سلام
من همون کسی که براتون در باره یاتاقان ها مقاله گذاشته بودم از طرف شما تشکر شده بود البته من دیر جواب شما را دریافت کردم شاید به خاطر این یادتون نیست مهم نیست اگه مزاحم شدم معزرت می خوام من شعر می گم این شعرم هدیه دادم به پدرم آدم که گاهی هواش می کنم آخه خیلی دوستش دارم ممنون از شما همیشه سبز باشین و در پناه خدایت
بسم تعالی
به باد گفتم
زیر کفش نعلین تو سلامی برسان به سایه سنگین خدا
خندید و گفت سال هاست که خدا از بوی یونجه زار غربت تو چیزی کشت نمی کند
به زمین گفتم یک وجب خاک بر من ارزانی ده
تا بر آن گندمی کارم
طعنه زد گفت
مگر یادت نیست که اون باری که خدا گندمی چید و به پدرت آدم داد
بوسه بر رهسپاری تو زد
به درخت گفتم به من سایه عطا کن
تا در آن سیب صداقت را بر چشمان خشکیده این مردمان ارزان دهم
او هم خندید و طعنه ای زد به من گفت
یادم اون باری که مادرت حوا سیبی چید به پدرت آدم داد
باز هم بوسه بر رهسپاری تو زد
هی خدایا پس سلامم رو تو پاسخ گوی
شعر از احسان هدایتی
رمان، روانشناسی، فلسفی ( البته از نوع پائولو )، آموزشی ( مثل داستان نویسی )، شعر، نقد
هرچی دمه دستم بیاد
ولی الان خیلی کمتر شده نسبت به قبل
مثلن امروز میخواستم چند صفحه کتاب " وضعیت آخر " ( روانشناسیه و کلی آموزشی ) بخونم که اصلن وقت نکردم