ali alikahi
عضو جدید
در خبرها خواندم که اجازه ورود خانمها را به ورزشگاه آزادی ندادند و جشن پیروزی تیم ملی فوتبال ایران و صعود به جامجهانی بدون حضور آنها برگزار شد؛ مطالبهای که احمدینژاد در ابتدای دولتش به آن توجه کرد ولی با مخالفتهای جدی روبهرو شده و پیشرفتی نداشت. باز هم در همین صفحات امروز روزنامه با خبری مواجه شدم که از اسیدپاشی یک پدر بر صورت دخترش حکایت داشت. |
شبکه ایران / محمدرضا تقوی فرد - جوان، فقط پسر نیست و اگر امروز را روز جوان نامیدهاند شامل حال دختران جوان نیز میشود مگر آنکه منظورمان پسران جوان باشند و در تقویم پیشوند پسر را بر نام امروز بیفزاییم.
هرچند که اضافه نشدن این پیشوند نیز منظور را رسانده است چون میلاد مسعود حضرت فاطمه معصومه(س) را به عنوان روز دختر معرفی میکنند ولی امروز اگر روز جوان است روز پسر یا پسران جوان نیست، باید تأکید کرد که دختران هم جوان هستند و چنین روزی به آنها نیز تعلق دارد. در این نوشته قصد اشکالتراشی از نامگذاری یک روز را ندارم، با ورود سریع به موضوع خواستم با صراحت و بیپرده بنویسم و مقاله را بیمقدمه پیش ببرم.
در خبرها خواندم که اجازه ورود خانمها را به ورزشگاه آزادی ندادند و جشن پیروزی تیم ملی فوتبال ایران و صعود به جامجهانی بدون حضور آنها برگزار شد؛ مطالبهای که احمدینژاد در ابتدای دولتش به آن توجه کرد ولی با مخالفتهای جدی روبهرو شده و پیشرفتی نداشت. باز هم در همین صفحات امروز روزنامه با خبری مواجه شدم که از اسیدپاشی یک پدر بر صورت دخترش حکایت داشت.
آنقدر دلم سوخت که گویا اسید را بر چشم و دل من پاشیدهاند. قلبم لرزید و قلمم به رقص اندوه بر پیکر عریان کاغذ پیش روی درآمد. صدای اذان مغرب در گوشم پر شده و اشتیاق نماز اول وقت وجودم را فرا گرفته است. به زمان ارسال صفحات روزنامه برای چاپ نزدیک میشویم و آنقدر وقت تنگ است که باید یکی را انتخاب کنم؛ نماز اول وقت یا نوشتن مقاله زنده به گور شدن دختران. میدانم که شاید در نظر عدهای به خاطر انتخابم سرزنش خواهم شد بهخصوص اگر بدانند که زمان نوشتن این مقاله چه پکهای عمیقی به سیگار میزدم و دست بر پیشانی و سر بهزیر، قلم میرقصاندم.
عذرخواهی میکنم، میدانم که هیچ چیز شیرینی نماز اول وقت را ندارد. میدانم که از دست دادن نماز اول وقت باعث محرومیت از امتیازات فراوانی خواهد شد ولی من آنقدر بدبختم که در طول زندگی 30 ساله پس از تکلیفم بارها و بارها این خطا را مرتکب شدهام و به خاطر چیزهای بیارزشتری نماز اول وقتم را از دست دادهام. از این وضعیت ناراحتم ولی افسوس نمیخورم، چون افسوس به خاطر گذشته دردی را درمان نمیکند. باید پشیمان شوم و برگردم و راه را درست بروم و راه رو به جلوست، نگاه کردن به پشتسر خطاست و چه بسا خطایی بزرگتر از تباهی امروز در حسرت دیروز.
از دختران مینویسم، دختران جوان که در تحجر من، -خودم را عرض میکنم تا به کسی برنخورد-گرفتار شدهاند. دخترانی که در مجموعه من کار میکنند و خیر سرم، من مدیر آنها هستم. مرتب به آنها تذکر حجاب میدهم و از مانتو گرفته تا مقنعه پوشیدنشان زیر ذرهبین من است و هزاران کار خوبشان را به خاطر اندکی رنگ و روی صورتشان نمیبینم. دختران جوانی که طفلی معصوم بوده و با هزار امید و آرزو به مدرسه و دانشگاه رفتهاند و سوادشان به مراتب از یکی مثل من بیشتر است و در این مجموعه قلمفرسایی میکنند و از شیره جانشان مایه میگذارند و چون ازدواج نکردهاند از بسیاری از حقوق فردی و اجتماعی محرومند. حق عائلهمندی و اولاد نمیگیرند، به مرخصی زایمان نمیروند.
