SIMA.T
پسندها
660

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شب آرامی بود
    می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
    زندگی یعنی چه؟
    مادرم سینی چایی در دست
    گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
    خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
    لب پاشویه نشست
    پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
    شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
    با خودم می گفتم
    زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
    زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
    رود دنیا جاریست
    زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
    وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
    دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
    هیچ
    زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
    شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
    شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
    زندگی درک همین اکنون است
    این روزا عادت همه رفتن ودلشکستنه
    درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
    این روزا کارآدما تو انتظار گذشتنه
    ساده ترین بهونشون از هم خبر نداشتنه
    مرسي عزيزم
    من اينو اينجوري ديده بودم آخرش اين بود:
    اي دوستان بي وفا
    از غم بياموزيد وفا
    غم با همه بيگانگي
    هر شب به من سر ميزند
    منصور جون دیر آمدی اگه میدونستم آن جمله اینقدر تاثیر داره زودتر مینوشتم
    من باید برم فعلا باااای
    منصور شیطونی نکنیا!!!!
    با مهند خوب باش براش کامل توضیح بده!
    آفرین باااای
    بعضی ها وارد زندگی ما می شوند و خیلی سریع می روند
    بعضی ها برای مدتی می مانند
    روی قلب ما رد پا می گذارند و ما دیگر هیچ گاه همان که بودیم نیستیم
    من حوصله گفتن ندارم اگه جناب میخوای بهت بگم بیا تو یاهو میکروفونت رو روشن کن تا بهت توضیح بدم بخوام بنویسم پیرم در میاد
    سیما جون کجایی ؟ صاحب خونه برات مهمون اومده کجا پیچوندی رفتی؟ دیگه خونت نمیام
    منصور خان تورو دید ترسید!!!!
    به چه عجب ما دیدیمتون!!
    که اینطور مسعود؟ میخواستم راهنماییت کنم اما بد اشتباهی کردی:biggrin:
    بهبه اقای جناب خوبید ؟ چه خبرا؟ این اجی ما رو که اذیت نمیکنی؟
    اگه شما بخواید همین الان میزارم
    دیگه ما یه آبجی سیما که بیشتر نداریم .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا