قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه
میرود
ومن چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار
ایستاده ام
و همچنان به نرده های
ایستگاه رفته تکیه داده ام
سال هاست که تو رفته ای
از این دیار...
و من
مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام
اما پیدایت نکرده ام
حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است
برای خودم کسی شده ام!!
اگر به کسی نگویی
دیری است که رئیس اداره مجنونانم...!
و امروز دستور دادم
چشم هایت را
روی دیوار نقاشی کنند
تا دیگر به فکر فرار نیفتی!!
سپاس بابت متن زیبایی که فرستاده بودین من همیشه از جملاتی که راجب خداست وراز ونیاز انسان باخدا.....میخونم عشق اول عشق اخر خداست...هروقت ب این جارسیدی بدون ب سرحد کمال بودن ی مخلوق واقعی دست یافتی