هل کوچه همه رفتند ولي ما مانديم حقمان است اگر بي کس وتنها مانديم در به روي همه وا بود ونمي دانستيم شهر لبريز خدا بود ونمي دانستيم هيچ تقصير کسي نيست اگر رنجوريم روشني هست خدا هست ولي ما کوريم
اینجا یکی برای خودش تار میزند ، اینجا یکی از عاشقیش جار میزند ، اینجا غریبه ها همگی آشناتر اند ، رویای دوست بر در و دیوار میزند ، لب ها به زور رژ همگی سرخ و رنگی اند ، دلبر به جای گل به سرش خار می زند ، حاکم برای عشق خودش حکم میکند به مرگ ، دل را به جرم عاشقی اش دار می زند .