هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرودشهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق
شب روز می کنند و تو در خواب صبحگاه
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرودشهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق
شب روز می کنند و تو در خواب صبحگاه
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟ترا که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی؟
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دوستان شرح پریشانی من گوش کنیددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند!
واندر ان ظلمت شب اب حیاتم داند!
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
دوستی با مردم دانا نکوستدلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
دوستی با مردم دانا نکوست
دشمن دانا به از نادان دوست
دشمن دانا بلندت می کند
بر زمینت میزند نادان دوست
تا خدنگ غمزه بال و پر فشانی می کند
خون ما افسردگان رقص روانی می کند
دیار من همه ی طول راه بود
و طول بودم من
و راه بودم
و طول راه ، كه قربانی دیارم بود
و یاد آشنایی او
باد را
نگاه كن
اینك
عبوذ می دهد از روز میز من
و سرگذشت صحرا كه آفتاب و نمك را
حضور می دهد
نمی توانم ، آه
كویر را در پاكت كنم
و باز گردانم
برای آن همه طول
یدالله رویایی
در تماشای تو از بس کرده ام قالب تهیلب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد(حافظ)
دلم را مشکن ودر پا مینداز.....که دارد در سر زلف تو مسکندر تماشای تو از بس کرده ام قالب تهی
هر که می بیند مرا بی جان تصور می کند
دلم را مشکن ودر پا مینداز.....که دارد در سر زلف تو مسکن
دارم من از فراغش دردی به صد علامهنرم نتوانست کردن آن دل چون سنگ را
گر چه خط سرنوشتم محو زآب دیده شد
دارم من از فراغش دردی به صد علامه
لیست دموغ عینی هذا من الندامه
دنیا وفا ندارد ای نور هردو دیده...هر لاله ای که سر زند از کوه بیستون
ساغر به طاق ابروی فرهاد می زند
دنیا وفا ندارد ای نور هردو دیده...
دل میرود زدستم صاحبدلان خدا راهر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم
پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید
دل میرود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که درد پنهان خواهد شد آشکارا
ای آرزوی دل که ز یاران بریده ای
بنمای رخ که سوختم از انتظار تو
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دبگر میکنند ...
در دام تو افشاندم و آزاد نشستم
اسباب گرفتاری من مشت پری بود
درنگ كردم و از دست رفتي و عمريست
كه چشمهام به تاوان اين درنگ،تر است
نيايد آن كه تو سهم من از زمانه نباشيتو مرا می سوزی و من سوزم از این غم که مباد
باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من
تو مرا می سوزی و من سوزم از این غم که مباد
باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
تا به شادی می نشینی غم رسد از گرد راه
بر لب خندان هر گل اشک شبنم دیده ام
ما دو خط موازي گنگيم، تا ابد هم نميرسيم به هم
اين كه بايد رها شوم از تو، سعي كن عين باورت باشد
درخت
با همهی کهنسالی
از من جوانتر است ..
چقدر سایه داشتن خوب است.
تو خودت را به جاي من بگذار، شده تصويري از هميشهي درد،درخت
با همهی کهنسالی
از من جوانتر است ..
چقدر سایه داشتن خوب است.
محمد علی بهمنی
تو خودت را به جاي من بگذار، شده تصويري از هميشهي درد،
بين يك قاب كهنهي زخمي، روز و شب در برابرت باشد؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |