یک غریبه در جهانیم آشنایی نیست مارا
عاشقیم شوریده حالیم هم نوایی نیست مارا
تیرگی ها قد کشیدند در دل آبی دنیا
نور شمعی و چراغی تارهایی نیست مارا
لحظه ها ره می سپارند تا ابد تا مرگ ماهی
در سکوت سرد و بی جان ، هم صدایی نیست مارا
می شکافد قلبها را دست بی رحم شقاوت
کشتی درهم شکسته ،ناخدایی نیست مارا
بی امید ره می سپاریم در نشیب روزگاران
جاده ای در عمق وحشت ،انتهایی نیست مارا
یک غریبه در جهانیم غرق در ابهام و تردید
بهر یک آغاز دیگر ابتدایی نیست مارا . . .