"زهرا"
پسندها
1,187

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرز جنون

    کلماتم را
    در جوی سحر می‌شویم
    لحظه‌هایم را
    در روشنی باران‌ها
    تا برای تو شعری بسرایم، روشن
    تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
    سخنانم را
    در حضور باد
    این سالک دشت و هامون
    با تو بی‌پرده بگویم
    که تو را
    دوست می‌دارم تا مرز جنون
    دکترمحمد رضا شفیعی کدکنی

    سلام:d
    مهلت رای گیری11فروردین
    منتظر رای شما هستیم5 رای 5عکس بهترین هفت سین وتبریک خود را انتخاب کنید:w30:


    چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
    از خودم غافلم اما به تو می اندیشم

    شب که مهتاب درآیینه ی من می ر قصد
    می نشینم به تماشا به تو می اندیشم
    همه ی روز به تصویر تو می پردازم
    همه ی گریه شب را به تو می اندیشم
    چیستی ؟ خواب و خیالی ؟ سفری ؟خاطره ای ؟
    که دراین خلوت شب ها به تو می اندیشم
    لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست
    یا درآغوش منی یا به تو می اندیشم
    اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود
    پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم
    تو به حافظ به حقیقت به غزل دلخوش باش
    من به افسانه نیما به تو می اندیشم
    نه به اندیشه ی زیبا ،‌نه به احساس لطیف
    که به تلفیقی از این ها به تو می اندیشم
    تو به زیبایی دنیایِ که می اندیشی؟؟
    من که تنها به تو، تنها به تو می اندیشم
    محمد سلمانی
    ممنوننننننننننننننننننننممممممممممممممممممممممم......
    دستتتتتتتتتتتت طللللللللاااا...
    سلام زهرا جان خوفیییییی؟؟؟
    یه خواهش میشه این شعری که توی صفحت گذاشتی واسه من بفرستی....مشی....
    كاش مي شد سرزمين عشق را
    ... در ميان گام ها تقسيم كرد

    كاش مي شد با نگاه شاپرك
    ... عشق را بر آسمان تفهيم كرد

    كاش مي شد با دو چشم عاطفه
    ... قلب سرد آسمان را ناز كرد

    كاش مي شد با پري از برگ ياس
    ... تا طلوع سرخ گل پرواز كرد

    كاش مي شد با نسيم شامگاه
    ... برگ زرد ياس ها را رنگ كرد

    كاش مي شد با خزان قلب ها
    ... مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد

    كاش مي شد مثل يك حس لطيف
    ... لابه لاي آسمان پرنور شد

    كاش مي شد چادر شب را كشيد
    ... از نقاب شوم ظلمت دور شد

    كاش مي شد از ميان ژاله ها
    ... جرعه اي از مهرباني را چشيد

    در جواب خوبها جان هديه داد
    ... سختي و نا مهرباني را شنيد

    یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
    دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
    پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
    اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
    یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
    بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
    من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
    خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
    تا از خیال گنگِ رهایی، رها شوم
    بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
    شاید به پاس حرمتِ ویرانه های عشق
    مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
    تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
    رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
    دیگر اسیر آن منِ بیگانه نیستم
    از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
    افشین یدالهی
    درود
    ممنون بابت پیشنهادتون
    امیدوارم دوست خوبی براتون باشم:gol:
    سلاممممممممممممممممممم
    ممنونم
    ايشاله شما هم سالي پر از خوشبختي داشته باشين
    تنوع در گردشگری را یک جا در خوزستان تجربه کنید....(شهرستان اندیمشک)
    دوست عزیز،اغاز سال نو مبارک.برایت ارزوهایت را ارزومندم.شاد باشی و سلامت.
    پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا