سرم را روی شانه پنجره می گذارم
و گریستن آسمان را می نگرم.
چه بی پروا می گریی عشق .
دانه های اشک بر روی گونه های شیشه می لغزد
و خاطرات به روی گونه های من.
پنجره های روبه روبسته اند.
این روزها دیگر کسی به دیدار باران نمی آید
دیگر کسی عاشق نمی شود.
در کوچه های خلوت تنهایی مان نه رهگذری می خواند و نه درویشی و انگار هیچ شاعری در لحظه های تولد عشق نمی گرید.
مادر! چه کلمه سهل و ممتنعي. چه کلمه مقدسي و چه مفهوم زيبايي! جالب است که زبانهاي مختلف براي مفهوم مادر کلماتي در همين حدود دارند. مادر - مامان - مام- ام و... براي گفتن ان لب حالت خاصي مي گيرد! اوج احساس و عاطفه! اوج دوستي و محبت.
من نيز دوست دارم مادرم را در اين روز پاس دارم و گراميش دارم. گرچه خداي من! خوب مي داني دردي از من در سينه اش هست و بسيار برايش بد بوده ام. اما از باب شعر مادر ايرج ميرزا ميدانم که او مرا دوست دارد و مي بخشايد. در اينجا نيز بخشي از شعر ايرج را مي گذارم تا تاثير آن را هميشه با خود داشته باشم.