تو مثل همین آتش میمانی
و خاکستر سردت منم
من قدم میزنم بر تو
دلت را نمیشکنم دیگر بر سنگ
تش عشق بی صاحب مانده ی این میانه تویی
چه ذولفقارانه نقش مصمم دیواریت را به پای میبندی
که گلستان مصممی شاید و من ابراهیمش
تو مثل آتش میمانی
تنها گرم و دلگوار که دیگر زوری نداری بر سوزاندن
تو مثل همین آتش...