نتایح جستجو

  1. حسین 361

    گفتگو با خدا

    روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت " . مي ايد ، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست . فرشتگان چشم به لبهايش دوختند ، گنجشك...
بالا