به جانه خودت ارام ..مگه جونه من از سره راهه.
...اوخ ..اره واقعا ارامی یادش بخیر ...چقدر نق میزدی ..اخرش رفتم امامزاده دخیل بستم .که یا خدا یا جونه منو بگیره یا سره تورو یه جا بند کنه ..که من خلاص شم دیگه ...یعنی چی اخه صوب تا شوم تو خونه ای
..مدام حواسش به حاجی نمیزاشتی یه احوالی از حاجی بگیرم ...خدا یا هزار مرتبه شکرت ...من شیرینی نمیخام ..هیچی نمیخام ..به جونه ارام همینکه میبینم سرت گرمه ..خوشحالی ...میری خرید ..برام بسه ..
فقط اینکه دقیق کی برمیگردی خونه من بدونم ....:lol: