niloufary
پسندها
179

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چشمتون روشن خانوم مهندس
    قدم نو رسیده مبارک
    دییییییییییییییییییییییییی::biggrin:
    تو کوجا بودی
    نخیر اومده بودم نقشه بگیرم یه سرم زدم اینجا
    شوما آبنماتونو ساختین؟؟؟؟؟؟
    دیروز رفتیم خونه هارو شمردیم امروزم مایده میاد شیت ببیندیم
    تو چیکارا میکنی
    میخام سه شنبه بیام کمکت؟
    سلام.در کنار لایت کش حتما باید از iradianc map استفاده بکنین.موفق باشید
    داستان امروز:

    بیمارستان روانییییییی

    به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
    روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند..
    من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
    روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

    نتیجه اخلاقی:
    هرکی بعهده خودش
    سطلو برمیداری یا درپوشو:D
    فیدات شم عسیسم... عیبی نداره! مهم الانِ که دوستیم دیگه!

    سیلام. خوفم خوفی؟! :heart:
    والا يكيشون حرفه اي كار ميكنه :(حالا چجورياس كارت ؟درچه حدي ؟
    الان به هيچكدومشون دسترسي ندارم :(
    تا كي فرصت داري؟
    نیلوفریییی
    دیدی هی بت میگم بیخود به این پیام ندم هی بگو بده بده!!
    دیدی جواب نداد
    ضایمون کردی راحت شدی
    حالا رفتیم شرکت
    حالشو میگیریم:neutral:
    بد جنسسسسسس
    گوشواره بچه مردمو ورداشتییییی
    برو بش بده:mad:
    به به مبارکااااا باشهههههه
    شیرینی میخاااااااااااااااااااااامممممممممم
    یالاااااا
    سلام مرسي خوبم تو چطوري دادا:)
    بالاخره بعد از ساليانه سال آواترتو عوض كردي :biggrin:
    مبارك باشيو:smile:
    مام آبگوشت داریم با قورمه سبزی از دیروز کش رفتم تو یخچال قایمیدم واسه الانم
    دی:
    دلد آبببببببب
    دی:
    داستانه امروز

    .................شنبه

    از همون لحظه ای که وارد دانشگاه شدم متوجه نگاه سنگینش شدم.
    هر جا می رفتم اونو می دیدم. یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم،صداشو نازک کرد و گفت "ببخشید " ،
    من که می دونم منظورش چی بود !!
    تازه ساعت 9:30 که داشتم بورد رو می خوندم اومد پشت سرم و شروع به خوندن بورد کرد.
    آره می دونم منظورش چی بود !!!
    اون می خواد زن من بشه!!
    بچه ها می گفتن اسمش مریمه. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون،تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم.

    ادامه دارد......
    مامانممممممممممممم
    میگه بیا
    میدونی که
    واااااااااااااااااااااااااااااای
    اووووووووووووومدممممممممممم
    کوجااااااا بودییییی؟
    فکردم رفتییییی
    چلااااا؟؟؟؟؟
    مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:”عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادابرویم”ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقائ شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن.
    ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار.
    زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد...
    هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.
    همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟
    مرد گفت :”بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی؟”
    جواب زن خیلی جالب بود…
    زن جواب داد: لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا