تو مثل همین آتش میمانی
و خاکستر سردت منم
من قدم میزنم بر تو
دلت را نمیشکنم دیگر بر سنگ
تش عشق بی صاحب مانده ی این میانه تویی
چه ذولفقارانه نقش مصمم دیواریت را به پای میبندی
که گلستان مصممی شاید و من ابراهیمش
تو مثل آتش میمانی
تنها گرم و دلگوار که دیگر زوری نداری بر سوزاندن
تو مثل همین آتش...
آمده ام تا عشقمان ضرب المثل باشد
البته چشمانت اگر مرد عمل باشد
قد نگاهت ...کاش لبهایت به حرف آیند
تا عشق...نه...اسطوره محتمل باشد
اینجا..لب از لب واکنی فرصت فراهم است
تا بیت آخر صحبت از ماه عسل باشد
بهمن به تن دارم..تو با آغوش مردادیت...اردیبهشتم کن ...که اوضاع معتدل باشد...
اینجا...