رجایی اشکان
پسندها
15,555

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • به باران می مانی
    گاه وبیگاه بی اجازه
    خیالت بر من می بارد
    و من خیس خیس از تو دنبال هیچ سرپناهی نمی گردم
    دل نشکن
    ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺠﺎﺯﯾﺴﺖ؟!
    "ما ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺣـــــــﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ "
    مهربانی ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ "ﻋﮑﺲ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ "...
    ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻏﻤﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ "ﭘﺴﺖ ﻫﺎﯾﺶ "...
    شادی و ﺧﻨﺪﻩ اش ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ " ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯾﺶ "...
    ﺗﻮﺟﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ " ﻻﯾﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺶ
    حضورش ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ "علامت آنلاینش "...
    ﻟﺠﺒﺎﺯی و دلخوری اش ﺍﺯ ﺭﻭﯼ " ﺑﻼﮎ ﻫﺎیش"...
    نگویید ﻣﺠﺎﺯﯼ...!!
    ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
    یقین داریم...
    ما اینجا را باور داریم...
    ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
    ﺷﺐ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ...
    ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ .....
    ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
    دلتنگی های گاه وبیگاهمان...
    ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳــــــــﺖ!!
    ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ ﻣﺠﺎﺯﯼ!!
    ما در اینجا به دوست هایمان عادت کرده ایم... همانند ماهی به آب!!
    اینجا زندگی جاریست...!!
    :cry:

    آدم‌ها وقتی می آیند موسیقی شان را هم با خودشان می آورند ... ولی وقتی می روند با خود نمی برند‌‌ ! آدم‌ها می آیند و می روند ولی در دلتنگی هایمان‌‌ شعرهایمان‌‌ رویاهای خیس شبانه‌‌مان... می مانند‌‌‌ ! جا نگذارید ! هر چه را که روزی می آورید را با خودتان ببرید‌ ! وقتی که می روید دیگر به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید.
    گاهی باید رفت
    و آنچه ماندنی‌ست را جا گذاشت
    مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند..
    رفتنت ماندنی می‌شود
    وقتی که باید بروی، بروی.
    و ماندنت رفتنی می‌شود
    وقتی که نباید بمانی، بمانی.
    #آنا_گاوالدا
    دلتنگــــ که می شوی
    هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
    مثلا

    گوشی را برمیداری ، یک پیامِ کوتاه ، یک تک زنگ
    یک
    – من هنوز هم اینجا دلم آنجاییست که تــــو هستی –

    دلتنگ که می شوی
    " فال می گیری "
    چشمانت را می بندی ، می گویی :
    – می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟ –

    و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
    – یوسفــــ ِ گمگشتهـ باز آید به کنعان غم مــخور –

    و همانجاست که می باری و در دل می گویی
    یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
    یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
    " مـــرا گم کرده "

    دلتنگ که می شوی ، می فهمی
    همه ی این روزها که با خودت گفتی
    – یادم تو را فراموش –

    بیشتر معنایش برایت این بوده

    – یادم خودم را فراموش
    یادم احساسم را فراموش
    یادم دلم را فراموش –

    بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
    ساکت می شوند ؛ آرام می گیرند ؛ آتش می زنند …

    تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریایی ،
    تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی ...

    تو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس است ،
    حتم دارم که تو از پیش خدا می آیی ...

    مثل اشعار اهورایی باران پاکی ،
    و به اندازه ی لبخند خدا زیبایی ...

    خواستم وصف تو گویم همه در یک رویا ،
    چه بگویم که تو زیبا تر از آن رویایی ...

    مثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامی ،
    و گرفتار هزاران اگر و امایی ...

    ای تو آن ناب ترین رایحه ی شعر بهار ،
    تو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟

    من به اندازه ی زیبایی تو تنهایم ،
    تو به اندازه ی تنهایی من زیبایی ...

    عاشقی را چه نیازست به توجیه و دلیل ،
    که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی .
    سلام فک کنم کلا رفتیددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد:(
    روزگار عجیبے شدھ استـ حتے وقتے مےخندیمـ منظورمانـ چیز دیگریستـ وقتے همہ چیز خوبـ استـ مےترسیمـ ما بہ لنگیدنـ یکـ جاے کار عادتـ کردھ ایمـ
    شب آرزوها هم نیومدید کوله بارتون رو بدجوری بستین:(......


    امشب که بلرزید دل و بغض و صدایت آرام روان گشت دلت سوی خدایت رفتی به در خانه ی آن قاضی حاجات یاد آر مرا ملتمس لطف و دعایت...
    التماس دعا...

    سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را ولی باران که می گیرد… ولی باران که می گیرد…
    ساعت دیدار

    به وقت قرارهای عاشقانه بود

    دیر رسیدی!

    هیچ عاشقی ساعتش را

    به وقت گرینویچ

    تنظیم نمیکند...
    ای کاش . . .
    قانون همه ی دوستی ها این بود :
    یا رفاقت تعطیل ..
    یا جدایی هرگز ..!
    یه شبایی تو زندگی هست که وقتی دفتر خاطرات زندگیتو ورق می زنی به چیزای میرسی که نمی دونی «تقدیرت»بوده یا«تقصیرت»... به آدمایی میرسی که هضمش واسه دل کوچیکت سخته و به دردایی میرسی که برای سن و سالت بررگه... به آروزهایی که «توهم» شد...رویاهایی که گذشت...به چیزایی که «حقت»بود اما شد «توقع»...و زخمهایی که با نمک روزگار آغشته شد و احساسی که دیگران اشتباه می نامند و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرده و باز هم انتهای دفتر خودت می مانی و زخم هایی که روزگار پشت هم می زند و سکوت هم دوای دردش نیست.کاش دنیای انسانها مهربان تر بود.............................................................
    روی ویترین یک کتاب فروشی در شهر رم نوشته شده: همیشه دلخوری ها را‌‌‌... نگرانی ها را‌... به موقع بگویید حرفهای خود را به یکدیگر با « کلام » مطرح کنید نه با رفتار که از کلام همان برداشت میشود که شما می گویید ولی از رفتارتان هزاران برداشت... قدر بدانید « داشتنها » را مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است
    :cry:

    لــبــخــنــد بـــزن…!
    عـــکــاس مـــدام ایــن جــمـــلــه را تــکـــرار مـــی کــنـــد…
    اصـــلا بــرایـــش مـــهـــم نــیـــســـت،کـــه در وجـــودتــ…
    حــتـــی یـــک بــهــانــه بــرای لــبــخــنـــد نــیـــســـتــــ…
    تو شبیه باران بهار می مانی...

    بی خبر می آیی!

    ناگهان می روی!

    هیچ اعتباری به حضورت نیست!!
    آدمیان به لبخندی که برلب مینشانند..
    وبه احساس خوبی که برجامی نهند،
    وبه دردی که ازیکدیگرمیکاهند،
    می ارزند !!!
    ومابودنشان رامی خواهیم
    چون وجودشان زمین رازیباتر
    می کند...
    این روزها ، تلخم
    دست برداشته‌ام از توجهِ بی‌ وقفه به حضور آدم ها
    پرهیز می‌‌کنم از ثبتِ
    وجود‌هایی‌ که ماندگاری ندارند…
    این روزها ، تلخ تر از همیشه
    از همه ی آدم‌ها بریده ام !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا