یاد سهراب بخیر او که کاشانی بود پیشه اش نقاشی،قبله اش یک گل سرخ جانمازش چشمه،مهرش نور و هم او بود که می خواست بسازد قایق قایقی از گلبرگ،شایدم از پر قو تا شود دور از این خاک غریب،که در آن هیچ کسی فکر کس دیگر نیست... همگان می پرسند،از تو و قایق تو و سوال همه این بوده و هست که مسیرت به کجاست،به کدامین دیار و چرا عزم سفر می داری قایقت جا دارد که تنی چند از این مردم را،باخودت با قایق،به دیار دگری،پشت دریا ببری... نفیر