این روزها
انگار قاصدکها از دستم خسته شده اند!
دیگر هرچه حرف هایم را (گلایه ها و دلخوری هایی که از تو دارم) را با صد هزااااار آرزوی خوب برای تو بهشان می گویم و فوتشان می کنم که بروند و به فرشته ها بگویند و بپرسند که من چه کار کنم , نمی روند.....
آخر عمق کارهای اشتباهی که می کنی آنقدر وسیع است که دل قاصدک ها هم می شکند...چه برسد به قلب کوچک تکه تکه ی من...
نمی دانم اشکال کار کجاست...
مهربانی و صداقت و گذشت من؟ یا محدود بودن ظرفیت تو...
کاش همه ی محبت هایم را وظیفه ام نمی پنداشتی خوب من...
و کاش کوچکترین کاری که برایم انجام میدادی را لطف نمی دانستی...
من و تک تک سلول هایم از ته دل آرزو می کنیم که خدا این ایرادت را از بین ببرد...
منم هر روز سوره ی والعصر می خوانم....
و صبــــــر کنم...
این تنها ایراد توست...