دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در مشت گرفته، مچ دست پسرم را
رفتم که به کوی پدر و مسکن مالوف
تسکین دهم آلام دل جان به سرم را
گفتم به سرراه همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را
با یاد طفولیت و نشخوار جوانی
می رفتم و مشغول جویدن جگرم را
پیچیدم از آن کوچه ی مانوس که در کام
باز اورد ان...