آنقدر سرد شده ای
که حتی خلسه های دیازپام آخر شب هم
کمکی به مهربانتر شدنت در توهماتم نمی کند
من هم
از تو چه پنهان
از بس اساتید دانشکده
در گوشم از فولاد و آهن و بتن خوانده اند
که دیگر نازک اندیشی های حافظانه را از یاد برده ام
حالا
مهندس خوبی که نشوم
یاد گرفته ام
مقاومتم را بالا ببرم
زیر آوار خاطراتت...