ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!
باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،
دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!
با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!
چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،
چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!
چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!
کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم