نگار پاستور
پسندها
556

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تازه فهمیدم :

    عاشقی از آن کارهایی ست که من نمیاد

    از آن نقش هایی است که نمی توانم برم در قالبش

    نمی توانم خوب درش بیاورم

    نمی توانم تحملش کنم

    تازه فهمیدم

    برای زنده ماندن لازم نیست

    نگاهت ، نفست ، دلت

    به کسی بند باشد

    تازه فهمیدم

    تقدیر بازی دست ها خالیست

    تقدیر بازی اسم ها تنهاییست

    تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم

    به اینکه بهانه نباشم برای کسی

    اینکه بهانه نباشد برایم کسی

    اینکه می شود

    تنهایی قدم زد

    تنهایی آواز خواند

    تنهایی رقصید

    اینکه "من" هم برای خودش کسی ست

    حالا بدون "تو" تازه فهمیدم...

    و حالا ...

    یاد گرفتم که از هیچ لبخندی

    خیال دوس داشتن به سرم نــــزنـــد....

    بَعضے وَقتـــا هَستـْـ کـِ دوستـ دآرے یکـے کِنارتـ بآشهـ ..

    مُحکَمـ بغلتــ کـُنهـ ..

    بذارهـ اشکـ بریزے راحَتـ شی ..

    بَعد آرومـ تو گوشِتــ بگهـ ..

    دیوونـهـ ..

    مَـטּ کــِ باهاتــَمـ ...!

    امنِ آغوشِ توست
    که بهانه ای می شود ،
    برای هزار باره پیدا شدن در حریمت ...


    عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه درد بزرگی ست که تو را ندارم ...

    شاهزاده ی من ...

    یکی باید باشد
    یکی که آدم را صدا کند
    به نام کوچک‌اش صدا کند
    یک‌جوری که حال آدم را خوب کند
    یک‌جوری که هیچ‌کس دیگر بلد نباشد
    یکی باید آدم را بلد باشد..

    عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه درد بزرگی ست که تو را ندارم ...

    شاهزاده ی من ...

    یه مرد خوب....
    باید لااقل یک قصــه آرام بلـــد باشه ...
    برای وقت هایی که عشقش بی قـــــراره و نمی خواد از
    بی قراری هاش حرف بزند ...
    برای وقت هایی که عشقش لج می کنه ...
    بـــــــــــــــــهانه می گیره...
    بغـــــــــــــــض می کنه ...
    قـــــــــــــــــهر می کنه...
    برای وقت هایی که عشقش بچه میشه....
    گاهی دلمــــ می خواد
    بهانه های الکیـــــ بگیرم...
    به هوای آغوش تو...
    شانه های تو...
    که بعد، تــو
    آرام...
    خیلی آرام...
    در گوشم زمزمه کنی:
    ببین من عاشقتــــــــــــــــــــ ــم..


    آنقدر شوق انگیزی

    که سجده نمی کنم

    تو را

    بلند بالای من!

    محو تماشا می شوم

    خیال کن از جنس آتشم .

    غمگین که باشی

    فرو می ریزم

    مثل اشک.

    نه، مثل دیوار شهر

    که هر کس، چیزی بر آن

    به یادگار نوشته است ...

    احوال خواهر مهلبون خوبی
    خسته نباشی گلم
    خواهش شاد باشی و بهاریییییییییییییی
    به مرحمت شما...ن خیرم من مرجع تقلیدماآآآ فقد یکم دیر به هم میجنبم:D
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا