می بده ای ساقی آخرزمان ای ربوده عقل های مردمان
خاکیان زین باده بر گردون زدند ای می تو نردبان آسمان
بشکن از باده در زندان غم وارهان جان را ز زندان غمان
تن به سان ریسمان بگداخته جان معلق می زند بر ریسمان
ترک ساقی گشت در ده کس نماند گرگ ماند و گوسفند و ترکمان
چون رسید این جا گمانم مست شد دل گرفته خوش بغل های گمان