جلوه ی برق نگاهت پيش چشمانم بسوخت
ناز کم کن ای گلم در گلستان آرزو
کز غمت ناليده بلبل باغ و بستانم بسوخت
بلبل روحم به گلزار وجودت پر کشيد
رقص شمع عشق تو پروانه ی جانم بسوخت
ای مه زيبا بهای هستی من بوده ای
شعله ای سرکش مرا ای ماه تابانم بسوخت
نيست در کنج قفس شوق بهار ای مهربان
صد خزان افسردگی گشتم بهارانم بسوخت
عرصه بر دلدادگان تنگ است بازآی و ببين
بی وصالت صد چمن گل در گلستانم بسوخت
 

kamal_n13

عضو جدید
مسافر شهر غمی غریبی مثل خودمی . تو صورتت پر از غم غصه داری یه عالمه دوست داری درد و دل کنی دلت گرفته از همه.
غریب توی غربت نگی چی شد محبت بگی میگن دیوونست حرفاش چه بچه گونست
تقصیر ما آدما نیست این همه درد دوا نیست
آب و نون نفس کجا اومدی تو قفس
تو هم مثل همه ما ها سر دو راهی موندیو دل رو به دریا ها زدی گفتی غرببی بهتر
واسه همه در به در ها این دیگه راه آخر
تو شک و توی تردید چشمات کجارو میدی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل‌خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم

بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
اگر از همدلی پرسی بدان نازک‌دلی خستم

برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم
اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستم
 

kamal_n13

عضو جدید
مهرباني نقش هر نقاش نيست
هر که نقشي را کشيد نقاش نيست
نقش را نقاش معنا ميدهد
مهرباني نقش يار است حيف که يار نقاش نيست
 

Similar threads

بالا