چون ازدواج نکردهاند دیر آمدن و زود رفتنشان توجیه ندارد و من اصلا به این فکر نمیکنم که او انسان است و به تفریح، نشاط، ورزش و رسیدگی به خود نیازمند است. من او را همچون بسیاری دیگر مثل او قربانی نگاه تنگ و اندیشه تاریک خود کردهام و اصلا احساس گناه نمیکنم و چه بسا خود را مدیری توانا، متعهد و قانونمدار میدانم که توانستهام همه اطراف او را خطکشی کنم و آزادی فردی و اجتماعی او را آنگونه که دیکته شده یا به آن رسیدم، ترسیم نمایم. حالا من مدیر خوبی هستم، از بیرون که نگاه کنند، محیطی اداری و سالم ایجاد کردهام و همکارانم سرآمد رفتارهای اداری هستند اما وجدانم را چه کنم که هر شب سراغم میآید و چون ماهی بیرون افتاده از آب به این پهلو و آن پهلو پرتابم میکند. مگر در اذان و اقامه و تشهد نمازم بر رسالت پیامبر گواهی نمیدهم؟
مگر نبوت حضرت محمد(ص) از اصلیترین اصول دینم نیست؟ مگر هدف پیامبر(ص) از بعثت که لاتمم مکارم الاخلاق است را درنیافتهام؟ مگر نمیدانم که رسول خدا(ص) آمد تا دختران را زنده به گور نکنند؟ مگر فاطمه(س) پاره تن رسول(ص) نبود و سوره کوثر در شأن او نازل نشد؟ مگر فاطمه(س) امابیها نبود و آزاردهنده او آزاردهنده رسول و خدای محمد(ص) نبود؟ پس چه شده است که من میفهمم و نمیتوانم آنچه را که فهمیدهام به رشته تحریر درآورم و به آن عمل کنم؟ گویا جامعه من به خواب رفته است و زنده به گور شدن دختران را نمیبیند. این جامعه تنها، ایران نیست، وضعیت در غرب اسفناکتر است.
آنجا برای تبلیغ ماهیتابه و موبایل دختران را میآرایند و تا سطح کالا کوچکشان میکنند. از آنها انتظاری نیست، غربی که در چنبره فرویدیسم گرفتار شده است و علوم انسانی مندرآوردی را با هزاران ایسم که دارد مبنای توسعه خود قرار داده است را جلوتر از این نمیتوان یافت. ولی در جوامع اسلامی چرا؟ در کشورهایی که پیام رسولشان آشکارتر از روز روشن است، چشم بستن برخطا گناهی بزرگ است.
چراکه قرآن میفرماید: «آیا آنها که میدانند و آنها که نمیدانند مساوی هستند؟» نمیشود بدانی و با آنها که نمیدانند مساوی باشی. نمیشود پیامبری سراسر رحمت و دینی کامل داشته باشی و از قافله عمل تا سر حد نادانی جا بمانی. خودم را عرض میکنم، آیا واقعا من توانستهام انسانی باشم که هدف رسالت پیامبر (ص) بوده است و مؤمنی باشم که تمامقد پای ایمانش ایستاده است؟ من در ریا و پرهیز غرق شدهام. آنقدر خودم را دوست دارم که حاضرم به خاطر آن دیگران را ندیده بگیرم و اصلا به این نیندیشم که یکی مثل من، دختران همعصرش را زندهبهگور میکند. این چه مدیریتی است که مرا به جهنم میفرستد؟ این چه خودخواهی پوچی است که حتی بهنفع خودم نیست؟
دختری که بهدست من افسرده میشود، چگونه میتواند بنویسد و نشاط را در جامعه تزریق کند؟ چگونه میتواند زندگی را با همه ابعادش درک کند و برای دیگران ترسیم کند؟ چگونه میتواند با اعتماد به نفس پیش برود و دریابد که انسانی آزاد است و آزادی او ربطی به جنسیت یا زوجیت او ندارد؟ اینها حرفهای فمینیستی نیست، دردی است که اگر درمان نشود آینده ما را تباه خواهد کرد.
دختری که مدیریت پرغلط یکی مثل من استعدادها و توانمندیهای او را سرکوب کرده است در بیست و چند سالگی زنده به گور شده است. به استودیوم آزادی نمیرود چون پسرها رعایت نمیکنند، تخمه میشکنند، سیگار میکشند و فحش میدهند و این حضور برازنده دختران نیست. با دوستان خود مسافرت نمیروند چون بد است و ازدواج نمیکنند، چون پسری باید آنها را برگزیند و به خواستگاری او بیاید و آن پسر نیامده است. اگر پدرش امکان تهیه جهیزیه را نداشته باشد، او گرفتار میشود.
