امشب همه غمهای عالم را خبر کن!
بنشین و با من گریه سر کن
گریهسر کن!
ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین
.....
ای جنگل ای داد
از آشیانت بوی خون میآورد باد
بر بال سرخت کشکرک پیغام شومی ست
آنجا چه آمد بر یسر آن یرو آزاد؟
ای جنگل ای شب!
ای بی ستاره!
خورشید تاریک!
...ای جنگل ای غم!
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم!
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق؟
مرغی که میخواند
مرغی که که با آوازش ا ز کنج قفس پرواز میکرد
مرغی که میخواست
پرواز باشد…
..
ای جنگل ای پیوسته پاییز!
ای آتش خیس!
ای سرخ و زرد، ای شعلهی سرد!
ای در گلوی ابر و مه فریاد خورشید!
تا کی ستم با مرد خواهد کرد نامرد؟
...
ای جنگل ای خشم!
ای شعلهور چون آذرخش پیرهن چاک!
با من بگو از سر گذشت آن سپیدار
آن سهمگین پیکر، که با فریاد تندر
چون پارهای از آسمتن افتاد بر خاک!
ایجنگل ای پیر!
بالندهی افتاده، آزاد زمینگیر!
خون میچکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
ای جنگل! اینجا سینهی من چون تو زخمیست
اینجا دمادم دارکوبی بر درخت پیر میکوبد
دمادم.
هوشنگ ابتهاج (سایه)
بنشین و با من گریه سر کن
گریهسر کن!
ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین
.....
ای جنگل ای داد
از آشیانت بوی خون میآورد باد
بر بال سرخت کشکرک پیغام شومی ست
آنجا چه آمد بر یسر آن یرو آزاد؟
ای جنگل ای شب!
ای بی ستاره!
خورشید تاریک!
...ای جنگل ای غم!
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم!
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق؟
مرغی که میخواند
مرغی که که با آوازش ا ز کنج قفس پرواز میکرد
مرغی که میخواست
پرواز باشد…
..
ای جنگل ای پیوسته پاییز!
ای آتش خیس!
ای سرخ و زرد، ای شعلهی سرد!
ای در گلوی ابر و مه فریاد خورشید!
تا کی ستم با مرد خواهد کرد نامرد؟
...
ای جنگل ای خشم!
ای شعلهور چون آذرخش پیرهن چاک!
با من بگو از سر گذشت آن سپیدار
آن سهمگین پیکر، که با فریاد تندر
چون پارهای از آسمتن افتاد بر خاک!
ایجنگل ای پیر!
بالندهی افتاده، آزاد زمینگیر!
خون میچکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
ای جنگل! اینجا سینهی من چون تو زخمیست
اینجا دمادم دارکوبی بر درخت پیر میکوبد
دمادم.
هوشنگ ابتهاج (سایه)