حسین 361
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون خوبم :smile::Dشما خوبی؟




    آرام باش

    آرام باش عزیز من آرام باش

    حکایت دریاست زندگى

    گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى

    گاهى هم فرو مى‏رویم، چشم‏هاى‏مان را مى‏بندیم، همه جا تاریکى است،


    آرام باش عزیز من

    آرام باش

    دوباره سر از آب بیرون مى‏آوریم

    و تلألوء آفتاب را مى‏بینیم

    زیر بوته‏ئى از برف

    که این دفعه

    درست از جائى که تو دوست دارى طالع مى‏شود. "
    سلام دوست گلم ممنون بم سر زدی دلم گرفته بود زورم ب اواتارم رسید : ) خوبی؟

    آدمها ازین ک ب دنبال مهمترین رویاهاشان بروند میترسند
    زیرا احساس میکنند شایسته ان رویاها نیستند و قادر نخواهند بود ب انها برسند
    ما قلبها فقط با فکر رفتن محبوبمان برای همیشه
    یا از دس دادن لحظاتی ک میتوانستند خوب باشند ولی نشدند
    یا گنجی ک ممکن بود پیدا شود ولی نشد
    میترسیم زیرا وقتی این حوادث رخ بدهند رنج شدیدی میکشیم
    ب قلبت بگو ترس رنج کشیدن دردناک تر از خود رنج کشیدن است
    و قلبی ک در پی تحقق رویایش میرود هیچگاه دچار رنج نمیشود
    چون هر لحظه ای ک دنبال گنج میگردد لحظه رویارویی با خداوند و ابدیت است


    کیمیاگر-پائولو کوئیلو
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/377138-%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%88%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%B4%DB%8C-%D8%A8%DA%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%85%D9%87%D9%86%D8%AF%D8%B3%D8%A7%D9%86/page8
    قلمی خواهم ساخت از نی باغ بهشت ، جوهر از شیشه ذات ، کاغذ از صفحه دل ، نور از شمع حیات ، تا بنویسم همه جا: “روزگارت خوش باد” نوروز ۹۲ پیشاپیش مبارک دوست خوبم
    عباس معروفی
    بهشت


    دیگر سیبی نمانده
    نه برای من
    نه برای تو
    نه برای حوا و آدم
    ...
    ببین!
    دیگر نمی‌توانی چشم‌هام را
    از دلتنگی باز کنی.

    حتا اگر یک سیب
    مانده باشد
    رانده ‌می‌شوم.




    مرسی عزیز : )
    و کسی گفت بهار است و من با قطره ای شبنم روی یک برگ گل یاس نوشتم کاش ان بهاری ک همه میگویند بی خبر می امد
    شاید انوقت همه ز شوقش گل میدادیم


    وقتی دلت میگیره یا تنهاییتو گریه میکنی یا ....
    شخصی ب تازگی نابینا شد چون خود را با تفاوتهای جدید وفق نداد دچار افسردگی شد تا جایی ک شبها خوابش نمی برد و ب سر حد جنون رسید و تصمیم بخودکشی گرفت ولی موفق ب انجام این کار نشد ب روان پزشک مراجعه کرد. پزشک گفت زندگی ت واقعا دشوار است و بهتر است ب جای تطابق خودت را خلاص کنی ! ولی نمی خواهم خانواده ات با ناراحتی مواجه گردند پس این کار را مخفیانه انجام بده تا گمان برند در خواب از دنیا رفته ای امشب قبل از اینکه ب رختخواب بروی ب منطقه ای نسبتا وسیع برو و تا میتوانی بدو آنقدر که دیگر توانی برایت نماند بعد به رختخواب برگرد وی این کار را کرد اما نتیجه ای نگرفت شب بعد دوباره با سرعت و قدرت دوبرابر دوید وقتی به رختخواب برگشت آنقدر خسته بود ک زود خوابش برد صبح بیمار غمگین زود بیدار شدو نسبتا سرحال بود پس بیتاب بود که زودتر شب شوددوباره شب شد و او دوید و بخاطر خستگی زودخوابید و صبح زود بیدار شد و سرحال بود نابینا تصمیم گرفت هر شب بدود ولی نه برای مردن بلکه برای زنده ماندن ونه برای زنده ماندن بلکه برای زندگی کردن

    ت برای چ زندگی میکنی و برای چ حاضری ا زندگیت بگذری؟
    اری اغاز دوس داشتن است گرچه پایان راه ناپیداس من ب پایان دگر نیندیشم ک همین دوس داشتن زیباس
    ممنون برا دوستی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا