mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دوست عزیز

    ممنونم از پستهایی که در درختان میوه بخش باغبانی دادید

    اما متاسفانه اون مطالب بعلت اینکه در مورد درخت میوه نبودن مربوط به اون تاپیک نمیشن

    بنا براین با کسب اجازه از شما میخوام منتقلشون کنم جای دیگه و ادرسشو براتون میگذارم

    همینجا


    ممنونم
    آرزوی من مـــاندن اوست....

    امـــا...........

    اما خدایــا اگه آرزوی او رفتـن من است ؛

    آرزوی او را بـــرآورده کـــن !!

    ..........................................مـــ ـــن دیگر آرزویی ندارم...........
    زنده باشی...

    مهم اینه که به درد دل می خوره.... حداقلش اینه که ارامت می کنه...

    خوشحال شدم... خدانگهدار
    درسته....

    شاد باشی و مهربان و خوشبخت.... من همیشه شعرهاتو می خونم... عالین واقعا... وبلاگ نداری؟

    راستی کتاب ننوشتی واسه شعرات؟ می دونی این احساس قشنگت که توی شعرن اگه ثبتش نکنی ممکنه در طی زندگیت گم بشن..
    میدونی گاهی ادم حواسش نیست، و گم می کنه راهو.... گاهی غافل میشه.... یهویی به خودش میاد و می بینه وجودش وابسته شده....

    و الا همه می دونیم که ارامش فقط در کنار خداست...
    دقیقا... همینکه خدا هست منو اروم می کنه... زنده باشی
    ممنونم... شعر زیبایی فرستادید...

    یاد خودم افتادم... یک هفته قبل یه بنده خدایی خیلی دلمو شکست و سوزوند ، هنوز هم ازش دود بلند میشه....

    مطمئنم خدا دید....
    سلام برادر مانی خوبی شما؟

    چن تا از دوستان در تاپیک ختم قران دچار مشکل شده بودند و فک کردند که شما که سه جزء انتخاب کردید نمی دونستید که باید روزی سه جز تا ماه مبارک تلاوت کنید.... رو این حساب از من خواستن همه رو توجیه کنم...

    التماس دعا
    چه زیباست

    بودنت كنارم
    دستانت در دستانم
    پیچیدن عطر موهایت در آسمان دلم
    گرمای تنت كنار تنم
    چه زیباست داشتنت ...♥
    ﮔﺮﻣﺎﯾـﯽ ﺑـﻮﺩﻩ ﺍﻡ ﻫﻤﯿﺸـــﻪ ﻭﻟﯽ

    ﺑﯿـﻦ ﺧـﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺳـﺮﻣﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺷـﻮﻡ

    ﻭﻗﺘﯽ که ﭘﺎﯼ ﺁﻏــﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﺎﺷــﺪ
    حس ّ ِ تقدس
    در رگهایم می دود ؛

    وقتی به مذهب ِ تو

    عاشق می شوم

    و

    دل و دین می بازم
    به تو می اندیشم

    به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

    به خود و عشق عمیقت در تن

    به تو و خاطره ها

    که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم

    به تو می اندیشم

    به تو که غرق در افکار خودی

    من در اندیشه افکار توام

    قانعم بر نگه کوته تو

    هر زمان در پی دیدار توام…
    مرا عاشقانه در آغوش بگیر ...

    از من نپرس چقدر دوستت دارم ...

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست , به من نگو که چگونه بی توزیستن را تمرین کنم ,,,

    مگر ماهی بیرون از آب می تواند نفس بکشد , مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم ...

    بگو معنی تمرین چیست ؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشک هایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم ,,,

    همه می دانند که دوری تو روحم را آزار می دهد,,,

    تو خود , پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند ,,,

    نگاهت را از من برندار , مرا از من نگیر ...

    هوای سرد اینجا را دوست ندارم ...

    مرا عاشقانه در آغوش بگیر
    دستانم را بگیر .........

    بگذار تو رابه اسمان ببرم ......

    جایی که همه ی ستارگان در اغوش شب بیدارند ........

    عاشقانه میگویند از غربت دلهایشان ........

    از عشق می گویند ......

    از دوستداشتن ...

    من نیز تو را در اغوش شب پر از ترانه میکنم .....

    مرا صدا کن ......زندگی من ......
    اهسته تر بیا غوغا نکن که دلم

    با شور نفس های گرم تو بی تاب می شود...

    آهسته تر بیا، دلواپسم نکن

    برای خاطره بازی فرصت همیشه هست

    وقتی تو می رسی، احساس می کنم

    سکوت می شکند

    ثانیه ها گرم می شوند

    فاصله، از لای انتظار پنجره فرار می کند

    جایی برای کلام نیست

    خاطره، خود با تمام آنچه هست

    میان چشم های عاشق ماحرف می زند

    وقتی تو می رسی

    زندگی، با تو می رسد...

    احساس می کنم ما را درون هاله ای از عطر و آرزوانداخته اند....

    وقتی تو می رسی

    عاشق تر از همیشه ی حرف ها، حرف می زنم...

    شیرین تر از همیشه ی بغض ها، بغض می کنم...

    وقتی تو می رسی
    شعرها میتوانند ..دلها را بتکانند

    شعرها میتوانند..بدوند در خون رگ

    نبض را بزنند بر تن مرگ

    شعر ها میتوانند

    بنوازند چشم را

    که بتابد بر گل

    و سر از خاک برآرد گندم

    و ببالد گل یاس

    از نوای خوش عشق

    شعرها گاهی فقط ..میتوانند

    یک نشانه باشند

    من و تو...با شعرها

    میتوانیم بجوییم درباغ

    میتوانیم بروییم از خاک

    و بنوشیم عطر نارنج ها را

    من و تو با شعرها

    میتوانیم گاهی

    چون پرستوی مهاجر در بهار

    شوق را در دلمان

    لانه سازی بکنیم

    شعرها میتوانند

    ببارند آنگاه

    که من و تو

    طلب لحظه های خوش باران داریم

    شعرها میتوانند

    بتابند آنگاه

    که من و تو ..به شمع روشنی

    در زمین دلمان
    زُل می زنی، به دور دست

    هوا ابری ست

    اما

    هوس ِ بـاران ندارد
    میخواهى بــروى؟

    بهانــه میخواهى؟

    بگــذار من بهانــه را دستت دهــم…

    بـــرو…

    هرکس پرسیــد چــرا؟

    بگــو لجــوج بــود!

    همیشــه سرسختــانـه عاشقـــم بـــود…

    بگــو فریــاد میــزد!

    همـه جا فریــادمیــزد که مــرا میخواهــد…

    بگــو دروغ میـگـفت!

    میـگفت هـرگـز نــاراحتــم نـکــردى…

    بگـــو درگیــــر بــود!

    همیشــه درگیـــر افسـون نگــاهـــم بــود…

    بگـــو بى احسـاس بـــود!

    به همـه ى فریـــادها، توهیـــن ها و اخــم هایم فقط لبخنـــد میـــزد…

    بگـــو او نخــواست!

    نخـواست کسـى جز من در دلــش خانـــه کنــد…
    سلام مانی جان...
    حلول ماه مبارک رو به شما خونواده محترم تبریک میگم...
    التماس دعا... :gol:
    از من ناراحتی؟
    اینجا دفتری است از لحظه لحظه خاطرات من ........

    از قهرها و اشتی ها

    از دلدادگیها

    از دوست داشتنها

    از دور شدنها

    از اشکها و از لبخندها

    مینویسم و دفترم را مرور میکنم ......زیرا دربرگیرنده تمامی خاطرات من است ..........
    دفتری بود که گاهی من و تو
    می نوشتیم در آن
    از غم و شادی و رویاهامان
    از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
    من نوشتم از تو:
    که اگر با تو قرارم باشد
    تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
    که اگر دل به دلم بسپاری
    و اگر همسفر من گردی
    من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
    تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
    تو نوشتی از من:
    من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
    با تو گریه کردم
    با تو خندیدم و رفتم تا عشق
    نازنیم ای یار
    من نوشتم هر بار
    با تو خوشبخترین انسانم�
    ولی افسوس
    مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
    در سرزمين قلبم خانه اي ساختم که پنجره هايش هيچ گاه از ديدنت خسته نمي شوند ، در اين خانه هميشه

    خاطراتم را مرور مي کنم ، اگر چه ازت دور شدم ولي حرف هاي گرمت آرامش بخش دل پر از غم من است ، نام تو

    هميشه در ذهنم و ياد تو هميشه در قلبم جاريست.m
    شعرها میتوانند ..دلها را بتکانند

    شعرها میتوانند..بدوند در خون رگ

    نبض را بزنند بر تن مرگ

    شعر ها میتوانند

    بنوازند چشم را

    که بتابد بر گل

    و سر از خاک برآرد گندم

    و ببالد گل یاس

    از نوای خوش عشق

    شعرها گاهی فقط ..میتوانند

    یک نشانه باشند

    من و تو...با شعرها

    میتوانیم بجوییم درباغ

    میتوانیم بروییم از خاک

    و بنوشیم عطر نارنج ها را

    من و تو با شعرها

    میتوانیم گاهی

    چون پرستوی مهاجر در بهار

    شوق را در دلمان

    لانه سازی بکنیم

    شعرها میتوانند

    ببارند آنگاه

    که من و تو

    طلب لحظه های خوش باران داریم

    شعرها میتوانند

    بتابند آنگاه

    که من و تو ..به شمع روشنی

    در زمین دلمان
    اهسته تر بیا غوغا نکن که دلم

    با شور نفس های گرم تو بی تاب می شود...

    آهسته تر بیا، دلواپسم نکن

    برای خاطره بازی فرصت همیشه هست

    وقتی تو می رسی، احساس می کنم

    سکوت می شکند

    ثانیه ها گرم می شوند

    فاصله، از لای انتظار پنجره فرار می کند

    جایی برای کلام نیست

    خاطره، خود با تمام آنچه هست

    میان چشم های عاشق ماحرف می زند

    وقتی تو می رسی

    زندگی، با تو می رسد...

    احساس می کنم ما را درون هاله ای از عطر و آرزوانداخته اند....

    وقتی تو می رسی

    عاشق تر از همیشه ی حرف ها، حرف می زنم...

    شیرین تر از همیشه ی بغض ها، بغض می کنم...

    وقتی تو می رسی
    دلتنگی



    باز امشب

    دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم

    اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم

    حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را خودت میدانی

    تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ،

    می دانم که می دانی.

    در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه می کنی به چشمانم

    وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام

    وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم

    تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام

    که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ،

    عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان، لحظه ها را

    دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی

    عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی

    ناز نگاه تو ، برق نگاه زیبایت نرفته از جلوی چشمهایم

    هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را

    هنوز احساس میکنم در کنارمی

    نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام
    زُل می زنی، به دور دست

    هوا ابری ست

    اما

    هوس ِ بـاران ندارد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا