raha122
پسندها
313

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلم در حلقه غمها نشسته

    زبانم بسته و سازم شکسته
    وجودم پر ز شعر عاشقانه ست

    تو را می خواهم و اینها بهانه ست
    شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت

    به گریه گفتمش آری و چه زود گذشت
    بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید

    بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت
    گفتی که دگر در تو چنان حوصله ای نیست

    گفتم که مرا دوست نداری گله‌ای نیست

    رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت

    بگذار بسوزد دل من مسئله‌ای نیست
    به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد

    عجب از محبت من که در او اثر ندارد

    غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد

    دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
    نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
    نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
    نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
    نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
    نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
    نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست
    رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

    با اشکتمام کوچه را تر کردم

    وقتی که شکست بغض تنهایی من

    وابستگی ام را به تو باور کردم
    کاش میشد سرنوشت خویش را از سر نوشت

    کاش می شد اندکی تاریخ را بهتر نوشت

    کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی

    داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت
    به تو عادت دارم

    مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت

    و تو هر لحظه كه از من دوری، من به ویرانگری فاصله می اندیشم

    در كتاب احساس واژه فاصله یك فاجعه معنا شده است

    تو توانایی آنرا داری كه به این فاجعه پایان بخشی
    باید فراموشت کنم. چندیست تمرین می کنم . من می تونم ،میشه،آروم تلقین می کنم . کم کم زیادم می رود،این

    روزگارو،رسم اوست،این جمله راباتلخیش صدبارتضمین می کنم
    گفتی دوست دارم قلبم تندتر از همیشه تپید ، لبخند زدم وباورت کردم .با اینکه می دونستم لب ها دروغ می گن .با صدات نوازش کردی تپش قلبت روحس کردم !مهربونو پاک بود .نگاهت گرم ودلنشین !صدات آرامش دل !نفست بوی بهار عشق بود ! به تو تکیه کردم وآروم شدم با تو از همه چیز در امان بودم
    با تو بودن رویای من است رویای بی انتها که با یاد تو شروع به زنده شدن می کند و در سرزمین عشقم جاویدان میماند و به زندگی ادامه میدهد
    تو را با غیر خود می بینم صدایم در نمی آید ، دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید ، نشستم باده خوردم خون گریستم کنجی افتادم ، تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
    امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن

    هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده …

    تنهای تنها میون این همه آدم سخته
    تو را نمی بخشم..

    تو را نمی بخشم نه بخاطر اشکهایی که برایت می ریزم. نمی بخشم نه بخاطر روزها و شبهایی که از تنهایی لرزیدم و فرو افتادم. نمی بخشم ات نه بخاطر دلی که روزهاست از دلتنگی جان می دهد. نمی بخشم ات نه بخاطر اینکه رهایم کردی و رفتی.
    مهربانم
    دیگر نگران تنهایی من نباش

    این روزها
    دل خوش به محبت غریبه ای هستم
    و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی

    بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته
    و کوکانی که پشت چراغ های قرمز
    به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند
    اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
    غافلگیر شدیم
    چتر نداشتیم
    خندیدیم
    دویدیم
    و به شالاپ شلوپ‌های گل آلود عشق ورزیدیم.

    دومین روز بارانی چطور؟
    پیش‌بینی‌اش را کرده بودی
    چتر آورده بودی
    من غافلگیر شدم
    سعی می‌کردی من خیس نشوم
    و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود
    هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
    هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
    هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..
    دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
    دامنی پر کن از این گل تا دهی هدیه به خلق
    تا بری خانه دشمن
    که نشانی بر دوست
    راز خوشبختی هر کس
    به پراکندن اوست
    منوتو میدانیم که پی هرتقدیر
    حکمتی می آید…منوفرسایش دل
    ماوتقدیرزمان…
    چه شودآخردلتنگی ها
    کاش میشدباتوبودن رانوشت
    تاکه زیباراکشم برهرچه زشت
    کاش میشد روی این رنگین کمان
    مینوشتم تاابدبامن بمان
    زندگی حق من است
    تو به من حق دادی که برای شب تنهایی عشق گریه کنم
    واژه ای رنگ کنم
    تو به من حق دادی
    که به خاک قدمت سجده کنم
    و برای نفس گرم و بر افروخته ات
    حس یک خاطره را زنده کنم
    زندگی عشق من است
    عشق من در تپش شوق غریبانهی توست
    یا که نه در خم ابروی فریبنده ی توست
    عشق من زیر سکوت لب اوازه ی توست
    زندگی حق من است
    تا زمانیکه تو در وسعت تردید پناهم باشی
    زندگی فاصله است
    تو به حق دادی
    که در این فاصله پرپر بزنم
    شکوه ای نیست ولی
    زندگی حق من است
    از بارش مکرر باران دلگیر نشو
    باران می بارد تا دلت بارانی شود
    باران می بارد تا شادت کند نه آنکه بغضت بگیرد
    باران میداند راز تو را که قدم میزدی در آن کوچه های خیس
    باران را با نگاه غنچه ای بنگر که در آغاز شکفتن است نه با نگاه چتری که باز میشود
    از بارش مکرر باران
    دلم گرفت
    از کوچه های خیس و بسته
    و خیابان های پر از هیچ کس
    که در دفترچه نگاه رهگذران بی احساس
    تنها، نقطه بیهوده بودن
    و خط بی مفهوم انتظار را
    حک کرده اند
    دلم گرفت،
    آه، از قیافه های قهر قلابی
    و عشق های دروغین
    دلم گرفت،
    بیشتر
    از آن روزی
    که غرق تکرار تو بودم
    آمدی، اما
    با سنگ نگاه خود
    بر سیاهی شعر هایم
    نوشتی
    خداحافظ،
    و دگر هیچ …
    ای آفتاب به شب مبتلا خداحافظ
    غریب واره دیر آشنا خداحافظ
    به قله ات نرسانید بخت کوتاهم
    بلند پایه ی بالا بلا خداحافظ
    تو ابتدای خوش ماجرای من بودی
    ای انتهای بد ماجرا خداحافظ
    به بسترت نرسیدند کوزه های عطش
    سراب تفته ی چشمه نما خداحافظ
    میان ماندن و رفتن درنگ می کشتم
    بگو سلام بگویم و یا خداحافظ
    قبول می کنم از چشمهای معصومت
    که بی گناه ترینی ولی خداحافظ
    اگر چه با تو سرشتند سرنوشت مرا
    ولی برای همیشه تو را خداحافظ
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا