اشکی نمانده بریزم به پای تو
جانی نمانده فشانم به راه تو
مستم ، ملول و خمارم که نیستم
ای مدعی کجا شده مهرو وفای تو
خاکسترم به باد بده این تنم چوسوخت
آواره ام نما به کوی بیابان به جان دوست
من هیچ بودم و تو مرا ساختی زهیچ
آذین نمودی و افراشتی زهیچ
حالاکه دیده به دیدار دارمت...