اگر برادر معتادی داشته باشد، او آسیب میبیند و ... گویا یکی مثل من نمیخواهد باور کند که این دختر جوان سرشار از استعدادهایی است که باید شکوفا شود و او نیز حق حیات دارد و میتواند خوب را از بد تشخیص داده و پای خوب بایستد و از بد انتقاد کند. گویا یکی مثل من درک نمیکند که اگر به این دختر جوان توجه نشود، نه تنها استعدادهایش تلف خواهد شد بلکه این بیتوجهی ممکن است او را به ورطه بیماریهای روحی و روانی تا فراتر از مرزهای افسردگی بکشاند. گویا یکی مثل من نمیخواهد دریابد که دختر امروز مادر فردایی است که همه ما چشم به آن دوختهایم. پدری که اسید روی چهره دخترش میپاشد، ریشه جامعه را سوزانده است.
او که فرشی را از زیر پای دخترش میکشد، عرش را میلرزاند و دختر 20 سالهاش را در گورستانی دفن میکند که مردگانش متحرکند و روزی یقه آلوده زندهها را خواهند گرفت و اسید پاشیدن به چهره که هیچ، آنکه زبان به تصدق دخترش نیز نمیگشاید بدبخت است. او که پسوند جان و روح و روان را پشت نام دخترش قرار نمیدهد بیقرار خواهد زیست. این تنها کوتاهی پدران و مادران نیست، این گناه، تنها بهنام خانوادهها نوشته نخواهد شد.
من نیز مجرمم، به عنوان یک نویسنده، یک گوینده، یک مدیر و یک همکار، من نیز باید نکوهش شده و مجازات شوم. یکی مثل من نیز به نیازهای دختران جوان توجه نکرده است و روی دیوار خودخواهیهایش نوشته است «ورود دختران ممنوع!» و آن دیوار را با انگشت ریا و خودپسندی به دیگران نشان میدهد تا ثابت کند که رفتارش آنگونه بوده است که باید تحسین شود، غافل از اینکه به نظر من عید مبعث روز دختران است. روز پرهیز از زنده به گور کردن آنها که در جاهلیت دفن میشدند، چرا که پیامبر خاتم(ص) مبعوث شد و انسانها را فارغ از جنسیتشان به سوی رشد و تعالی سوق داد و زنان و مردان ایمان آورده را به پاداش اعمال نیکشان بشارت داد و ایشان را از کردار ناپسند برحذر داشت.
عجیب است که در کشوری مثل عربستان و در سرزمین نزول وحی زمامدارانی حکومت میکنند و متحجرانی خطکش ایمان و انسانیت به دست گرفتهاند که از اسلام لااله الاالله روی شمشیر کشیده بر پرچمشان را درک کردهاند! و به زنان اجازه رانندگی و حق رأی نمیدهند. کسانی که زینب (س) را در کنار حسین (ع) ندیده و فاطمه (س) را مادر پدرش در نیافتهاند و ستون خیمه ولایت را درک نکردهاند در گرداب تحجری از این دست گرفتار شدهاند و دختران را به جای گور در جامعهشان دفن میکنند.
ما در کشوری متمدن زندگی میکنیم، کشوری که تاریخ چندهزار ساله دارد و اسلامی را پیروی میکنیم که از سرچشمه ناب محمدی (ص) سیراب شده است و در پرتو مجتهدین و دانشمندان دینشناس مسیر تعالی را طی میکنیم، نباید خود را در قواعد آدابی گرفتار کنیم که هرگز به آنها توصیه نشده و چه بسا بر حذر شدهایم. باید مراقب باشیم تا به نسل جوان زندگی سالم و کامل را در هر شرایطی بیاموزیم و از خود برتربینی و قیمومیت دیگران بپرهیزیم و اجازه دهیم تا زندگی در مویرگهای زمان جریان یابد و هر کسی از شرایطی که دارد به خوبی بهرهمند شده و خود را تا سطح بندگی پروردگار بیهمتا بالا ببرد.
اینها را نوشتم و باری از سینهام برداشته شد، اکنون میروم تا سر به سجاده نهاده و عذر تقصیرم را بخواهم و پروردگاری که به قلم و آنچه مینویسد سوگند یاد کرده است را ستایش کنم. امید که بگذرد.
منبع: خورشید
گردآوری