به نظرت از این شعر چیزی دس گیر آدم میشه؟
دیگر از کوچه های عطر اقاقیا نمی گذرد
به خانه ی آرامش ارغوانی نمی روید
از ترانه های آبی خیابان؛ ترانه ی عبور نور نمی گیرد
گوئی هرگز سبز شادمانی را نروییده بود
آن شقایق پر پر شده ی نسیم
برگ زرد ستاره ی پاییزآن پیله ی باران به اشاره ی گوشه ی چشم آفتاب
با خنده ی دریائی کودکی بر سقف رفیع منشور سیال زمان
با تقلای جادوئی جوانه ی خندان از دل سنگ
سفینه ی نوری که از قلب باران به لبخند ناشکفته ها می روید
پرواز رویائی پرندگان باران خورده ی فصول شکفته ی فردا
بی تردید آب؛ آنکه از آبراه ی مسیر نمی پروازد
در دشت ستارگان؛ سبز می شود