**yosam**
پسندها
2,397

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مـــن هـــــر روز و هــــر روز و هـــــر روز
    تمام رویاهایم رابا تو قسمت میکنم وتو..نمیدانی !
    من هر روز تورا مرور میکنم وتو... نمیدانی !
    من همیشه با تو حرفها دارم وتو...نمیدانی !
    من من من ...تورا دوست دارم اما تو باز هم...نمیدانی !
    نه آن سلامِ ساده

    به وقتِ طلوع

    نه این غروبِ اَخم آلود

    به وقتِ سلام !

    ...

    نه ؛

    این طور نمی شود از تو نوشت .

    باید به آفتاب بگویم

    تو را دوباره طلوع کند !
    از تو که مینویسم

    هم وزن را رعایت می کنم، هم قافیه...

    اگر خودت هم پیشم میبودی

    که دیگر همه چیز

    ردیف ردیف میشد
    آفتاب

    دنیا که به پایان رسید
    رویاها
    دنیایی دیگر خواهند ساخت
    و خنده ی تو
    جای آفتاب را خواهد گرفت.
    بله بجز وقت خواب
    ممنون از شعرهای خوبت دوست گلم
    شبت ستاره بارون
    خیلی حال بدیه
    من که دارم تمرین میکنم تو همه حال شاد باشم
    از نوشته هام معلومه:w05::w05:
    قلبـَــم را مومیایـی خواهـَــم كرد ؛


    تا از عِشـق ابدیتـی بـِسازَم


    کــِ در تاریـخ ، ماندگـار شـَوی
    رو به قبله نه !
    مرا رو به تو خاک کرده اند
    بجای انگشت
    لبهایت را روی سنگ بگذار
    روحم شاد می شود . . .

    © سپهر نعمت الهی
    چتر چرا بر دارم

    این باران بی امان

    همه را خواهد شست

    مرا

    دلم

    و این زخم تازه را
    ردي از حضورت را برايم ارمغان بگذار

    كه من ثانيه ثانيه كم مياورم تو را...

    دست هايت را...

    تپش بي امان قلبت را...

    اي غريبه ي آشنا تر از من با من...
    دلــ ــم،

    یک بـ ـغـ ــل شعــ ــر می خواهد

    یک مشت آغــ ــوش آبـ ـی آستانت..

    بـ ــ ــاران بـ ـبـ ــارد،

    لبـخنــ ـد بــزنــ ـی..

    نــ ــفــــ ــس بکشم

    زیــر چــتــ ـر تــــ ــو..!!
    کودک زلزله زده!
    میدانم که درچادر هوا سرداست،
    اما آسوده بخواب،
    مولایت حسین ضریحی تازه دارد...؟
    آنـــقدر نـفس مـی کــشم …
    تـــا،
    تمـــام شـود...
    همـه ی آن “هوایی” کـه،
    ســـراغ ِ تـــو را مـی گــــیـرد…
    سکوتم مرحم است،

    مرحم زخمم !

    خوب ِخوبم که نمی کند ،

    فقط دردش را کم می کند.

    همین . . . !
    پـَــرواز نـکـن !

    پـَــرنـده هـا زیـبـایــے اﭞ را کـﮧ بـبـیـنـنـد ...

    پــرواز را از یـــاد مے بـرنـد ...

    پروانـﮧِ من ...!
    تو
    مثل همان خدایی هستی
    که بنده هایش را فراموش کرده!
    من
    همان بنده ات هستم
    که این را میدانم
    ولی هنوز
    حتی نماز عشقم به تو قضا نمیشود
    و دست هایت را باز می کنی
    من چشم هایم را میبندم
    او میخزد در آغوشت...
    و این آخر تمام سمفونی های بی صدای
    نگاه تو بود...
    مثل همیشه پر سر و صدا و تکان دهنده...
    قلب من قفس کوچکی است

    و عشق تو


    آن پرنده ی با وفا


    که اگر چه در اوج پرواز می کند


    هیچ گاه قفس کوچکش را از یاد نمی برد ...
    سلام
    خوبم ممنون شما خوبی
    چوبکاری نکنید نوشته های شما خیلی قشنگن:redface:
    هدایای تو
    دشمنم شده اند
    بی وجودشان شاید
    می توانستم لحظه ای را
    بی یاد تو سر کنم

    از : کوماچی (شاعر ژاپنی )
    من : دهکده ها نبض حقایق هستند
    او : مردم دِه با تو موافق هستند

    ناگاه صدای خیس رعدی پیچید :
    باران که بیاید همه عاشق هستند !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا