از خود بدم می آید و از دیگران هم ..........................

غضنفرخان

عضو جدید
از خود بدم می آید و از این و آن هم از مردم نامهربان و مهربان هم

کو عاطفه کو رادمردی کو محبت از یاد برده عشق را گویی زمان هم

بر غربت گلهای صحرایی دلم سوخت حتی نمی گرید بر آنها آسمان هم

دودی نمی خیزد چرا از کنده هامان شوری نمی بینم زمردان جوان هم

از بس که نسل عندلیبان را گرفتند جغد آمده حتی به باغ و بوستان هم

تنها نه شمشیر است ، اینک می زند زخم شمشیر می گردد به نامردی زبان هم

وقتی محک در کارها خود نادرستی است نشناسی از هم خوب و بد با امتحان هم

در شهر ما هیهات بر حال ضعیفان از مستمندان سهم می دزدند سران هم

روزی حقیقت را به میدان سر بریدند من از کنار آن گذشتم ، دیگران هم
 
بالا