چرا نمي گويد
كه آن كشيده سر از شرق
آن بلند اندام
سياه جامه به تن دلبر دلبر آن شير
نويد روز ده آن شب شكاف با تدبير
ز شاهراه كدامين ديار مي آيد
و نور صبح طراوت
بر اين شب تاريك
چه وقت مي تابد ؟
در انتظار اميدم
در انتظار اميد
طلوع پاك فلق را
چه وقت آيا من
به چشم غوطه ورم در سرشك
خواهم ديد ؟
بيا كه ديده من
به جستجوي تو گر از دري شده نوميد
گمان مدار كه هرگز
دري دگر زده است
سپيده گر نزده سر بيا بلند اندام
كه از سياهي چشمم سپيده سرزده است