سعي مي كنم هيچ وقت كلمه دوستت دارمو به كار نبرمو هيچ وقت به خودم نگم اين چيزي كه قلبو روحمو داغون مي كنه عشقه! فهمیدم كه هيچي مثِ تمايل يه مرد به زن يا يه زن به مرد آزادي آدمو تهديد نمي كنه! هيچ زنجير و طنابي نمي تونه تو رو مثِ يه برده ي چشم و گوش بسته ي بي اميد نگه داره! واي به حال اون كسي كه خودشو واسه همون ميل به كَسِ ديگه اي هديه كنه! با اين كار خودمون يادمون مي ره و تموم حقوق و آزادي مون رو از دست مي ديم. مثِ يه سگ كه تو دريا افتاده و دست و پا مي زنه تا خودش به ساحلي كه وجود نداره برسونه. اگه به اين ساحل برسي هم تازه از خودت مي پرسي كه: واسه چي پريدي تو آب؟شايد هم محتاج اوني كه كسي رو تصاحب كني يا كسي تصاحبت كنه؟ بعضيا به همين مي گن عشق! ولي عشق خيلي كم تر از اينه كه گفتم! مثِ يه جور گرسنگي كه بعد سير شدن سر دلت مي مونه و حالت رو مي گيره! بعدش نوبت استفراغه!
منو آدماي عاشق يه چيز مشترك داریم! اونا با نگاه كردن عكس عشقشون آروم مي گيرن و منم همين طور
نامه به کودکی که زاده نشد-فالاچی