elaheh-98
پسندها
451

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • جدی؟ کو صبر کن ببینم...
    اره اره الان درست شد فقط تو خودت چرا پاهات رفته هوا الان ؟؟ :دی
    اروم بخور تو گلوت گیر نکنه ...
    سلام الهههههههههه.خوبی یا بهتری؟کجایی خووو؟ یعنی واقعا نامردی.:cry: یه سر به یاهوت نمیزنی. با کلی ذوق اومدم واست اف گذاشتم رفته بودم مشهد واست دعا کردم.روز پدر رو تبریک گفتم. منو مژده همش میگیم الهه کجاست. مژده هم میگه گوشیتم خاموشه. یعنی نمیتونی یه لحظه بیای بگی خوبی و زود بری. خداییش دلتنگ میشیم. جدی گفتم بخدا. مراقب خودت باشیاا. ولی خیلی ازت دلخورم. خیلیییییییی:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
    سلام....
    مرسی الهه جان..لطف داری دوست مهربونم....
    برات آرزویه موفقیت و سلامتی میکنم....
    سلام....
    مرسی الهه جان..لطف داری دوست مهربونم....
    برات آرزویه موفقیت و سلامتی میکنم....
    اره که باید بگی تا منو خوشحال کنی.................خوب فصل آلو دیگه تموم شد دیر بهم گفتی آلوووووووووووو
    خیلی حرفتون جالب بود .
    واقعا بهش فکر میکنم و تا جایی که ممکن باشه تو زندگیم اعمال میکنم.
    مرسی خانومی که به یادم بودی :gol:
    آفرین
    گلت رو بگیر بالا خجالت نکــــــــــــــــــــش
    بیا یک جایی تولد بودم گفتم کیک بیارم تو هم بخوری
    سلوووووووووووووم خاله الهه جونی!!!!
    چیرا واسم دیگه زون گلا نفرستاده بودی،ها؟ها؟ها؟!!!
    دلم تنگولیده شده بود واست
    ممممااچچچ
    جوان تبلیغ کننده و هیزم شکن

    روزی (تبلیغ کننده) جوانی، هیزم شکنی را در حال کار در جنگل می بیند و با فخمیدن اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود حتی اسمی از عیسی نشنیده، با خود می گوید:

    «عجب فرصتی برای به دین آوردن این مرد!!»

    همینطور که هیزم شکن در تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها به گاری بود، جوان زیاد صحبت می کرد، سرانجام از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد:

    «خوب حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟»

    هیزم شکن پاسخ می دهد:

    «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و این که وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید؛ اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید!!!»

    =======

    وقتی فکر می کنم، می بینم که: جای بسی شرمندگیست!!!:(
    سلام.........باور میکنی این آلوها رو برام فرستادی دهنم آب افتاد میخام زجرم بدی؟..........نمیدونی چقد آلو دوست دارم...........آخرش فک کنم یه آلو توی گلوم گیر کنه و بمیرم................خدا نکنه
    سلام.........باور میکنی این آلوها رو برام فرستادی دهنم آب افتاد میخام زجرم بدی؟..........نمیدونی چقد آلو دوست دارم...........آخرش فک کنم یه آلو توی گلوم گیر کنه و بمیرم................خدا نکنه
    ختم دوازدهم قرآن کریم.... ختم صلوات.... تاپیک مهدیه یک.... هفته ی هفدهم
    حکایت عبرت آموز:

    میرزا پول را داد دست سبزی فروش، سبزی فروش حرف همیشگی اش را تکرار کرد:

    - آقا شما با این سن و سالتون نباید بیاید خرید، شما بزرگ مائید، امر بفرمائید خودم براتون میارم ...

    میرزا جواد تهرانی مثل همیشه تبسم کرد. راه افتاد سمت خانه. آرام و آهسته و با کمک عصا. کمی قدش خمیده شده بود. رسید دم خانه ...

    خواست کوبه در را بزند، سبزی را داد آن دستش ...

    نگاهش روی سبزی ها ایستاد ...

    برگشت؛ آرام و آهسته و با کمک عصا، اما خسته تر ...

    رفت دم مغازه سبزی فروش...

    سبزی فروش گفت:

    - آقا من سبزی خوب به شما داده ام!!!

    میرزا جواد لبخندی زد و گفت:

    سبزی شما همیشه خوب است، آمدم این مورچه روی سبزی ها را برگردانم خانه اش...

    ====

    ما کجاییم و ... :gol::gol::gol:
    سلام
    خوبی
    خوب من بعنوان مثال گفتم زیره میتونستی از شیرینی هاش بیاری
    باشه من میخرم اینجا زیره کیلویی 50000 تومنه لطف کن 25000 تومن بفرست برام تا بخرم;)
    :biggrin:ایول

    :cry:عب نداره عوضش الان رو هوایی ارزش سختی رو داشت :دی

    :redface:قلفونت پس دست نوشته هات زود تر جواب می دن

    :confused:فقط بعضی هاش ناخواناست:surprised::biggrin::biggrin:
    قلفونت برم ملسی

    به به قراره منم برم هوا

    ولی خداییش عجب مرارت هایی کشیدی ها :دی
    :eek:ااااااااا ایول آجی

    :cry:منم موخام برم هوا

    :(به منم یاد میدی؟:cry::cry:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا