wwwparvane
پسندها
2,536

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • فوری فوری: برگزاری میتینگ در نمايشگاه كتاب تهران
    هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم
    هرگه که ياد روي تو كردم جوان شدم
    .........
    اي سرو كه اسباب جواني همه‌داري
    با ما به جفـــــا پنجه مينــداز كه پيريم
    .......
    پيري مرا اگر چه فراموشكار كرد
    از دل نبرد ياد زمان شباب را
    من کم میام ولی ج میدم که :ا
    حالا سحر و نمیدونم مشغوله واسه خودش :دی
    فدای مهربونیتون دوست من
    یا حق
    مراقب خوبیهاتون باشید.
    راستی جملاتتون خیلی خوب بودتشکر
    دلم پر است......

    آنقدر که گاهی اضافه اش از گوشه ی چشمانم میچکد.....
    دیگه دارید لطف فراون می کنید بعد اون سفره خوشرنگ حالا میوه های رنگارنگ و انگور شرابی خیلی لطف داری پروانه خانم
    خیلی ممنون بابات این سفره خوشرنگ و خوش صلیقه شما خدایی گشنم شد از اینکه مدتی را با شما دوست خوب به گفتگو پرداختم خوشحالم در پناه حق من رفتم ناهار بخورم ایشالله عصر باز می ام
    مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : می خواهم ازدواج کنم . پدر

    خوشحال شد و پرسید :

    نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : نامش سامانتا است و در محله ما

    زندگی می کند . پدر ناراحت شد صورت در هم کشید و گفت : من

    متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر

    ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع

    چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر

    برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

    مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می

    گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و

    گفت : نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می

    توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
    بعد مدت ها دیدمش!!!

    دستامو گرفت...وگفت:چقد دستات تغییر کردن....

    خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم...تو دلم گریه کردم و گفتم...

    بی معرفت!دستای من تغییر نکردن...

    دستات به دستای اون عادت کرده...!!
    درد من تنهـا یی ام نیستـــ!!


    درد مـن اين استـــــ


    که هـــر روز


    از خودمـــــ ميپرسمـــــ


    مگـر خودش مــــرا انتخابـــ


    نکــــرد؟!
    ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺭﺍ
    ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ!
    ﻣﺜﻼ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﮐﻪ می گوﯾﻨﺪ:
    ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪﻡ
    ﯾﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ می گوﯾﺪ:
    ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ
    ﯾﺎ ﭼﻪ می داﻧﻢ ﻫﺮﭼﻪ!
    ﺍﺻﻼ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭد!
    ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ می پرﺳﺪ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ؟
    ﺑﺎﯾﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﻨﯽ
    ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ
    ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯽ:
    ﭼﻮﻥ «ﺩﻭﺳﺘﺶ دارم»
    برای اثر گذاشتن روی دیگران اخم نکن

    پیشانیت چروک میشود ...

    از لبخندت استفاده کن !

    زیبائی دندانهایت تاثیر بیشتری دارند....
    گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
    شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

    پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
    گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟


    گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
    چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

    تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
    آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

    رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
    حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
    خاتون « ...
    رنگ آرزوهایم ...

    اینروزها ...

    خیلی پریده است ...

    » تو « ...

    اگر دستت به » آسمان « رسید ...

    چند تکه » ابر « ...

    نقاشی کن ...

    تا ...

    دل من ...

    به این ابرها ...

    خوش بشود ...!!!
    خدایا چه آسان می توان تو را دوست داشت ،
    بی هیچ تکلف و بهانه ای
    بهشت شاید همین نزدیکیها باشد ،
    وقتی فرشته ها برای شنیدن نام تو از دهان بندگانت ،
    از پله های عرش پایین می آیند.....
    غنچه با دل گرفته گفت :
    زندگی ، لب زخنده بستن است
    گوشه ای درون خود نشستن است .
    گل به خنده گفت :
    زندگی شکفتن است ،
    با زبان سبز راز گفتن است .
    گفت و گوی غنچه و گل ، از درون باغچه
    باز هم به گوش میرسد
    تو چه فکر می کنی ؟
    راستی کدام یک درست گفته اند ؟
    من که فکر می کنم
    گل به راز زندگی اشاره کرده است
    هر چه باشد او گل است
    گل ، یکی دو پیرهن
    بیشتر ز غنچه پاره کرده است .
    سلام عزيزم
    خوش به حال و سعادتت زيارت قبول
    منو دعا كردي؟
    سلام پروانه خانم.خوبی؟
    این مریدا چرا پروفایلشو بسته؟ نمیتونم بهش پیغام بدم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا