شهر پر هنگامه از دیوانه ای دیدم رهی/ از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد
در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم/هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه
شهر پر هنگامه از دیوانه ای دیدم رهی/ از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد
در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم/هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه
همراه خود نسیم صبا میبرد مرا/
یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟
در هوایت بیقرارم روز و شب / سر ز پایت برندارم روز و شباین قافله عمر عجب میگذرد/دریاب دمی که با طرب میگذرد
در هوایت بیقرارم روز و شب / سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم/ روز و شب را کی گذارم روز و شب
در عالم هستی همه جا شعشعه از اوستبهار آمد زمین فیروزه گون شد / به عزم سیل دلدارم روون شد
به گل چیدن درآمد یار باقر / گلستان ها زخجلت سرنگون شد
در عالم هستی همه جا شعشعه از اوست
یک لحظه اگر شمس نتابد قمری نیست
تو از قبیله ی لیلی من از قبیله ی مجنون / تو از سپیده و نوری من از شقایق پر خون
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمی اید
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییدود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان امد وقت است که باز ایی
سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند بنهم گردن، اگر خاک درم گرداندیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
من که میبینم تفاوت از زمین تا اسماندلم ز جورِ تو خون شدولی حدیثِ محبت
ز هر زبان که به گوشم رسید ، یادِ تو کردم
مریم ساوجی
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
من گرفتار سكوتم جاي من فـريــاد كن
اين كوير سينه را غرق گل و شمشاد كن
داغ بر دل دارم و آتش گرفته آه من
اين قفس را بشكن و زين غـم مـرا آزاد كن
وادی عشق سموم دلگرمی دارد/تب شیر است اگر گرد کند بیشه ی ما
الا اي طوطي گوياي اسرار / مبادا خاليت شكّر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد / كه خوش نقشي نمودي از خط يار .....
روزها فکر من اینست وهمه شب سخنمالا اي طوطي گوياي اسرار / مبادا خاليت شكّر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد / كه خوش نقشي نمودي از خط يار .....
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست ... کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
روزها فکر من اینست وهمه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
من مست می عشقم هشیلر نخواهم شدتا در نگري جدايم از خويش / جان رقص كنان از اين جدايي ...
مرا ميبيني و هر دم، زيادت ميكني دردم
تو را ميبينم و ميلم، زيادت ميشود هر دم...
تا در نگري جدايم از خويش / جان رقص كنان از اين جدايي ...
یکی درد و یکی درمان پسندد ... یکی وصل و یکی هجران پسندد
مرا ميبيني و هر دم، زيادت ميكني دردم
تو را ميبينم و ميلم، زيادت ميشود هر دم...
من از درمان و درد و وصل و هجران ... پسندم آنچه را جانان پسندد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |