old friend
پسندها
3,220

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یه نویسنده که اسمشو فراموش کردم تو یکی از کتاباش که اسم کتابش نه یادمه نه مهمه، یه جمله میگه که عین جمله رو بلد نیستم ولی مضمونش خیلی حرف جالبی بود که چیزی ازش تو ذهنم نمونده.
    اگه اون جمله رو سرلوحه زندگی قرار بدی موفق و پیروز خواهی بود!
    نه دیوووونه الکی میگم....بیجنبه شدییییییییییییییییییی هاااااااااااااااااااااااااا میزنم لهت میکنمااااااااااااااااااااااااااا محمد....
    مراقب خودت باش زودتر بهتر بشی...
    سلام حال شما خوبی؟ ممنون بابت آهنگای قشنگتون
    ببخشید خیلی کم سر میزنم اینجا
    سلام محمدرضا جان
    خوبی داداش چه خبرا؟
    دمت گرم واسه آهنگا
    من کمتر میام باشگاه
    ولی بیام حتما سر میزنم بی معرفت نیستم:smile:
    به نام خدایی که در این نزدیکی است...

    مترسکی را دیدم 

    رها بسوی باد و مهاجم بسوی من ...

    سوال کردم،

     آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده ای؟

    از لاک خودت بیرون بیا ؛ از چهارچوبی که تو را به بند اسارت میکشد رها شو ...

    بخند و شاد باش 

    دل ببند و از دلدادگی هز کن ...

    از حضورت در دنیا لذت ببر ...

    تمسخرانه پاسخم داد و گفت ..

    مرا به شادی چه کار ؟؟

    دل به چه دردم میخورد؟

    در ترساندن

     و آزار دیگران لذتی بیاد ماندنی است

     من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم

    دنیای من خوب است پر از واهمه آدمها و ترس کبوتران ..

    پر از لحظه های وحشت و هراس جنبندگان 

    آنقدر که کابوس شبانه شان میشوم ...

    اندکی اندیشیدم  ......  و سپس گفتم

     ...راست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم.

    گفت.. تو اشتباه می کنی ؛ امکان ندارد ...

     امکان ندارد  کسی چنین لذتی را ببرد  ؛ 

    کسی نمیتواند باعث آزار و اذیت روحی کسی شود..

    کسی نمیتواند دلهره و هراسه دلگیر کسی شود ..

    کسی نمیتواند ...

     مگر آن که درونش از کاه پر شده باشد....

    فقط از کاه ..
    خدﺍﻳﺎ ...

    ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﺖ ﺷﮑﺎﻳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...

    ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﻳﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﻴﮕﻴﺮﻡ ...

    ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ...

    ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﻱ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻱ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ

    ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﺖ ...

    ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...

    ﮔﺎﻫﻲ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﮐﺴﻲ ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ ...

    ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻢ ...

    ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ ﺍﻳﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﻱ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ...

    ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...

    ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ...

    ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ؛ﺧﺪﺍﻱ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ
    ( فروغ فرخزاد)
    "رفتن" !

    رفتن که بهانه نميخواهد ،
    يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...
    رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !

    "ماندن" !

    ماندن اما بهانه مى خواهد ،
    دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
    دوستت دارمهايى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
    يک فنجان چاى، بوى عود، يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين ...

    وقتى بخواهى بمانى ،
    حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى ...
    ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

    آرى ،
    آمدن دليل مى خواهد
    ماندن بهانه
    و رفتن هيچکدام ......
    دلم زمینی میخوادصاف...

    دلی میخواهد پاک

    وآسمانی آبی

    من باشم وآسمانم...!

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا