معماری با مصالحی از جنس دل

حنا جون

عضو جدید
روزی تو می آیی ...
با چشمانی که ،
عشق در پیاله های شیرین آن موج می زند ...
با دستانی ،
پر از عطوفت ...
و دامانی ،
پر از سخاوت ...
روزی که باران عشقت را ،
بر تن خستۀ من می باری ...
و من در میان مهربانی های تو گم می شوم ...
روزی می آیی تا کشتی شکسته قلبم ،
در ساحل مهر تو پهلو بگیرد ...
روزی خواهی آمد ...
میدانم ...
و آن روز من با تمام تمنای نگاهم ...
به تو خواهم گفت که به شوق آمدنت ،
تمام سال های عمرم منتظر بودم ...
تو مرا با خود می بری به وسعت بی کرانۀعشق ...
و تا آخرین سر منزل دوست داشتن ...
من و تو ما می شویم ...
و بال بالِ هم ،
تا هر چه آبی است پرواز می کنیم ...
دیگر غمی ندارم ...
با تو بودن برایم بس است ...
و این است سرود خوشبختی ...

دلتنگم...............قرارمان فصل انگور..................شراب که شدم باز گرد......................تو جام بیاور .............حنا جان.......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه زیبا بود
زمان کودکی
ان زمان
که همبازیهایم
وقتی زمین میخوردم
بلندم میکردند و میگفتند
مرد که گریه نمیکنه
هنوز هم به یاد همان موقعها مدل گریه
کردنم مثل
همبازیهایم
مردانه هست
و چه لذتی داشت
گاهی میتوانستم
مثل زنان گریه کنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگم...............قرارمان فصل انگور..................شراب که شدم باز گرد......................تو جام بیاور .............حنا جان.......


بردم به می پناه که دور از تو

خود رامگر هلاک توانم کرد

در هر پیاله عکس تورا دیدم

دگر بر سر چه خاک توانم کرد
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ،
می گویند حساسیت فصلی است ، آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای که در فصل خزان بینی مرا با پشت خم ، این زمستان را مبین ، ما هم بهاری داشتیم
 

حنا جون

عضو جدید
برای محمد...............لب بر لب کوزه بردم از غایت آز.............تا زو پرسم واسطه................عمر دراز..............لب بر لب نهاد و می گفت این راز......می خور که بدین جهان نمی ایی باز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمری مرا به عشق وفا آزموده است

داند من آن نیم که رو کنم به هر دری

او نیز مایل است به عهدی وفا کند

اما اگر خدا دهد عمر دیگری
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
گوهری داریم
اما
با دیدن یک
شیشه
ان گوهر را به سادگی از دست میدهیم
قلبمان
گوهریست
که به
هر کسی نباید داد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای محمد...............لب بر لب کوزه بردم از غایت آز.............تا زو پرسم واسطه................عمر دراز..............لب بر لب نهاد و می گفت این راز......می خور که بدین جهان نمی ایی باز



تازه فهمیده ام که
دست ساده ام
چه ناشیانه به دزدی عطر دستت میرفت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به ماه نگاه کن
ببین چگونه شکوه شبانه هاش را میشکند
و هم بازی ماهیهای حوض میشود
بین من و تو

فاصله ای نیست!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای آفرینندۀ بارانِ دل!

امشب زیرِ رگبارِ زندگی ؛

چترم را باز نمی کنم؛

تا...

وجودِ عاشقم از بارانِ عشقت لبریز شود.





 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو عادت دارم
مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من
دوری، من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس، واژه فاصله یک فاجعه معنا
شده است
تو توانایی آنرا داری که به این فاجعه پایان بخشی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در گوش باد
میخوانم
سلامم را به این
دوست برسان
و برایش بگو
دوستت دارم
تا
بداند
دنیا
بی عشق و محبت
هرگز دوام نمیاورد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
. . .
و پائیز مثل هر فصل دگر
باز آمد و رفت
و این رسم زمان من و توست!
هر آمدنی را رفتنی ست در کار.

روزهای خزان همه یادگاران ِ تو اند!
روز میلاد ِ تو اند. . .
روز میلاد ِ منند.
روز میعاد من و تو.

من و دل ماندیم در حسرتِ تو. . .
در حسرتِ یک پائیز دگر
آه ...پائیز هم آمد و رفت!
دل بسوزاند و برفت..
افسوس ....
پائیز هم آمد و رفت!
. . .
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچگاه به خاطر هیچکس دست از ارزش هایت نکش!!!

چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد...
تو می مانی و یک من بی ارزش
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز


شــاهد بــوده ای
لحظــه تیــغ نهــادن بــر گــردن کبــوتــر را؟
و آبــی کــه پیــش از آن
چــه حــریصــانــه و ابلهــانــه، مــی نــوشــد پــرنــده؟


تــو، آن لحظــه ای!
تــو، آن تیغــی!
تــو، آن آبــی!


مــن
آن پــرنــده بــودم . . .
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم !!![/FONT]
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
..و آبی ..
..
...وقتی رســــیدم ..
....هنوز کوچـــــه بـــوی تـــــــو را میـــــداد...
.
..در و دیـــــوارش... تصـــــــویــرت را به نـــظاره گذاشـــــته بود..
..
..کـــف فرش خیابــان ....
....آهـــــــنگ قدمـــــــهایت را ,آرامـــــش بخــــــش کــــوچـــه کرده بود..
..
..درخـــــتان خمـــــــیده بودنــد و ســر به هم آورده بودنـــــد..
...انگـــــار ســـــایـــــه بـان حـــــــــضورت شــده بودند...
..
...نکـــــــند بــــاز بی خـــــــبر ....
..............................................آمـــــده بـــــــودی؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در گوش قاصدکی
خواندم
دوستت دارم
اما
بجای اینکه
پروازش دهم
اهسته
داخل یک جعبه گذاشتم
و درون گنجه
خاطراتم قرار دادم
تا حسرتش را فراموش کنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اول نامه جای دل تنگ چند تا نقطه چين می گذارم...
جای اسم قشنگت سر سطر
خداي نازنينم، نازنين می گذارم ...
گفتن از تو ولی کار من نيست،
پس قلم را زمين می گذارم ...
 
بالا