شايد جاشون توي پيام خصوصي باشه
اما ترجيح ميدم همين جا بگم
يه روزي يه ضربه سخت
شايد هم تيشه اي به ريشه بود
ريشرو زد
نابودش كرد
بدون ريشه خشك شد
ديواانه
يه رواني
عصبي
منم و يه اتاق
يه اتاق پر ه دلتنگي و تاريكي
پرده ها ي اتاقو عوضكردم
گفتم ضخيمشون كنن تا از هيچ روزنه اي كسي يا نوري نتونه بياد تو
بعد مدتها دوباره به اصرار مامان پرده هاي قبلي رو زديم
من از اين اتاق بيرون نميرفتم
يه مدت حتي نت نميومدم
بعد تصميم گرفتم نقش همون نگين سبزو بازي كنم
اما اون نگين نبود سبز نبود فقط يه نقش بود
نگين بود و نبود
اون اتاق مرحم دردام بود
فقط شبا براي چند قدم پياده روي ميومدم بيرون
گاهي وقتا هم ماشينو ميگرفتمو ميرفتم يه جايي كه هيچ كس نياد دنبالم ولي زود بر ميگشتم
يه روز رفتم به جايي كه ماهي يه بار از صبح تا شب رو اونجا با خاطرات خوبي ميگذروندم
اما حالم بهتر نشد
اتفاقات زياده ولي مجالش نيست
يه مدت بعدش گفتم و خنديدم
اما اون هم راه حل نبود