سجاده بود و گریه بود و ربنا بود
آن شب حرم، گرم نیایش با خدا بود
ماه رجب، در روزهای آخر خود
یادآورِ زخمی غریب و آشنا بود.
گلدسته ها تکرارِ غم را می سرودند
بانگ اذان؛ حیَّ علی خیرِ العزا بود
با شورِ "یا باب الحوائج" سینه می زد
هر کس که قلبش رو به محراب دعا بود
تابوت سنگینی به جایِ تخته ی در
در موجِ جمعیت به روی شانه ها بود
آن شب سخنرانِ حرم می گفت: این مرد
شش سال در زندان بلاگردانِ ما بود-
-وقتی که افشا شد همان سرّی که با آن
شیعه سزاوارِ مجازات و بلا بود
می گفت: مردم! کشته ی زندان بغداد
در اوجِ غم، آیینه ی صبر و رضا بود
می گفت: بی شک فتنه او را رفتنی کرد
مرگِ طبیعی ؟! نه... یقینا افترا بود
با«یا حسینش» ، روضه را تا کربلا برد
آنجا که جسم بی سری در بوریا بود
محمد موحدی مهرآبادی