اگر دبير رياضي بودم ثابت مي كردم كه چگونه شعاع نگاهت از مركز قلبم مي گذرد اگر دبير شيمي بودم نام زيباي تو را از قلبم پاك مي كردم تا محلول با عشق شود اگر دبير ديني بودم ثابت مي كردم كه بعد از خدا بايد تو را پرستيد اگر دبير جغرافي بودم مي گفتم آغوش تو خوش آب و هوا ترين منطقه است اگر دبير زبان بودم به زبان بي زباني مي گفتم
اگهي ازدواج:آقايي هستم تحصيل کرده،زيبا،با موهاي مشکي،چشم هاي مشکي،اندامي مناسب ،،کاملا معاشرتي،داراي اپارتمان و ماشين اخرين مدل و با وضع مالي عالي،که حاضر به ازدواج با هيچ زني نيستم....فقط اگهي دادم دلتون بسوزه
هفت بار روح خویش را تحقیر کردم:
نخستین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی، خود را فروتن نشان میداد.
دومین بار آن هنگام که در مقابل فلجها میلنگید.
سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید.
چهارمین بار وقتی که مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه میکنند.
پنجمین بار آنگاه که به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زدو صبر را حمل بر قدرت و تواناییاش دانست.
ششمین باز زمانی که چهرهای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمیدانست آن چهره یکی از نقابهای خویش است.
و هفتمین بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است.»
«شاید کسی را که با او خندیدهای فراموش کنی، اما هرگز کسی را که با او گریستهای از یاد نخواهی برد.» . جبران خلیل جبران