دیدم رخ خوب گلشنی را//آن چشم و چراغ روشنی را
آن قبله و سجده گاه جان را//آن عشرت و جای ایمنی را
دل گفت که جان سپارم آن جا//بگذارم هستی و منی را
جان هم به سماع اندرآمد//آغاز نهاد کف زنی را
عقل آمد و گفت من چه گویم//این بخت و سعادت سنی را
این بوی گلی که کرد چون سرو//هر پشت دوتای منحنی را
در عشق بدل شود همه چیز//ترکی سازند ارمنی را
ای جان تو به جان جان رسیدی//وی تن بگذاشتی تنی را
یاقوت زکات دوست ما راست//درویش خورد زر غنی را
آن مریم دردمند یابد//تازه رطب تر جنی را
تا دیده غیر برنیفتد//منمای به خلق محسنی را
ز ایمان اگرت مراد امنست//در عزلت جوی ایمنی را
عزلت گه چیست خانه دل//در دل خو گیر ساکنی را
در خانه دل همیرسانند//آن ساغر باقی هنی را
خامش کن و فن خامشی گیر//بگذار تو لاف پرفنی را
زیرا که دلست جای ایمان//در دل میدارمؤمنی را